فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 احضار مدیران شبکههای اجتماعی به کنگره آمریکا
🔸مدیران ۱۵ شبکهی اجتماعی از جمله تلگرام، توییتر و فیسبوک برای پاسخ به این سوال که «شبکههای اجتماعی در آشوبهای انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا چه نقشی داشتند؟» به کنگره احضار شدند.
🤨 و کنگره ایران همچنان در حال پژوهشهاست‼️
#⃣ #صیانت_از_جهان
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشتباه نکنید اینجا تور اروپا نیست!اینجا سپیدان شیراز است!
▪️مسئولین فرهنگی کشور کجان؟؟ دقیقا متولی رسیدگی به وضعیت اجتماع کیه؟؟
▪️کاش بگن کسی نیست تا مردم خودشون یه فکری کنن! هرنهادی که مراجعه میکنیم یه کارگروه ویژه #حجاب و #عفاف داره ولی در عمل که ما چیزی نمیبینیم و روز به روز _ قدم به قدم وضعیت داره افتضاح تر میشه.
#غیرت_دینی کجا رفته⁉️
#شینسل_مرغ😋😋
سینه مرغ رو به اندازه کف دست با ضخامت دو سانت برش بزنید لایه نایلون باچند ضربه بکوبید تا یکم پهن بشن. با آب پیاز و آبلیمو، زعفرون ، نمک مزهدار کنید و یک ساعت استراحت بدید. آرد سوخاری پاکو ، چیپس کچاپ خرد شده و نمک ،پودر سیر، پولبیبر، و پودرکاری رو با هم مخلوط کنید.دو عدد تخم مرغ رو جداگانه داخل ظرفی بزنید . برش های مرغ رو اول در آرد سوخاری بعد تخم مرغ و دوباره تو آردسوخاری بغلطونید داخل روغن با حرارت ملایم هر دو طرفش رو سرخ کنید.
98-10-13.mp3
8.58M
سخنرانی آیت الله مصباح یزدی در روز شهادت حاج قاسم درباره وظایف ما در گام دوم انقلاب
✨﷽✨
#یک_پند_یک_معرفت
✍اگر مرد هستید هرگز به زن متأهل که با همسرش مشکل دارد محبت نکنید. هرگز با جملات عاطفی و تکریمی مرد رؤیاهای او نشوید. اگر زن هستید، به مردی که با همسرش مشکل دارد هرگز از سر دلسوزی و ترحم نزدیک نشوید و محبت نکنید. معنی دل شکستن، گوش کردن به خواسته و به جا آوردن تمنیّات اطرافیانمان نیست. باید نخست مواظب کسی که بالا نشسته است باشیم که با معصیت کردن دل مهربان او را نشکنیم. هیچ آیه و حدیثی ندیدهام که بنویسند: «دل کسی را نشکنید.» دل شکستن با تحقیر کردن مخاطب، معصیت است؛ نه با ردّ خواسته کسی. اگر دل شکستن به آن معنی که ما برای خود تعریف کردهایم باشد، باید از آیات قرآن امر به معروف و نهی از منکر را برداریم؛ چون انجام این کارها قطعاً با دل شکستن همراه است. زمانی دل هیچکس را نباید شکست که هیچکس دلش آنچه خدا نمیخواهد جز آن را نخواهد و همه دلها آنچه خدا میخواهد را دلشان بخواهد. پس آن دل خانه خداست نباید شکست. در حالی که اکنون دلهای غالب ما سرشار از خواستههای شیطان است. هوسرانی ، زیادهخواهی، پارتیبازی، حقهبازی در دلهایمان جای گرفته است. این دلها را که دل شیطان است باید شکست تا به خدا رسید؛ اما باید مواظب بود که با کلام تندی یا بیاحترامی خواستهای را رد نکنیم با صبر و با نیت قربهالیالله باید همراه باشد.
براى عوض كردن
زندگيمان، براى
تغيير دادن خودمان
هيچ گاه دير نيست.
هر چند سال كه
داشته باشيم، هرگونه
كه زندگى كرده باشيم،
هر اتفاقى كه از سر
گذرانده باشيم، باز هم
نو شدن ممكن است.
