eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.8هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خورش مناسب این فصله اگر میخواید با گوشت قرمز درست ڪنید اینو هم امتحان ڪنید طعمش عااالیه تڪه هاے مرغ رو با پیاز تفت بدید زردچوبه وفلفل بزنید. وقتے باهم تفت خوردن آب بریزید به اندازه اے آب بریزید ڪه روے مرغ رو بگیره درشو بزارید تا نیم پز بشه.تا مرغ نیم پز میشه.گوجه فرنگے رو پوست بگیرید وخرد ڪنید. ساقه بامیه رو جدا ڪنید. از ته نزنید. مقدارے روغن تو ماهے تابه بریزید بامیه رو شسته واضافه ڪنید .درشو بزارید تا با شعله ڪم تفت بخوره. بامیه رو از ماهے تابه خارج ڪرده گوجه فرنگے خرد شده اضافه ڪنید نمڪ،زردچوبه،ےڪ عدد فلفل سبز بزنید درشو بزارید تا سرخ بشه. وقتے ڪه مرغ نیم پز شد. گوجه فرنگے سرخ شده وبامیه تفت خورده اضافه ڪنید نمک بزنید ودرشو بزارید با شعله ڪم جابیفته. این خورش نباید رقیق وابڪے باشه. اگر گوجه تون بے رنگه میتونید نصف قاشق رب بزنید عزیزانے ڪه در مورد فریزیر ڪردن بامیه سوال ڪرده ساقه بامیه رو جدا میڪنم از نه نزنید دقیق مثل فیلم میزارم با حرارت ڪم ڪمے بپزه و تفت بخوره بعد از سرد شدن به اندازه مصرف تو نایلون فریزیر میریزیم وفریزیر میزارم.
🌷حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها): روزه ‏دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه ‏اش به چه كارش خواهد آمد. 📚 بحار الانوار،ج 93 ، ص 295 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸❤🌸🍃 ‌ 📘حدیث 💚پیامبر رحمت (ص): ‌ 🌷ماه_رمضان ماه استغفار، ماه روزه و ماه دعا است. 🌹 ‌ 📙فضائل الأشهر الثلاثه، ص ۱۱۷ ‌🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخم مرغ دو عدد شیر ولرم سه چهارم لیوان کره ۷۰گرم (دمای محیط) شکر دو ق غ خ نمک نصف ق چ خ خمیر مایه یک ق خ سر خالی آرد تقریبا سه و نیم لیوان ............................. برای داخل پیراشکی می تونید از گاناش و انواع مارمالاد استفاده کنید..... می تونید از این کرم هم‌استفاده کنید👇 شيرسه ليوان ارد سه ق غ خ نشاسته دو ق غ خ شكرپنج ق غ خ وانيل نصف ق م خ كره ٥٠گرم شير رو با همه ى مواد مخلوط مى كنيم به جز وانيل،روى اجاق ميذاريم و هم ميزنيم تا بجوشه و در اخر وانيل و كره رو اضافه مى كنيم و مرتب هم میزنیم تا یکدست بشه و بعد داخل پیراشکی ها استفاده کنید. .
ابرهای رحمت خدا در رمضان 24 ساعته، ثانیه به ثانیه در حال باریدن هستند🌧 بیاییم چتر گناه را از روی سر خود برداریم تا جانمان خیس باران لطف و رحمت الهی گردد♡ 🌸🍃
4_6048586869405387066.mp3
13.46M
[یڪ عُمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند همتا نشود باعطش خشک دهان علےاصغر-علیه السلام-...] -علیه السلام-
🍘 😋 سیب زمینی 2 عدد کالباس گوشت فلفل دلمه قرمز 1 عدد پیاز 1 عدد زردچوبه نصف ق چ زعفران (ساییده و حل شده در آبجوش) کمی نمک و فلفل به مقدار لازم تخم مرغ 1 عدد روغن به مقدار لازم 🔸ابتدا سیب زمینی را آب پز کنید. سپس رنده کنید و کالباس، پیاز و فلفل دلمه ای خرد شده را اضافه کرده و خوب مخلوط نمایید. زردچوبه، زعفران، نمک و فلفل را اضافه کرده و مخلوط کنید. سپس تخم مرغ را بیفزایید. مواد باید کاملا مخلوط و حالت چسبندگی پیدا کنند. از مواد به اندازه یک گردو بردارید و در دست کمی پهن کنید و در روغن داغ سرخ کنید تا حدی که کتلت ها طلایی شوند. در صورتی که مواد کتلت دارای چسبندگی به اندازه کافی نبود، می توانید یک عدد تخم مرغ دیگر به آن اضافه کنید...
