☆∞🦋∞☆
✨﷽✨
✍از حضرتـــــ علے علیه السلام سوال ڪردند:
سنگینتر از آسمان چیستـــــ؟
فرمود: تهمتـــــ به انسان بےگناه.
از زمین پهناورتر چیستـــــ؟
فرمود: دامنه حق ڪه خدا همه جا
هستـــــ و بر همه چیز مسلط استـــــ .
از دریا پهناورتر چیستـــــ؟
فرمود: قلبـــــ انسان قانع.
از سنگـــــ سختـــــ تر چیستـــــ؟
فرمود: قلبـــــ مردم منافق.
از آتش سوزانتر چیستـــــ؟
فرمود: رؤسای ستمکارے ڪه ملتـــــ را به
خود وامے گذارند و هیچ فڪر تربیتـــــ
آنها نیستند.
از زمهریر سردتر چیستـــــ؟
فرمود: حاجتـــــ بردن پیش مردم بخیل.
از زهر تلختر چیستـــــ؟
فرمود: صبر در برابر نادانها.
📚 ارشاد القلوبـــــ ترجمه مسترحمے ج۲ ص۲۷۰
💕💛💕
همیشهمیگفت:
زیباترینشهادترامیخواهم!
یکبارپرسیدم:
شهادتخودشزیباست؛
زیباترینشهادتچگونهاست؟!
درجوابگفت:
زیباترینشهادتایناستکه
جنازهایهمازانسانباقینماند :)
#شھیدابراهیمهادی
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💙💕
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_هفتاد_و_سه
موقع هدیه دادن رسید و کارن باز اومد.
دستمو که گرفت انگار برق بهم وصل کرده باشن عقب کشیدم.
محکم دست ظریفمو بین دستان مردانه اش گرفت و گفت:نترس من دیگه شوهرتم.
بعد از دادن هدیه های کوچک و بزرگ که بزرگترینش ماشینی بود که پدرجون هدیه داده بود به ما و کارن اون ماشینو گل زده بود.
خلاصه کم کم شام رو هم سرو کردیم و موقع رفتن شد. دوست داشتم زودتر برسم خونه استراحت کنم سرم داشت میپوکید.
نمیخواستم عروسی رو خراب کنم برای همین لبخند مصنوعی میزدم تا کسی به حال درونم پی نبره.
با همه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.
خداروشکر که عروس کشون و از این برنامه ها نداشتیم.
محدثه انقدر به کارن وابسته بود که نتونستیم بزاریمش پیش مامانم.
تا رسیدیم به خونه،کارن محدثه رو گذاشت رو تخت خوابش و اومد پیش من.
از چشمام خستگی رو فهمید و گفت:خوابت میاد؟
_اره.
لبخند زد و دستمو گرفت.
_یه دوش بگیر از شر اینهمه تافت و آرایش خلاص شی بعد استراحت کن.
نمیخواستم اونم بفهمه امشب چه اتفاقاتی افتاده. نمیخواستم شب به این قشنگی خراب بشه.
زود رفتم حمام و بعدش اومدم کنار کارن که حسابی غرق خواب بود دراز کشیدم. بعد یک دنیا فکر و خیال بالاخره خوابم برد.
صبح روز بعد با صدای گریه محدثه بیدار شدم.
کارن نبود حتما رفته بود سرکار. سریع بلندشدم و رفتم تو اتاق محدثه. بچه ام داشت خودشو خفه میکرد از گریه.
زود بغلش کردم و انقدر دم گوشش حرف زدم که آروم شد.
کم کم باید بهم عادت میکرد. مسئولیتش از این به بعد گردن من بود.
_دختر نازم چطوره؟ خانمی دیگه گریه نکنیا. نبینم چشمای قشنگت اشکی بشه قربونت بشم.
با محدثه که تو بغلم آروم شده بود، رفتم تو آشپزخونه و یک صبحانه مختصر آماده کردم خوردم.
به محدثه هم شیر خشک دادم معلوم بود گشنشه.
باید از کارن میپرسیدم ساعت کاریش چجوریه. باید قبل رفتنش براش صبحونه آماده میکردم.
بعد از جمع کردن ظرفای صبحونه، به کارن زنگ زدم.
