#قسمت_چهل_و_ششم_رمان_تمام_زندگی_من:
خواستگاری
پدرم هر چند از مسلمان بودن لروی اصلا راضی نبود ... اما ازش خوشش می اومد ... و این رو با همون سبک همیشگی و به جالب ترین شیوه ممکن گفت ...
به اسم دیدن آرتا، ما رو برای شام دعوت کرد ... هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود که یهو گفت ...
- تو بالاخره کی می خوای ازدواج کنی؟ ...
چنان لقمه توی گلوم پرید که نزدیک بود خفه بشم ... پشت سر هم سرفه می کردم ...
- حالا اینقدر هم خوشحالی شدن نداره که داری خفه میشی ...
چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون ...
- ازدواج؟ ... با کی؟ ...
- لروی ... هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم ...
هنوز نفسم کامل بالا نیومده بود ... با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته ... اما بدتر شد ... پدرم رو کرد به آرتا ...
- تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ ...
با ناراحتی گفتم ...
- پدر ...
مکث کردم و ادامه دادم ...
- حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ ... من قصد ازدواج ندارم ... خبری هم نیست ...
- لروی اومد با من صحبت کرد ... و تو رو ازم خواستگاری کرد... گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی ... و تو هم یه احمقی ...
.ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#قسمت_چهل_و_هفتم_رمان_تمام_زندگی_من:
تو یه احمقی
همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم ...
- آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ ...
- نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده ...
و بعد رو کرد به آرتا و گفت ...
- مگه نه پسرم؟ ...
تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ...
- من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ...
دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ...
- آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که ...
- من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن ... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ...
دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ... اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ...
حرف زدن های آرتا که تموم شد ... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ...
- خوب، جوابت چیه؟ ...
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌷 #8_روز تا #عید_بزرگ_غدیر😍
🍀 پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله:
🔸 «مَنْ زَارَ فِيهِ مُؤْمِناً، يَزُورُ قَبْرَهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ يُبَشِّرُونَهُ بِالْجَنَّةِ.»
🔸 هركه در اين روز [عید غدیر] مؤمنى را زیارت کند، هر روز، هفتاد هزار فرشته قبرش را زيارت میکنند و او را به بهشت بشارت میدهند.
📚 اقبال الأعمال، ص 464.
#عیدآسمانی🌾💐
🌸🍃
🌠☫﷽☫🌠
🔴 رسالت بیسوادی
🔹روزنامه رسالت:
بدحجابی مسئلهای نوپدید و جدید نیست؛ وقتی چند قرن در پهنای جهان، برهنگی در سطح فرهنگی و رسانهای ترویج شده است و نیمقرن در ایران قبل از انقلاب، اقدامات نرم و سخت برای مبارزه با حجاب رخ داده، نمیتوان توقع داشت با پیروزی انقلاب اسلامی، ناگهان شمایلی متفاوت از حجاب در کشور ایجاد کنیم.
اینکه ما گشت ارشاد را لازمالارشاد میدانیم از این باب است که گویی تلاش دارد یکتنه جور همه کمکاریهای دستگاههای متولی #حجاب را بکشد.
❇️ خوشبختانه روزنامه مذکور خوانندهای ندارد که نگران تاثیر منفی این قبیل نوشتهها باشیم! اما از باب اثبات این که نویسنده این مطلب و متولیان روزنامه مذکور به شدت نیازمند مطالعه و جبران کمبود معلومات خویش هستند چند نکته را عرض میکنیم:
🔹بر اساس اسناد و منابع معتبر غربی و برخلاف نظر نویسنده رسالت، قدمت برهنگی و بیحجابی در جهان چند قرن نیست و این حرکت از ابتدای قرن بیستم در اروپا و آمریکا (و نه در پهنه جهان) آغاز شده و اصولا رسانهها از ابتدای قرن بیستم وجود خارجی پیدا کردهاند!! در ضمن ترویج بیحجابی در ایران در سطح محدود از سال ۱۳۱۶ آغاز شد و به اعتراف مقامات رژیم پهلوی از سال ۱۳۴۰ به بعد گسترش پیدا کرد و به همین دلیل ادعای نویسنده فوق درباره نیم قرن ترویج بیحجابی قبل از انقلاب اسلامی، خطا و غلط فاحش تاریخی است!
🔹 بر خلاف نظر نویسنده رسالت، حضرت امام از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ به صورت جدی خواستار ممانعت از #بی_حجابی شدند و البته که الان ۴۲ سال از تاسیس نظام اسلامی در کشور میگذرد و تلاش برای مقابله با بیحجابی دیگر "ناگهانی" نیست! (مگر این که نویسنده محترم معنای واژه " ناگهانی" را ندانند!)