ماه عسل ۱۴٠۱_۵.mp3
12.3M
آیت‌الله جوادی آملی استاد شجاعی استاد_عالی ❣بزرگترین شرطِ عاشقی؛ خلوت کردن با معشوق است. قال گذاشتنِ تمــــامِ عالم، برای رسیدن به معشوق و عشق‌بازی با او. ☆ این شرطِ بزرگ را اول عاشقِ عالم؛ یعنی " خـــداوند "، در برای معشوقش؛ یعنی " انسان" فراهم کرده. ➖عرضه‌ی این عشق‌بازی رو داریم؟! ➖ قواعدش رو هم می‌دونیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین بشارتی که میتونید تو عمرتون در مورد ظهور بشنوید 📢📢حتما حتما منتشر بعرمایید.
📔 روزی حاکمی به وزیرش گفت: امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند. وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند. چند روز بعد حاکم به وزیر گفت: امروز میخواهم بدترین قسمت گوسفند را برایم بیاوری و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند. حاکم با تعجب گفت: یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟ وزیر گفت: "قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان اوست" 💕💜💕💜
🗒 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌‌ » ✍️خطاب به برادران و خواهران ایرانی... 💟 برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد... کما اینکه شما صد‌ها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ "از اصول مراقبت کنید" 🔵 اصول یعنی "ولیّ فقیه" خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ "امام خامنه ای عزیز" را عزیزِ جان خود بدانید. ❇️ حرمت او را "حرمتِ مقدسات" بدانید... برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من! جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی می‌کند...🇮🇷 ❇️ بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان]چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ 🚸 مذمت دشمنان و شماتت آن‌ها و فشار آنها، شما را دچار نکند... ✅ بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه «ایران» آورد و سپس ایران را در خدمت قرار داد 🔶 اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام، چون گرگ درنده‌ای این کشور را می‌درید؛ آمریکا، چون سگ هاری همین عمل را می‌کرد ✳️ اما هنر امام این بود که را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد 🌐 انقلاب‌هایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار، جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نموده اند و بزرگترین قدرت‌های مادی را ذلیل خود نموده اند. 🚸 عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید...
مغرور نباشیم... وقتی پرنده ای زنده است، مورچه را میخورد. وقتی میمیرد مورچه٬ او را میخورد! شرایط... به مرور زمان تغییر میکند! پس خوب باشیم و خوبی کنیم🌷 💕🧡💕🧡
پدرم می‌گوید: کتاب! و مادرم می‌گوید: دعا! و من خوب می‌دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید... 💕❤️💕❤️
تو با شرافتی اگر... آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی. تو آزادی اگر … خودت را کنترل کنی، نه دیگران را تو مهربانی اگر … وقتی دیگران مرتکب اشتباهی می‌شوند، آنها را ببخشی. تو شادی اگر … گُلی را ببینی و به خاطر زیبایی و عطر خوشش نهایت لذت را ببری تو ثروتمندی اگر … بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی. و دوست داشتنی هستی اگر … دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد … اگر چنین است ، به بزرگی‌ات افتخار کن... 💕💚💕💚
وقتی با "خدا" حرف می زنی🍃💐 هیچ نفسی "هدر" نمی رود... وقتی منتظر خدا باشی هیچ لحظه ای "تلف" نمی شود... وقتی به خدا اعتماد کنی هرگز "شکست" را نخواهی دید... با خدا هیچ چیز را از دست "نخواهی داد".....🍃💐 💕💜💕💜
