☀️ دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٢
فاطمه خنديد:
- باتو نيست! ناراحت نشو! اين بازي هارو در آورد تامن بشينم.
دوباره كف دستم وصورتم عرق كرد.
- من.....! راستش من بايد از شما عذر خواهي كنم.
- حرفش رو هم نزن! اين منم كه بايد ازت عذرخواهي كنم. خيلي معطل شدي. امروز اوضاع بدجوري به هم ريخته بود. خيلي چيزها هنوز آماده نبود. ديگه لطف خدا بود كه همه چيز جمع وجور شد. توي اين اوضاع، من نتونستم به خوبي ازت استقبال كنم يا دست كم چند كلمه باهات حرف بزنم.
- خواهش ميكنم بيشتر از اين خجالتم ندين. من همين قدر كه جاي شما رو اشغال كردم و با شما تندي كردم، به اندازه كافي شرمنده ام. بازهم خنديد:
- اين صندليها مال بردن مسافره! من و تو هم با همديگه فرقي نمي كنيم! از اون گذشته، من به خاطر كارهايم بيشتر بايد راه بروم و به همه جا سر بزنم. حالا هم كه ميبيني فعلا نشسته ام. البته بقيه بچهها هم همين طورند. معمولا توي اتوبوس سيارند و جاي مشخص ندارند. مثل همين عاطفه كه تا برسيم، پنج دور كامل اتوبوس رو گشت زده!
رويش را به سمت عاطفه برگرداند. عاطفه كه اسمش را شنيده بود، به سمت ما برگشت. در حاليكه معلوم بود روي حرفش به من است، گفت:
- چيه؟ چه خبره آبجي؟ داري چغلي منو به خاله جون ميكني! و روبه فاطمه كرد:
- به اين آبجي بگو پاتوي كفش ما نكنه.
بد ميبينه ها! فاطمه چشمكي به من زد و برگشت طرف عاطفه:
- نه عاطفه جون! چرا اين قدر خط و نشان ميكشي؟ خانم عطوفت داشت به من ميگفت، به خاطر حضور تو يعني عاطفه بوده كه پشيمون شده و برگشته! "از طرف من بهش بگو كه بي خود ترسش روتوجيه نكنه. "
صدا از پشت سر بود. ولي نفهميدم كي بود. فاطمه شانه هايش را به علامت احتياط جمع كرد. سرش را نزديكتر آورد وآهسته گفت:
- راحله هم وارد ميدون شد. همونيكه پشت سر من نشسته. از اون دخترهاي فعال و پرجنب وجوش دانشگاه ست. عاطفه برگشت به عقب، پشت سر فاطمه.
-چي شده؟ چي شده؟ حالا بده دس مادر عروس.
- اگه نمي ترسيد كه اين قدر زود جا نمي زد. ميايستاد، اگه حقي داشت، ميگرفت. فاطمه گفت:
- هميشه يكي_ دوتا مجله و روزنامه باهاشه. هر جلسه سخنراني يا بحثي تو دانشگاه باشه، اونم اون جاست.
برگشتم و به بهانه اي، صندلي پشت فاطمه را نگاه كردم. فاطمه راست ميگفت ; در اتوبوس هم مجله ميخواند. چهره سبزه و چشمهاي درشتي داشت. برعكس، پهلودستي اش، دختري ضعيف و ريز نقش، با رنگ ورويي سفيد و پريده. به قول مادربزرگم مثل گچ! چشمهاي ريزش هم پشت عينك ته استكاني اش مخفي شده بود. او هم داشت كتاب ميخواند. فاطمه گفت فقط ميدونه كه اسمش فهيمه است. عاطفه گفت:
- اگه حقي داشت كه پايمال ميشه، تو چرا ازش حمايت نكردي؟
پيش خودم دست مريزادي به عاطفه گفتم. فكر كردم خوب مچ راحله را گرفته، ولي راحله هم گرگ باران ديده اي بود.
- براي اينكه خوشم نمي آد به جنس زن ترحم كنم. من ميگم دخترها و زنها بايد ياد بگيرن تا اين قدر تو سري خور نباش. اگه ياد گرفته بوديم حق خود مونو بگيريم ونذاريم اين قدر تو سرمون بزنن، حال و روزمون بهتر از حالا بود. عاطفه گفت:
- مگه حالا چه مونه؟
و از همين جا بود كه محور بحث از روي سرمن رد شد. نفس راحتي كشيدم و سعي كردم كه فقط گوش كنم. اين دفعه صداي جديدي جواب عاطفه را داد. صدايي نازك و ظريف كه هيچ شباهتي به صدا ولحن قوي راحله نداشت.