حتى اگر يك روزمان
درست مثل روز قبلش
باشد، بايد افسوس بخوريم.
بايد در لحظه و در
هر نفسى نو شد.
#داستانک
✅ضرب الامثل پیش قاضی و معلق بازی
"مثل های بسیاری در زبان فارسی وجود دارد که هنوز در معنای اصلی و نیز در صورت نوشتاری آنها شک و تردید وجود دارد. از آنجا که اغلب مثل ها از طریق دهان به دهان و بصورت شفاهی به نسل های بعدی انتقال یافته و بیشتر، جنبه کنایی آنها مورد توجه بوده است، در برخی موارد، جنبه های حقیقی و معنایی و حتی صورت صحیح ملفوظ و نوشتاری آنها دچار تحریف و دگرگونی شده است.
یکی از این امثال، مثل «پیش قاضی و معلق بازی؟!» است که هرچند مفهوم کنایی آن باقی مانده؛ لیکن صورت صحیح نوشتاری و ملفوظ و معنای حقیقی آن دچار تغییر و دگرگونی شده است.
صورت و معنای درست این ضربالمثل را بیشتر مردم نمیدانند و گمان میکنند صورتِ درست آن «پیش لوطی و معلقبازی» است. در حالی که درست آن این است.
پیش غازی و معلقبازی
«غازی» یعنی «بندباز» (البته معنای دیگری هم دارد جنگجو) منظور از این تعبیر عامیانه این است که «پیش کسی که روی بند معلق میزند و شیرینکاری میکند، معلقزدن هنرنمایی ناچیزی است!
دکتر الهی قمشهای چه زیبا میگوید :
•وقتی نمیبخشید
•وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
•وقتی وقتتان را تلف میکنید
•وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
•وقتی از همه چیز شکایت میکنید
•وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
•وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
•وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
•وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
•وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
•وقتی در روابط اشتباه میمانید
•وقتی بدبین و منفیگرا هستید
•وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
•وقتی درمورد همه چیز نگرانید
••• قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید ..
#داستانک
✅امین در امانت داری
شیخ مرتضی انصاری، مرجع تقلید شیعیان بود.
وی روزی که از دنیا رفت، با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی، وارد نجف شد، فرقی نکرد.
وقتی مردم خانه او را دیدند، متوجه شدند که او مانند فقیرترین مردم زندگی می کند.
روزی شخصی به ایشان گفت: آقا! خیلی هنر می کنید که این همه وجوهات به دست شما می آید و از آنها هیچ گونه استفاده شخصی نمی کنید.
شیخ مرتضی گفت: چه هنری کرده ام!
مرد سؤال کننده گفت: چه هنری از این بالاتر!
شیخ مرتضی گفت: حداکثر، کار من، مثل کار خرک چی های کاشان است که می روند اصفهان و بر می گردند.
خرک چی های کاشان پول می گیرند که بروند از اصفهان کالا بخرند و بیاورند.
آیا شما دیده اید که اینها به مال مردم خیانت کنند! این مسئله، مسئله مهمی نیست که به نظر شما مهم آمده است
📙داستان های معنوی، ص 265 - 264
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ام_پتيتو 🥔
یه غذای جدید و خوشمزه بریم که ببینیم چه کرده👌👌👌
مواد لازم ١٢ عدد
سيب زميني ٦ الي ٧عدد متوسط
سوسيس ١٢ عدد
پنير ورقه اي ٦ عدد
تخم مرغ ٢ عدد
پنير سفيد ١ قاشق غ خ
نمك ١ قاشق چ خ
فلفل سياه ١ قاشق مربا خوري
فلفل قرمز ١ قاشق مربا خوري
پودر سير ١ قاشق مربا خوري
آويشن ١ قاشق مربا خوري
نعنا خشك ١ قاشق مربا خوري
براي كاور 👇
٢٠٠ گرم پانكو
٢ عدد تخم مرغ .
.