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ کلافه دستت راداخل موهایت میبری.میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی، برای همین ب دادت میرسم _ نه حاجی!...همسرم میخواد بره جنگ...دفاع حرم!میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره... حاج اقاچهره دوست داشتنی خود را کج میکند _ پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!...باید رفت... _ نه اخه...همسرم یه مشکلی داره...که دکترا گفتن ...دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا! سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش رااز کنار قران کوچک میز برمیدارد. کمی میگذرد و بعد بالبخند میگوید _ دیدی گفتم ؟... تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد....باید رفت بابا..رفت! با چفیه روی شانه ات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی _ یعنی...یعنی خوب اومد؟ حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند. _ حاجی جدی جدی؟....میشه یبار دیگه بگیرید؟ او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید.بعداز چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید _ ای بابا جوون! خدا هی داره میگ برو تو هی خودت سنگ میندازی؟ هردو خیره خیره نگاهش میکنیم میپرسی _ چی دراومد...یعنی بازم؟ _ بله! دراومد که بسیار خوب است.اقدام شود.کاری به نتیجه نداشته باشید.... چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی...دودستت را بالا می آوری وصورتت را رو به آسمان میگیری _ ای خدا قربونت برم من!...اجازمو گرفتم....چرا زودتر نگرفته بودم... بعد به حاج اقا نگاه میکنی و میگویی _ دستتون درد نکنه!...نمیدونم چی بگم.... _ من چیکار کردم اخه؟برو خداتوشکر کن... _ نه! این استخاره رو شما گرفتی... ان شاءالله هرچی دوست دارید و به صلاحتونه خدا بهتون بده... جلو میروی و تسبیح تربتت را از جیب درمی آوری و روی میز مقابل او میگذاری _ این تسبیح برام خیلی عزیزه..... ولی .... الان دوست دارم بدمش بشما... خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده! او هم تسبیح رابرمیدارد و روی چشمهایش میمالد _ خیر رو فعلا خدا به تو داده جوون! دعا کن! خوشحال عقب عقب می آیے _ این چه حرفیه ما محتاجیم چادرم را میگیری و ادامه میدهی _ حاجی امری نیس؟ بلند میشود و دست راستش را بالا می آورد _ نه پسر! برو یاعلی لبخند عمیقت را دوست دارم... چادرم را میکشی و به حیاط میرویم.همان لحظه مینشینی و پیشانی ات را روی زمین میگذاری. چقدر حالت بوی خدا میدهد... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن حرکت میکند.چادرم را روی صورتم میکشم و پشت سرم را نگاه میکنم و از شیشه عقب به گنبد خیره میشوم... چقدر زود گذشت!حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همینجاست... میدانی اقا؟ دلم برایت تنگ میشود... خیلی زود!...نمیدانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم...تنها! کاش میشد نرفت...هنوز نرفته دلم برایت میتپد رضا ع بغض چنگ به گلویم میندازد... ... اشک از کنار چشمم روی چادرم میچکد... نگاهت میکنم پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه میکنی میدانم هم خوشحالی هم ناراحت... خوشحال بخاطر جواز رفتنت... ناراحت بخاطر دوچیز.. اینکه مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر میزند و دوم اینکه نمیدانی چطور به خانواده بگویی که میخواهی بروی ...میترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند دستم را روی دستت میگذارم و فشار میدهم.میخواهم دلگرمی ات باشم... _ علی؟.. _ جان؟... _ بسپار بخدا لبخند میزنی و دستم را میگیری 💞 زمان حرکت غروب بود وما دقیقا لحظه حرکت قطار رسیدیم.تو باعجله ساک را دنبال خود میکشیدی و من هم پشت سرت تقریبا میدویدم.. 💞 بلیط هارا نشان میدهی و میخندی _ بدو ریحانه جا میمونیما 💞 تا رسیدن به قطار و سوار شدن مدام مرا میترساندی که الان جا میمونیم... واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتمن باید کنار پنجره بشینم. توهم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ لبخند میزنی و کنارم مینشینی _ خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟ چشمهایت رارصد میکنم.نزدیک می ایم و در گوشت ارام میگویم _ تو که باشی همه چیز خوبه... چانه ام را میگیری و فقط نگاهم میکنی.اخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد... _ اره!....ریحانه ازوقتی اومدی تو زندگیم همه چیز خوب شد...همه چیز... سرم راروی شانه ات میگذارم که خودت را یکدفعه جمع میکنی _ خانوم حواسم نیست توام چیزی نمیگی ها!!...