- چه مون نيست؟ ديگه بيشتر از اين تو سري بخوريم و صدامون در نياد. ديگه بيشتر از اين حقوقمون رو ضايع كنن وچيزي نگيم.
مطمئن بودم كه صدايي اين قدر ظريف و نازك فقط مال فهيمه ميتواند باشد. آن جثه ريز نقش بايد هم حنجره اش اين قدر ضعيف باشد. فكر ميكنم همين به ميدان آمدن فهيمه بود كه باعث شد از طرف مقابل هم نيروي جديدي وارد بحث شود.
- يه باره بگو برده ايم ديگه!
نيروي جديد، سميه بود. راحله بازهم جا نزد.
- پس چي؟ فكر ميكني برده كيه؟ كسي كه دو تا شاخ روي سرش داشته باشه؟! پس بذار تا تعريفي رو كه از بردگي توي قرارداد تكميلي منع بردگي وبرده فروشي شده برايت بگم. دقت كن: "بردگي به معني حال يا وضع كسي است كه اختيارات ناشي از حق مالكيت، كلاً يا جزاً نسبت به او اعمال ميشود و برده كسي است كه در چنين حال يا وضعي باشد.
" عاطفه با لحن خانم معلم در حال ديكته گفتن ادامه داد:
- نقطه سر خط! برگه هاتون رو بگيرين بالا، راحله خانم حسابي دور برداشتن!
احتمالا اين پرچم سفيد عاطفه بود. شايد ميديد بحث كاملا جدي شده و او حالش را ندارد. يا اينكه دليل ديگري داشت كه من نمي دانستم. يكي از بچههاي جلوي اتوبوس فاطمه را صدا زد. گفت كه آقاي پارسا كارش دارند و بيايد جلو. فاطمه عذر خواهي كوتاهي از بچهها كرد و رفت. عاطفه فوراً خودش را انداخت جاي او. انگار ميخواست ...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨
🌼معجزه علمی قرآن
👌سیستم عصبی پوست انسان در قرآن
-در سوختگی های درجه اول و دوم به دلیل اینکه سوختگی شدید نیست و هنوز اعصاب گرمایی پوست و سیستم عصبی آن فعال است درد به شدت احساس می شود.
-اما در سوختگی درجه سوم که عمق سوختگی بسیار زیاد است همراه با بافت های پوست و گوشت سیستم عصبی آن نیز از بین می رود در نتیجه دردی سوختگی احساس نمی شود.
در سوره نسا آیه 56 نوشته شده است:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿56﴾
به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیدهاند در آتشى درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حکیم است (56)
⁉️نکته مهم :
اگر عذاب های جهنمیان از سوختگی های درجه سوم و چهارم بود،احساس سوختگی نمی کردند (همان طور که دربالا گفته شد)
ولی در این آیه اشاره شده است که پوست آنها را بریان می کنند و سپس پوست را دوباره رشد می دهیم تا عذاب را بچشند،واگر گفته بود آن ها رابه طور کامل میسوزانیم تا درد را بچشند باعلم پزشکی تطابقی نداشت .....زیرا در آن صورت سیستم های عصبی هم سوخته میشدند و دیگر حسی برای درد و عذاب وجود نداشت
🌺و ببینید قرآن ما چقدر دقیق است ...
🍂🍁🍂🍁
▪️به مناسبت پنجم ربیع الاول سال روز وفات حضرت سکینه دختر امام حسین(علیه السلام)▪️
▪️نقش سکینه در نهضت حسینی
◾سکینه، مانند دیگر فرزندان امام حسین(علیه السلام) در واقعه کربلا حضور داشت. او یکی از زنان ادیب، شاعر، بخشنده و شجاع بود که از صراحت لهجه برخوردار و از کودکی شیرین زبان بود.
▪️او از زنان زیبا و نیکوخصال زمان خویش محسوب می شد. سکینه رنج شهادت پدر، برادران و اقوام خویش را در کربلا و سختی های اسارت را در کوفه و شام تحمل کرد و در موارد گوناگون شجاعانه به دفاع از جد خود علی(علیه السلام) می پرداخت و از فرصت های به دست آمده علیه دشمنان اهل بیت بهره می برد.
◾امام حسین(علیه السلام) در اشعاری وی را «خیرة النسوان؛ بهترین زنان» معرفی کرده است که نشان می دهد در زمان واقعه کربلا سکینه بالغ بوده است. در گفت وگویی که سهل بن سعد در شام با وی دارد، در آغاز از او با تبیر «جاریه؛ خانم بالغ» سؤال می کند. زمان تولد و مقدار سن وی مشخص نیست.
