eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
☆∞🦋∞☆ ‼️روزه اوّلے ها 🔷س : دخترے ڪه تازه به سن رسیده، اگر به واسطه روزه گرفتن دچار شود، نسبتـــــ به تڪلیفـــــ دارد؟ ✅ج: اگر وضعیتـــــ مڪلفــــــــــ به گونه اے استـــــ ڪه به خاطر ضعفـــــ جسمانے یا طولانے بودن روز، روزه گرفتن به خودے خود ـ حتے با ترڪ فعالیتـــــ و مراعاتـــــ تغذیه ـ سختے فوق العاده داشته باشد، در این صورتـــــ بنا بر احتیاط روزه بگیرد و وقتے به سختے فوق العاده افتاد، ڪند و قضاے آن را بگیرد؛ اما اگر سختے فوق العاده داشتن ادامۀ روزه به دلیل فعالیتـــــ مانند اشتغال به ڪار یا تحصیل و مطالعه باشد، در این صورتـــــ بنابر فتوا باید روزه بگیرد و هر گاه به سختے فوق العاده افتاد، افطار ڪند و قضاے آن را بگیرد. 📚رساله امام خامنه اے 💕💚💕
☆∞🦋∞☆ امام صادق علیه‌السلام:🌿 هر گاه خواستے خِرد شخصے را در یڪ نشستـــــ بيازمايـے، در ضمن صحبتهايتـــــ، حرفهاے ناشدنے به او بگو. اگر آنها را رد ڪرد او آدمے خردمند استـــــ و اگر پذيرفتـــــ و تأييد ڪرد نابخرد استـــــ ... 🌿 💕💜💕
☆∞🦋∞☆ ⚠️ عمده دلیل بے نمازے و سربه هوایـے آدمیزاد، 🔥 غفلتـــــ 🔥 فراموشے قبر 🔥 فراموشے قیامتـــــ 🔥 فراموشے حسابـــــ ڪتابـــــ آخرتـــــ استـــــ آیه 31 الی 35 سوره قیامه 🕋 فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى «31» 🕋 وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى «32» 🕋 ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى «33» 🕋 أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «34» 🕋 ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «35» ⚡️ترجمه: 🔹 او ڪه نه حق را تصديق ڪرد و نه نماز گزارد. 🔹 بلڪه تڪذيبـــــ ڪرد و روے گردانيد. 🔹 و سپس با ڪِبر و غرور به سوے اهلش رفتـــــ. 🔹 عذابـــــ الهے براے تو شايسته‌تر استـــــ، شايسته‌تر. 🔹 باز هم شايسته‌تر استـــــ، شايسته‌تر. 💕💛💕
☆∞🦋∞☆ 📌| مجازے. . . زمانے می‌توان‌ گُفتـــــ ‌: انسان‌ به بلوغ‌ رسیده‌ و فردی‌ بالغ‌ به ‌حسابـــــ مےآید‌ ڪه معصیتـــــ را‌ ڪنار ‌گذاشته باشد‌ و خدا را طلبـــــ ڪند 🌿 💕🧡💕
☆∞🦋∞☆ 🌿 {دیندار آن‌ اسـتـــــ ڪه در ڪشاڪش‌ بݪا دیندار بماند وگرنه در هنگام‌ راحتـــــ و‌ رفاقتـــــ و صلح‌ چه بسـیارند‌ اهل دین.} 🌿 💕💚💕
شیری گرسنه از میان تپه‌های کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد سپس در حالی که… شکمی از عزا درمی آورد، هرازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید. صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود، صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد... هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم 🔸غرور، منجلاب موفقیت است موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است! 💕💙💕