زشته عزیزم! اینکارارو نکن دوتا جوون میبینن دلشون میخوادا! اونوخ من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه میخندم وجواب میدهم _ چشششششم...عاقا! شماامر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن! _ اونکه رو چشم!دعا کنم یه حوری خدا بده بهشون... ذوق زده لبخند میزنم که ادامه میدهی _ البته بعد شهادت! وبعد بلند میخندی.لبم را کج میکنم و بحالت قهر میگویم _ خعلی بدی! فک کردم منظورت از حوری منم! _ خب منظور شمایی دیگه!...بعد شهادت شما میشی حوری ...عزیزم! رویم راسمت شیشه برمیگردانم _ نعخیر دیگه قبول نیست!قَرقَر تا روز قیامت! _ قیامت که نوکرتم.ولی حالا الان بقول خودت قَر نکن...گناه دارما... یروز دلت تنگ میشه خانوم نکن! دوباره رو میکنم سمتت و نگاهت میکنم دردلم میگذرد اره دلم برات تنگ میشه...برای امروز...برای این نگاه خاصت.یکدفعه بلند میشوم و از جایگاه کیف و ساکها،کیفم را برمیدارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم.سرجایم مینشینم و دوربین را جلوی صورتم میگیرم _ خب...میخوام یه یادگاری بگیرم...زود باش بگو سیب! میخندی و دستت را روی لنز میگذاری _ ار قیافه کج و کوله من؟.... _ نعخیر!..به سید توهین نکنا!!!.. _ اوه اوه چه غیرتی... و نیشت را به طرز مسخره ای باز میکنی بقدری که تمام دندانهایت پیدا میشود _ اینجوری خوبه؟؟؟ میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم _ عههه نکن دیگه!....تروخدا یه لبخند خوشگل بزن لبخند میزنی و دلم را میبری _ بفرما خانوم _ بگو سیب _ نه....نمیگم سیب _ باز اذیت کردی _ میگم...میگم.. دوربین را تنظیم میکنم _ یک ....دو..... سه....بگو _ شهیییید... قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣️❤️❣️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند.سرش را تکان میدهدو درحالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد _ بابا؟...تو قبول کردی؟ سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم راپایین میندازم _ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جدن قبول کردی؟ تو گلویت را صاف میکنی ودرادامه سوال پدرت ازمن میپرسی _ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری! دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم _ بله!... حسین اقا دستش را درهوا تکان میدهد _ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر! سرم را بالا میگیرم و درحالیکه نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم _ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره! این حرف من اتشی بود به جان زهراخانوم تایکدفعه از جا بپرد ، ازلبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. _ میبینی اقاحسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده! رو میکند به سمت قبله و دستهایش را باحالی رنجیده بالا می آورد _ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه... علےاصغر که تاالان فقط محو بحث مابود درحالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد _ ماما داداچ علی کوجا میره؟ پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید _ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده... و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد _ هیچ جا بابا جون هیچ جا... مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیاپی تورا تشویق میکند که برو! تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی ان نشسته مینشینی _ پدرمن! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره... حسین اقا اخم میکند و بین حرفت میپرد _ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت ازتو مشتاق تر میشه... توحق نداری بری تامنم رضایت ندم پاتو از دراین خونه بیرون نمیزاری ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️❣️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