همه ي مواد بايد هم دماي محيط باشن
حتما دستتون رو خيس كنيد بعد سيب زميني رو رول كنيد و اينكه روغن بايد داغ باشه وگرنه وا ميره ،سيب زميني رو بعد از پخت بزاريد ابش كاملا بره ،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شیش_طاووق
2عدد سینه مرغ مکعب خرد شده
1 لیوان ماست پر چرب 1 ق غ سیر پوره شده(من از 1 ق چ پودر سیر استفاده کردم) 1 ق غ نمک
فلفل سیاه و پاپریکا از هرکدام 1 ق چ آب 1 عدد لیمو تازه
1عدد پیاز وفلفل دلمه ای
2 ق غ سس کچاب
2 ق غ پر روغن زیتون
همه مواد بجز فلفل دلمه وپیاز رو به ومرغ خرد شده اضافه کرده و میزارم چند ساعتی بمونه تا مرغ مزه دار بشه (من یک شب گذاشتم بمونه در یخچال).
و سپس طبق فیلم مرغ، تکه های فلفل دلمه ای وپیاز رو یک در میان به سیخ میکشیم ودر تابه که کمی روغن ریخته ایم گذاشته و با حرارت متوسط رو به بالا سرخ میکنیم (حرارت کم نباشه چون مرغ آب میندازه) وبه همین راحتی یک کباب آبدار ولطیفی درست میکنیم، در کنار تهدیگ ته چین وسیب زمینی کبابی چه شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گوجه_فرنگی_شکم_پر بدون فر 🍅 😋
۲ عدد گوجه
۳۰ گرم پنیر
تخم مرغ و نمک و فلفل
🔸گوجه رو خورد کنید مواد داخل گوجه رو در بیارین، (آب گوجه رو جدا کنین و نریزین داخل مواد چون شل میشه) و با تخم مرغ و پنیر و نمک و فلفل و جعفری خورد شده مخلوط کنین، داخل حلقه های گوجه بریزید، و روی حرارت کم با مقدار کمی روغن بذارین، وقتی تخم مرغ گرفت و پخت، برگردونید تا طرف دیگم بپزه.
📤فوروارد یادتون نره 🍔👇
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!
همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...
در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!
کسی پرسید : این عتیقه چیست ؟
شیطان گفت : این نا امیدی است...
شخص گفت : چرا اینقدر گران است؟
شیطان با لحنی مرموز گفت :
این موثرترین وسیله من است !
شخص گفت : چرا اینگونه است؟
شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...
این وسیله را برای تمام انسانها بکار
برده ام، برای همین اینقدر کهنه است
#داستان_روزگار_من (۱۲)
زینب بعد کلی کلنجار رفتن با خودش بازم تصمیم گرفت که بره پیش خانم شرافتی فقط از یه چیز میترسید 😰😰😰
اینکه نکنه یه وقت فرزانه دلخور بشه ازش
از طرفیم نمیتونست شاهده نابود شدن دوستش بشه
زینب درو باز کرد اما دبیر پرورشی تو اتاق نبود
رفت جلو در دفتر دید خانم شرافتی اونجا نشسته همش با استرسی که داشت ، به خانم خیره شده بود
خانم شرافتی توجهش به سمت زینب و حال اشفتش رفت، تا از جاش بلند شد بازم زینب رفت
ولی این بار دیگه بدجوی مشاوره مدرسه رو به فکر انداخت
زنگ اخر بود که در کلاس به صدا در اومد در باز شد و دانش اموزی وارد کلاس شد و از دبیرمون خواست که برای چند لحظه زینب به اتاق مشاوره مراجعه کنه
معلم با اشاره از زینب خواست که بره
زینب همین جور که از پله ها پایین میرفت هی خود خوری میکرد که چرا این کارو کردم حالا چی بهش بگم ... خدایا خودت
کمکم کن
وارد شدمو بعد سلام و جواب سلام گرفتن گفتم :
خانم با من کاری داشتین ؟؟!
اره درو ببندو بشین ...