🌷✍پیامبر اکرم صَلّی الله عَلیه وَ آلِه و سلَّم فرمودند: خداوند متعال می‌فرماید: بی‌گمان امید هر کسی را که غیر از من به کسی امید ببندد قطع می‌کنم. 🌷✍یعنی سراغ هر کسی برای رفعِ مشکل برود و دل ببندد که کلید مشکلاتش به دست اوست من مانع رفعِ مشکل او می‌شوم تا بگردد و مرا بیابد. 📚بحار الأنوار (علامه مجلسی) 💕🧡💕
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 شب ساعت۸بود که صدای بوق ماشینی اومد و منم دویدم دم پنجره دیدم‌کارنه. حتما اومده بامن حرف بزنه. شایدم با محدثه.. برای اینکه باهاش روبرو نشم،سریع رفتم زیر پتو و وانمود کردم‌که‌خوابم. دقایقی نگذشت که صدای دراومد و بعدم صدای مامان. _زهراجان؟خوابی دخترم؟پاشو کارن اومده کارت داره. تکون‌نخوردم و چشمام رو بستم. یکم‌که‌گذشت،مامان رفت و منم نفس راحتی کشیدم. اصلا آمادگی روبرو شدن با کارن رو نداشتم. بخاطر اینکه وانمود کردم خوابم تا وقتی صدای لاستیکای ماشین کارن رو نشنیدم از اتاق بیرون نرفتم. بعدشم که خواستم برم،مامان چراغا رو خاموش کرد و همه خوابیدن. ای به خشکی شانس. منم مجبور شدم بخوابم اما به زور. صبح کلاس نداشتم برای همین تا۱۰خوابیدم. بعدشم که بیدارشدم گوشیمو روشن کردم. کارن۵بار پیام داده بود و ۱۰بار زنگ زده بود. نمیدونم چه حسی بود اما دلم یکهو براش تنگ شد. استغفراللهی گفتم و فکرمو منحرف کردم سمت درس و دانشگاه. حرف زدن با آتنا هم برای منحرف شدن فکر عالی بود. سریع بهش زنگ زدم. _جانم زهرایی.سلام. _سلام عروس خانوم جون.چطوری؟ _خوبم گلی توخوبی؟ _شکر خدا خوبم.چه خبرا؟ _خبرا دست شماست خانوم.چه خبر از دامادمان؟ _خوبه طفلی اسیر شرط و شروطای بابام شده.بابام هر دفعه یه سازی میزنه.نمیدونم چرا اما با علیرضا موافق نیست.نمیدونم چی ازش دیده که انقدر سنگ میندازه جلو پامون. _حتما مصلحتی هست آجی.بابات صلاح تو رو بهتر میدونن.بسپرش دست خدا درست میشه.علیرضا هم اگه تورو بخواد تا تهش پات وایمیسته. _خداییش وایستاده تا اینجا خیلی مدیونشم. _نه دختر مدیونی چیه؟وظیفشه واسه کسی که دوسش داره همه کار بکنه. هوفی کشید و گفت:چی بگم والا؟دعاکن بابام دست از لجبازی برداره. _درست میشه عزیزم شک نکن خدا خیلی بزرگه.هوای همه آدما رو داره‌.عیب از ماهاست که گاهی حس میکنیم ما رو نمیبینه.این اوج بی معرفتی ماست. _باز رفتی رو منبر؟الحق که حرفات آدمو آروم میکنه. خندیدم و گفتم:چاکریم تپلک. اتنا هم خندید و گفت:خب اگه اجازه بفرمایین حاج خانم جان من برم مادرگرامی احضارم کردن. _برو خانمی سلام به همه هم برسون. _قربونت چشم حتما التماس دعا. _یاعلی مدد خداحافظ بعد حرف زدن با آتنا عجیب آروم شده بودم.این دختر انرژی فوق العاده ای داشت. لحظه ای نگاهم به خرسی که کنار کمرم ولو شده بود،افتاد. چقدر اون شب ذوق زدم از داشتن همچین عروسکی. رفتم بغلش کردم و اروم فشردمش. منبع آرامش بود این خرس پشمالو. یک جورایی بوی کارن رو میداد. سریع از خودم جداش کردم و دوباره استغفرالله گفتم. نباید بزارم نفسم منو از خدا دور کنه. من بنده خدایم نه بنده بوی یک آدم. نمیخواستم خیانت کنم به خواهرم.حتی فکر کردن به کارن هم اشتباه محض بود.