_جانم خانمم؟
_سلام کارن خوبی؟
_قربونت عزیزم توخوبی؟ خوب خوابیدی؟
_آره بد نبود. میگم ظهر واسه ناهار میای؟
_نه خانم فکر کنم عصر بیام. شما ناهارتو بخور. محدثه که اذیتت نمیکنه؟
_نه بچه ام آرومه.
خندید و گفت:ای جانم. خوشحالم مادر بچه ام شدی و براش مادری میکنی.
لبخند قشنگی رو لبم شکل گرفت.
_منم خوشحالم که خانم خونه ات شدم.
لحظه ای مکث کرد و بعد گفت:دوست دارم خانمی.. من برم به کارم برسم مراقب خودتون باشین.
_چشم شما هم مواظب خودت باش. خدافظ.
_خدافظ.
محدثه آروم شستمو گرفته بود و تو دهنش کرده بود.
وقتی شستمو مک میزد دلم قنج میرفت.
چقدر این موجود کوچولو، دوست داشتنی بود.
ناهار چون تنها بودم یک کتلت ساده درست کردم و خوردم.
باز خداروشکر که محدثه بود سرم بند میشد. اگه نبود که از تنهایی دق میکردم.
ساعت۴بود که مامان زنگ زد. بالاخره یاد من افتادن.
_سلام.
_سلام دخترم. خوبی؟چه خبر؟
_ممنون شماخوبین؟
_محدثه چیکار میکنه؟
_تو بغلمه داره میخوابه.
_مواظبش باشیا اون دیگه دست تو امانته.
_باشه حتما. مامان؟
_جانم؟
_دیشب بعد رفتنمون عمه دیگه چیزی نگفت؟
_نه دخترم چطور؟
_هی..هیچی.. من برم الان کارن میاد.
_سلام برسون مادر. خدانگهدار.
_خداحافظ.
گوشیو که قطع کردم دلم گرفت. نه خواهری، نه دوستی، نه همدمی،نه همسایه ای.. هیچکس رو نداشتم
دلم به حال تنهایی خودم سوخت.
دانشگاه رو هم فعلا بیخیال شده بودم چون نگهداری از محدثه به مشغله هام اضافه شده بود و جلو دانشگاه رفتنم رو میگرفت.
مهد کودک هم نمیتونستم بزارمش چون به کسی اطمینان نداشتم.
بچه سه ماهه مسئولیتش سخته میترسیدم بزارمش مهد.
محدثه که خوابید گذاشتمش تو اتاق و رفتم لباس بپوشم تا کارن بیاد.
یک بلیز شلوار سورمه ای پوشیدم، موهامم باز گذاشتم. آرایش بلد نبودم اما یکم آرایش کردم تا رنگ و روم باز بشه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
2802863.mp3
6M
🎙 #روز_قدس، همپای ۲۲بهمن
🌷شهید سپهبد قاسم سلیمانی:
یکی از روزهایی که مثل ۲۲بهمن مورد توجه قرار میگیرد، روز قدس است.
#القدس_اقرب
#ماه_مبارک_رمضان
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫از امام صادق (علیه السلام) سوال شد:
چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟
حضرت فرمود: كار نیك در آن شب از كار در هزار ماه كه در آنها شب قدر نباشد بهتر است.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
#سلام_امام_زمانم
روزه دار روی زیبای توایم
کی شود تا وقت افطار
جرعه ای از جام شیرین نگاهت
قسمت این سفره دل ها شود
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام #عاشقت میمانم ❤️
امام خمینی :
#روز_قدس که همجوار شب قدر است لازم است که در بین مسلمانان احیاء شود و مبدا بیداری و هوشیاری آنان باشد
📚صحیفه نور،ج15،ص74
جز24.mp3
3.94M
📖 تندخوانی قرآن کریم ( تحدیر )
🔖 جزء بیست و چهارم
🎙 با صوت استاد معتز آقایی
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مفهومی زمین بازی ما⚽️
کلیپ انیمیشنی بسیار زیبا در زمینه #فلسطین✌️
مسابقه فوتبال تیم منتخب جهان با تیم اسرائیل✊✊✊
به امید آزادی قدس شریف
🎥امام خمینی (ره) :
🔻مسلمانان جهان باید روز قدس را روز همه ی مسلمین بلکه مستضعفین بدانند و از آن نقطه حساس در مقابل مستکبرین و جهان خواران بایستند و تا رهایی مظلومان از زیر ستم قدرتمندان از پای ننشینند.