جوانی مادرش را پیش دندانپزشک برد ؛ دندانپزشک از او خواست تا رنگ مناسب دندان انتخاب کند پسر گفت : هررنگی میخواهی بگذار چون این پیرزن /است و بزودی می میرد. بعد از یک هفته جوان مرد . سبحانک ربی ما اعظمک 💌💌💌💌💌 ابراهیم تنها پسرش را برای قربانی آماده می کرد چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد واسماعیل میگفت : به آنچه فرمان داده شدی عمل کن و هردوی آنها نمیدانستند که قوچی در بهشت 500 سال قبل برای این لحظه مهیا است. * پس به پروردگارت اعتماد کن * 💌💌💌💌💌 هنگامی که نوح دعا کرد: " انی مغلوب فانتصر " گمان نمیکرد الله متعال بشریت را بخاطرش غرق کند و همه اهل زمین غرق میشوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند. * پس به پروردگارت اعتماد کن * 💌💌💌💌💌 موسی گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمیگرفت ؛ همه این گریه ها بخاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب العالمین به او و پسرش * پس به پروردگارت اعتماد کن * 💌💌💌💌💌 ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد وقتی عذر خواهی کرد و صدا زد: * لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین* الله تعالی فرمود : او را استجابت کردیم واز غم و اندوه نجاتش دادیم * پس به پروردگارت اعتماد کن* 💌💌💌💌💌 پیامبر اسلام صل الله و علیه والسلام روی فرش غمگین و ناراحت به پشت خوابیده بود پروردگارش به جبرئیل دستور داد تا او را به آسمان بالا ببرد تا پیامبران او را آرامش دهند * پس به پروردگارت اعتماد کن* 💌💌💌💌💌 زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد صاعقه ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوار های زندان امر نفرمود تا راه را بسوی یوسف باز کند بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد * پس به پروردگارت اعتماد کن* 💌💌💌💌💌 به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و بدان بالای هفت آسمان پروردگار حکیم و کریم است 💌💌💌💌💌 ماگروهی هستیم که اگر دنیا برایمان سخت و تنگ شد درهای آسمان برایمان گشوده می شود پس ؛ * چگونه ناامید می شویم ...؟ * 💌💌💌💌💌 وقتي كه به پروردگارت اعتماد كردي و با تمام اميد او را بر حق خود قرار دادي ؛ هيچ ترس و هراس و نگراني بر خود راه مده كه او برترین و بهترين كارساز بندگانش هست. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🔸محدّث قمى رحمه الله عليه، در شرح حال محدّث گرانمايه، حاج شيخ عباس قمی آورده اند: 👈🏻وى در تمام دوره سال، در چهار فصل، حدّاقل يك ساعت قبل از طلوع فجر بيدار و مشغول نماز و تهجّد بود. ✨به عبادت آخر شب و قبل از سپيده دم اهميّت زياد مى داد و معتقد بود كه بهترين اعمال مستحبّى، عبادت و تهجّد است. 🔹فرزند بزرگش میگويد: تا آن جا كه من به خاطر دارم بيدارى آخر شب از او فوت نشد. حتّى در سفرها، اين شيوه عملى مى شد. 💕🧡💕🧡💕
سحرگاهی شبیهِ اشکی که ناگهانی، راهش باز می‌شود و... دلت می‌خواهد، تمام نشود، شبیهِ آغوشی که در آن حل می‌شوی و دلت می‌خواهد تمام نشود، شبیه صدایی که ناگاه همه‌ی قلبت را می‌لرزاند و دلت می‌خواهد تمام نشود، شبیه دستی که حرارتش، از سرانگشتانت به تمام وجودت سرایت می‌کند و دلت می‌خواهد تمام نشود، سحرهای رمضان هم ....همینطوری اَند ... نه؟ هر سحر که خلوتش، تمام جانت را در خویش می‌کِشد و حل می‌کند؛ نگرانِ سحرِ آخری ... و دلت نمی‌خواهد که تمام شـــود ... ➖ سالهاست شریک سفره‌ی سحرهایمان شده‌اید، خوب و بدمان را بخشیده‌اید و همراهمان بوده‌اید.... امسال سحرهایمان کمی فرق کرده ؛ ➖ داریم تمرین می‌کنیم در ، أسمائش را همین دور و برها پیدا کنیم، ➖ در ها، بگردیم در سینه‌ی خودمان و آیاتِ قرآن را بیرون بکشیم، ➖ با سیر در عوالِم هستی، کمی از طعم "هستی‌شناسی" های کارگاه فکر و ذکر را مرور کنیم ، ➖ با موزیک ویدئوهای توحیدی، رقّت و لطافت عاشقی را مزمزه کنیم، ➖ و با هفته‌ای یکبار مجموعه مستند با آنچه رهیافتگان این مسیر، تجربه کرده‌اند، از حجم ترس‌هایمان بکاهیم .... شاید این تغییر، اولِ کار، کمی بابِ میلِ‌تان نیفتد، اما مطمئنیم ... چند روز دیگر که بگذرد، گوشه‌ی قلب شما نیز، به این تفاوتِ نگاه، گیر خواهد کرد... إن‌شاءالله سحر پنجم، مبارک و گوارا ....
5.mp3
4.01M
🌺☝🏻☝🏻🌺 *(تندخوانی)* 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 *جزء پنجم هدیه به پیشگاه مقدس امام حسن عسکری(عليه‌السلام) وحضرت نرجس خاتون مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف* 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 (تندخوانی) ️⃣توسط استاد معتز آقایی