زینب انگار تو با من کاری داری و میخوای چیزی بهم بگی
ولی همش از گفتنش فرار میکنی
ببین عزیزم من کارم مشاوره ست و امین و راز داره بچه هام و وظیفم میدونم که در حد توانم کمکشون کنم
حالا خیلی راحت یه نفس عمیق بکشو حرفت و بهم بزن
زینب - سرمو انداختم پایین و انگشتامو بهم فشار میدادم بعد گفتم خانم یه کمکی ازتون میخوام
راستشو بخواین یکی از دوستام که تو همین مدرسه هست و همکلاسیمه داره دچار گمراهی میشه
و منم میخوام مانع این کار بشم 😢😢
مشاور- واضح تر بگوو چه جور گمراهیی دخترم ؟؟.
پس جریان و از اول برای خانم تعریف کردم حتی قرارشون با پسرارو
بعد تموم شدن حرفام خانم در حالی که عینکشو پاک میکرد گفت
این قضیه خیلی مهمه باید از همین حالا جلوشو بگیریم
اکثر دخترای همسن شماها دچار چنین مشکلاتی میشن
افرین به تو که تا این حد نگران دوستتی
من باهاشون صحبت میکنم
خانم فقط نفهمن که من گفتم بهتون
😰😰😰😰
خیالت راحت ...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#داستان_روزگار_من (۱۳)
فردای اون روز تو مدرسه خانم شرافتی سحرو فرزانه رو صدا کرد تا باهاشون حرف بزنه
من و سحر با حالت تعجب وارد اتاق مشاوره شدیم و سلام کردیم ، خانم با ما کاری داشتین؟؟!!!
سلام بچه ها ، اره بیاید بشینین
میخوام باهاتون در مورد موضوعی حرف بزنم
بفرمایید خانم
ببینید بچه ها الان شما در سنی هستید که باید مراقب خودتون باشین و خطر همه جوره در کمین شماست متأسفانه، یکی از دوستاتون که خیلیم نگران شما بوده ازم خواسته تا کمکتون کنم
سحر- ببخشید خانم ،من اصلا متوجه منظورتون نشدم در چه مورد میخواین کمک کنین 😳😳😐
یکی از بچه ها اطلاع داده که شمارو دیده که با دوتا پسر داشتین حرف میزدین که این اصلا کار خوشایندی نیست
بهتره از همین روز و از همین ساعت از اون راهی که توش افتادین برگردین تا خدایی نکرده اتفاق بدی براتون نیوفته
فرزانه - خانم اون کدوم ادم خود شیرینیه که با حرفای دروغش خواسته به ما کمک کنه
اصلا ما نمیتونیم این دروغو قبول کنیم
سحر- خانم حالا میشه بگین کی این حرفارو زده .؟؟
نه متاسفانه به خاطر قولی که دادم نمیتونم
منو سحر تا میتونستیم طفره رفتیم که بزنیم زیرش که ما همچین کاری نکردیم
از اتاق که خارج شده بودیم من و سحر خیلی عصبانی بودیم
به سحر گفتم دیدی حالا دلشورم الکی نبود دیدی حق داشتم بترسم تو که گفتی کسی مارو نمیبینه ، پس چی شد بفرما تحویل بگیر یه روز نگذشته مچمونو گرفتن😤😤
سحر به نظرت کاره کیه ؟؟؟
دختر اینکه پرسیدن نداره خب معلومه کار اون دختره حسود زینبه دیگه....😠😠😠😡
با حالت عصبانی رفتیم سراغش سحر با دست زد به قفسه سینش هی دختر تو چته چرا داری زاغ سیاه مارو چوب میزنی
مگه بیکاری ؟؟؟ زینبم که یه دختر مذهبی بود اصلا راضی نمیشد الکی دروغ بگه پس گفت که من نگرانتون بودم ،
دیروز که دیدمتون کاملا اتفاقی بود خونه خالم اون کوچه ست منم داشتم میومدم اونجا که شمارو دیدم
خدا شاهده قصدم کمک بود همین ...
منم که از روی عصبانیت نمیتونستم خوب و بد و تشخیص بدم پریدم به زینب و گفتم
زینب با این کارت ابروی مارو بردی الان خانم شرافتی با یه نظر دیگه بهمون نگاه میکنه انگار که ما ولگردیم ...