🔹در این که نیروی انتظامی یکتنه جور سایر دستگاهها در مسیر مقابله با بیحجابی را میکشد شکی نیست اما به نظر عقلا (و برخلاف نظر نویسنده رسالت!!) این احساس مسئولیت، قابل تشویق است و نه مستحق تخریب!
❇️ در چنین وضعیتی، آدم عاقل و مومن، سایر دستگاههای کمکار در حوزه حجاب را بازخواست میکند نه این که همراه با مصی علینژاد و بیبیسی فارسی و شبکههای من و تو و سعودی اینترنشنال و اصلاحطلبان و براندازان و عاشقان فحشا، به صورت گشت ارشاد چنگ بزند و این حرکت قانونی را مسخره کند!
🔹 نمایش بیسوادی و پز روشنفکری آن هم در روزنامه قرضی و اجارهای کاری است که فقط به مقدار هنگفتی پول مفت نیاز دارد و ... دیگر هیچ!
✍ #دکتر_صادق_کوشکی
💕🧡💕🧡
خودمونی شدیم
گفتن جلفه
سرسنگین شدیم
گفتن مغروره
تا خندیدیم
گفتن سبکه
اخم کردیم
گفتن خودشو میگیره
ساده شدیم
گفتن احمقه
تحویل نگرفتیم
گفتن خودشیفتس
پس برای خودت زندگی کن✌
💕💙💕💙
🌼آدمها شاید نتونند
🌾همیشه حال همو خوب کنند،
🌼 ولی همیشه میتونند
🌾 حال همو بدتر نکنند،
🌼 و بیشتر وقتها
🌾دومی از اولی مهمتره
🌼 مهربان باشیم...
💕❤️💕❤️
#مسئولیت_طاقتفرسای_یکی_از_بچههای_سمج!
🌷تخریب در کردستان تجربه خاصی بود. یکی از آن تجربهها؛ تجربه زمین بود. خودی و دشمن دیگر دریافته بودند که در زمینهای سخت و سنگلاخ مین کار گذاشتن دشوار است و مطمئنترین محلها برای عبور؛ راه رفتن داخل شیار و پا روی سنگها گذاشتن بود. ولی یکی از بچه های سمج؛ محل تردد دشمن را با دشواری به هم ریخت.
🌷او مسئولیت طاقتفرسای مینگذاری در شیار را به عهده گرفت و تضمین کرد که دیگر دشمن از آن محل عبور نکند! یا اینکه آنقدر دلهره در دلش ایجاد شود که تا حد امکان از آن محل عبور نکند، وی بر خلاف تجربه به دست آمده، زیر تمام سنگهایی که به نوعی موقع عبور هر کسی ترجیح میداد روی آن قدم بگذارد و عبور کند مین کار گذاشت.
🌷بعضی را قطع کششی و بعضی را تله انفجاری کرد و در آخر همان شد که قولش را داده بود. دشمن بعد از چند بار عبور از آن مسیر و دادن تلفات به ناچار به راههای صعب العبورتر روی آورد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💕💚💕💚
بهم گفت تا الان که این مسیرو اومدی و کلی سختی،مشکلات،شکست،اشتباه و تلخی تجربه کردی،اگه میتونستی برگردی عقب،حاضر بودی مسیرتو عوض کنی،نه؟
با قاطعیت تمام جواب دادم؛نه!
اگه هزار بارم برمیگشتم عقب،دوباره و دوباره انتخابم همین راه بود،
همین راهی که تهش مشکلات و سختی ها از من یه آدم قوی و قدرتمند ساختن،
همین راهی که آخرش این باور به وجودم حاکم شد موفقیتی که بدون شکست آدم بهش میرسه،موفقیت نیست و ارزش افتخار کردن نداره
و آدم باید واسه چیزی سرش بلند باشه که بخاطرش کلی از خوشیاش زده باشه،با هر بار شکست یه آدم جدید و پختهای ازش ساخته بشه و واسه رویاهاش که میخواد زندگیشون کنه تلاش کردهباشه.
همین مسیر که از تکتک کارای گذشته،چه اشتباه چه درست پشیمونی ندارم و خوشحالم اون لحظه کاریو کردم که حس خوب گرفتم ازش ...
همین مسیر که با سختیاش سخت بار اومدم
همین مسیر که منطق و عقل منو ساخت تا بخاطر راهی که پشت سر گذاشتم ذرهای ناراحت و ناراضی نباشم از خودم
#شقایق_انتظام
💕💜💕💜