باید هرطوری شده از ذهنم بیرونش کنم اما نمیشد 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 تاعصر رو یک جوری گذروندم. ساعت۵بود که طبق معمول محدثه بدون در زدن وارد شد. بازم قیافه اش آتیشی بود. یک بسم الله زیر لب گفتم و منتظر هرنوع توهین و تهمتی شدم. _باز چیشده اومدی سر من خالی کنی؟ _باز چیشده؟هه..شوهر من با تو چیکار داره؟هان؟اون بی معرفت تو حال خراب اون شبم نیومد یک سر بهم بزنه اونوقت راه به راه میاد یا زنگ میزنه تا باتو حرف بزنه.چیکارت داره؟تو چرا هی ناز میکنی؟چیه خوشت میاد دنبالت بدوون؟خوشت میاد نازتو بخرن؟خجالت نمیکشی چشم داری به شوهر خواهرت؟اون... انقدر حرفاش برام توهین آمیز بود که دیگه آروم ننشستم. بلندشدم و رفتم جلوش. حرفش رو قطع کردم و باصدای بلند گفتم:دیگه خیلی داری تند میری محدثه خانم.درسته صبورم اما تهمت زدنم حدی داره.من باشوهر محترم جنابعالی هیچ سر و سری ندارم.تحفه ایم نیست که بهش چشم داشته باشم.کرم از خودشه که هی زنگ میزنه و میاد تا باهام حرف بزنه.محض اطلاعتم بگم دیروز اومده بود دم دانشگاهم تامنو ببینه.نمیدونم چی میخواد بگه اما هرچی هست من پرشو باز کردم و محلش ندادم.پس این داد و هوارا و تهمتا رو برو برای شوهرت بزن نه من. اینم بگم بار آخرت باشه اینقدر تند و توهین آمیز با من حرف میزنی. احترام و صبرم حدی داره. حالام میتونی بری. محدثه با نگاهی حاکی از شرمساری و عصبانیت اتاقمو ترک کرد. نفسای تندم نشون از عصبانیت بیش از حدم بود. واقعا بهم برخورد وقتی گفت چشمت دنبال شوهرمه. من به خودم دروغ نمیتونم بگم.کارن رو دوست داشتم اما الان قضیه فرق میکنه. اون شده شوهر خواهرم و فقط به چشم برادری باید نگاهش کنم نه چیز دیگه ای. مطمئن بودم اگر ببینمش نظرم عوض میشه برای همین از دیدنش اجتناب میکردم. خدا تو این مدتی که عمر کردم بهم یاد داده بود با نفسم مقابله کنم تا پاداش اخروی بگیرم. منم عشق دنیوی رو هیچوقت به پاداش اخروی ترجیح نمیدادم. انقدر با خودم کلنجار رفتم تا اینکه راضی شدم برم ببینم کارن چیکارم داره! بلکه شک و تردید های محدثه بخوابه و فکر بد نکنه. چون اگه به این کنار کشیدنا ادامه میدادم صد در صد با اخلاقی که از کارن سراغ دارم،بازم میومد یا زنگ میزد تا باهام حرف بزنه. گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم. _بله؟ _سلام زهرام.میخواستین بامن حرف بزنین.فردا بعد دانشگاه بیاین پارک کناری دانشگاهم.خداحافظ. تو عمل انجام شده قرارش دادم و قطع کردم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💚 نشنیده کسے حرفے از این جالب تر زهرا به علے است از علے طالب تر هرچند علے کسے به جز فاطمه نیست علے ابن ابے طالب تر
۱۲۴۵.mp3
1.69M
1️⃣ دکتر قاسم حبیب زاده 🎙 🌷 دورنمای آرایش انتخاباتی کشور برای وحدت جریان انقلابی مشارکت حداکثری و آگاهانه در انتخابات است
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
6️⃣ آیا کسی می تواند انتخابات را به نفع خود تصاحب کند ⁉️