زینب- نه فرزانه باور کن به والله قصدم کمک به شما بود فقط همین
دیگه نمیخوام حرفی بشنوم من دیگه نمیخوام دوستی مثل تو داشته باشم
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
داستان_روزگار_من (۱۴)
سحر - باور کن اگه یه بار دیگه چوقولیه مارو کنی اون وقته که بد میبینی😒😒😠😠
زینب بغضش گرفته بود 😢😢
ونمیدونست چی بگه وتنها کاری که اون لحظه به فکرش میرسید این بود که بدونه اینکه حرفی بزنه🤐🤐
اونجارو ترک کنه.
🏃🏃🏃🏃🏃
کار منو سحر شده بود در مورد پسرا حرف زدن ، نه به اون عصبانیتم که از کار سحر شاکی شده بودم که چرا منو به بهنام معرفی کرده و نه به حالا که خودم همش دارم بحث بهنامو می کشم وسط .
دیگه آشنایی ما با پسرا به حدی رسیده بود که برای دیدنشون لحظه شماری میکردیم .
😍😍😍
اون شب اعظم خانم مادر سحر مارو برای شام به خونشون دعوت کرد.
ماهم اماده شدیمو رفتیم .وارد خونه سحر اینا شدیمو و بعد از یه استقبال گرم از طرفشون رفتیم برای صرف شام ،🍛🍛🍛🍛🍛
همه چی عالی بود بنده خدا اعظم خانم چقدر زحمت کشیده بود ، مامانم
گفت اعظم جان حسابی افتادی تو زحمت بخدا راضی به این همه زحمت نبودیم حسابی شرمندمون کردی
اعظم خانم - نه بابا این چه حرفیه تا باشه از این زحمتا ، بعد تموم شدن شام همه با کمک هم سفره شامو جمع کردیم .
مادرا ازمون خواستن که ظرفارو خودشون بشورن و با هم گپ بزنن ماهم رفتیم تو اتاق سحر،
البته از خدامونم بود ظرف نشوریم
😉😉😉😉خخخخخخ
رفتمو رو تخت سحر نشستم تزیین اتاقش عالی بود کاملا دخترونه و شیک ،
از تویه کمد یه جعبه اورد این چیه فرزانه ؟.؟؟
سحر- نگاه کن فقط 👁👁
جعبه رو باز کرد توش پر از بدلیجات های شیک و خوشگل بود.
چشام خیره مونده بود به سمتشون
خیلی قشنگن سحر...
اره همشو شاهین خریده برام حتی اون خرسی که گوشه اتاق اویزونش کردم کلاه صورتی سرشه .
راستشو بگوو یعنی همشو اون خریده یا خالی میبندی 😏😏😏
سحر - نه جوووونم چرا خالی ببندم مگه چوب به دست بالا سرمی
قسم میخورم همشو خودش خرید
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
◆ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
👁يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
◆ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
يكى ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎلى ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
◆ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
◆ﻫﻤگى ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎنى ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود....
🍃🌹🍂🍃🌹🍂🍃🌹
*🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۳)*
*✅صدای ملک الموت را شنیدم که میگفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است*
*💠اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا میگرفتید. اطاعت و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم.نوبت به شما هم می رسد.*
*♨️جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو میکردم ای کاش در دنیا یکبار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود*
*اما ...افسوس و صد افسوس!*
*◼️پارچهای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم*
*🔷در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه،بدنم را به این سو و آن سو میچرخاند*
*به خاطر علاقهای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد میزدم: آهستهتر! مدارا کن!*
*اما او بدون کوچکترین توجهی به درخواستهای مکرر من، به کار خویش مشغول بود*
*🔵آن روزها فکر میکردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است*
*✨با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة...الصلوة...نوعی آرامش به من دست داد*
*🍀چون نماز تمام شد،جنازهام را روی دستهایشان بلند کردند و ترنم روح نواز شهادتین، بار دیگر دلم را آرام کرد. من نیز بالای جنازهام قرار گرفتم و به واسطه علاقهام به جسد، همراه او حرکت کردم*
*💥تشییع کنندگان را به خوبی میشناختم. باطن بسیاری از آنها برایم آشکار شده بود*
*چند تن از آنها را به صورت میمون میدیدم در حالیکه قبلاً فکر میکردم آدمهای خوبی هستند*
*🌼 از سوی دیگر، یکی از آشنایان را دیدم که عطر دل انگیز و روح نوازش، شامهام را نوازش میداد. این در حالی بود که من او را به واسطه ظاهر سادهاش محترم نمیشمردم، شاید هم غیبت دیگران، او را از چشمم انداخته بود و یا*
*💠تابوت بر روی شانه دوستان و آشنایان در حرکت بود و من همچنان، با نگرانی از آینده، آنهارا همراهی میکردم.*
*در حالیکه بسیاری از تشییع کنندگان، زبانشان به ترنم عاشقانه لااله الاالله و ... مشغول بود.*
*❌ دو نفر از دوستانم آهسته به گفتگو مشغول بودند. به کنارشان آمدم و به حرفهایشان گوش سپردم. عجبا! سخن از معامله و چک برگشت خورده و سود کلان و ... میکنید؟ چقدر خوب بود در این لحظات اندکی به فکر آخرت خویش میبودید، به آن روزی که دستتان از زمین و آسمان کوتاه خواهد شد و پرونده اعمالتان بسته و هرچقدر مانند من مهلت بطلبید، اجازه برگشتن نخواهید گرفت..*
*🔆آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت»*
*🌀مرا مجبور کردید به جمع آوری اموالی که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است...*
*✍ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
*🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت۴)*
*◾️چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتادهام...*
*⚜️ در حالیکه جسدم را در قسمت لحد قبر جاسازی میکردند، من بیرون از قبر یک نگاهی به بدنم و مردم داشتم*
*🍀در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را نزدیک او رساندم و خوب به حرفهایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود*
*👌🏻هر چه میگفت میشنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار میکردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا تلفظ میکرد.*
*🍃 چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک میساختند سخت ناراحت بودم*
*🍂با خود اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقهای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی جسدم ریختند.*
*♻️جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمیشد چقدر نامهربان بودند*
*❎دلم میخواست بر سرشان فریاد بزنم:*
*کجا میروید؟ با من بمانید و مرا تنها نگذارید ... در این لحظه بود که صدای یک منادی را شنیدم که خطاب به مردم میگفت: بزایید برای مردن، جمع کنید برای نابود شدن و بسازید برای خراب شدن...*
*😔اما افسوس انها نمیشنیدند...*
*🔘پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است*
*قبری است بس تاریک، وحشتزا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت.*
*🍂با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریختهاند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن میتوانست بدن انسان خاکی را منهدم کند..*
*💥از ان همه فشار روحی گریهام گرفت و ساعتها اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما افسوس که دیگر دیر بود..*
*💥در همین افکار غوطهور* *بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که میگفت:*
*😔بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده!*
*✨ از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من*
*🍃«رومان» یکی از فرشتههای الهی هستم.*
*🍃گفتم: گمان میکنم، متوجه آنچه در ذهن من گذشت شدی؟*
*گفت: آری؟*
*🥀گفتم: قسم یاد میکنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم. امروز وقتی که تمام آشنایان و دوستان و حتی خانوادهام، مرا تنها رها کردند و رفتند، به بی وفایی دنیا پی بردم ، مطمئن باش اگر به دنیا بازگردم، لحظهای از خدمت به خلق و اطاعت خالق یکتا غفلت نکنم*
*🌷گفت: این سخن را تو میگویی، اما بدان حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در عالم برزخ بمانی*.
*⚡️ پس از شنیدن این کلام بدون درنگ شروع به شمردن اعمال نیک و بدم کرد. همان اعمالی که در طول عمرم توسط کرامالکاتبین ثبت و ضبط شده بود.*
*✍ادامه دارد..*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
شما وقتی زخمی روی دستتان باشد و مدام روی آن زخم نمک بزنید، چطور میشود؟ جگر مادر همان است. آتش دل مادر شهید خاموش شدنی نیست.
#سلامتی_فرمانده_صلوات