▪️زرکلی درباره او می نویسد: «سکینه دختر حسین بن علی بن ابی طالب(علیه السلام)، زنی شریف، شاعر و کریم است و از زیباترین زنان، خوش نفس ترین و سرور زنان عصر خویش بود که با بزرگان قریش مجالست داشت. شعرا نزد او جمع می شدند و به گونه ای می نشستند که او آنها را می دید اما آنها او را نمی دیدند. سخنان آنان را می شنید و یکی را بر دیگری برتری می داد. اشعار آنان را نقد می کرد و به آنها جایزه می داد.»
زندگانی وی دارای اوج و فرودهای فراوانی است که به گوشه هایی از آن اشاره می کنیم.
📙مجله پیام زن، شماره ۲۰۴،ص۳۴
..
Roze_h-sekineh_Mirzamohamadi_1 (1)(1).mp3
18.32M
🏴 روضه حضرت سکینه
🔊 بال و پرم ز سنگ حوادث شکسته شد
از بس که شمر دون زده تازیانه ام..
🎧 حجت الاسلام میرزامحمدی
متن شعر روضه شهادت حضرت سکینه سلام الله علیها، حجت الاسلام میرزامحمدی:
آن بلبلم که سوخته شد آشیانه ام
صیاد سنگدل زده آتش به خانه ام
بال و پرم ز سنگ حوادث شکسته شد
از بس که شمر شُوم زده تازیانه ام
چون شمع آب شد تنم از بس گریستم
ترسم که سیل اشک کند سر به نیستم
زان ساعتی که رفتی و دیگر ندیدمت
جویای گنج بودم و ، ویران نشینم شدم
دستم نمی رسید ببوسم تو را ز نی
از دور گرد خرمن تو خوشه چین شدم
ویرانه و داغ ، زخم زبان ، طعنه ی بی کسی
این کوه را تن چون کاه چون کشم
پای تو و که برسر چشمان خود نهم
دست تو کو خار ز پایم برون کشم
رحلت اسوه ی صبر و #حجاب و حیا و جهاد تبیین #حضرت_سکینه پیشگاه #امام_زمان عج و همه شیعیان تسلیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب قشنگترین اتفاقے هست!
که تکرارمیشود تا آسمان زیبایش را
به رخ زمین بکشد
خدايا
ستاره هاےآسمانت را
سقف خانه دوستانم كن
تازندگيشان مانند ستاره بدرخشد
شبتون قشنگ
دلتون پراز زیبایے
شبتون بخیر ❤
#گیف ...
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 تنبیه خداوند برای #نمازشب خوان ها
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
..
🌷آبرو نبرید.سرزنش نکنید
🌷رسول خدا صلى الله عليه و آله :
🌷مَن أذاعَ فاحِشَةً كانَ كمُبتَدِئها ، و مَن عَيَّرَ مُؤمِنا بِشَيءٍ لَم يَمُتْ حَتّى يَركَبَهُ .[الكافي : 2/356/2 .]
🌷پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
🌷هر كس گناه کسی را فاش كند، مانند كسى است كه آن را انجام داده است
🌷و هر كه مؤمنى را به چيزى سرزنش كند، نميرد تا خود مرتكب آن شود
🍁🍂🍁🍂
حاج حسین یکتامون چه قشنگ گفتند: 🌱
اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟
میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود،
راست میگفتن که "امام زمان دوسِت داریم"
بیاید راست بگیم که امام زمان(عجل الله ) رو دوست داریم.
🍁🍂🍁🍂
💥#تلنگر
در هر مرحله ای از گناه هستى
سریع توقف کن
⚠️ مبادا فکر کنی آب از سرت گذشته
⚠️ مبادا از رحمت خدا ناامید بشی
شیطون میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشته و توبه فایده نداره!
مبادا فریبش رو بخوری
خدا خیلی توبه پذیر و مهربونه
پس معطلش نکن و به سمتش برگرد
🍁🍂🍁🍂🍁
ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت، خداروشکر
بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سرد خانه میبرند. گفت، خداروشکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند.
چرا همین الان از خدا تشکر نمیکنیم که روز
و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.
🍁🍂🍁🍂
📚حکایت کوتاه
🌸 انسان بااصل و ریشه
🔸رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
🔸بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
🔸 رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بیریشه را جابجا و واژگون کند.
🌸 همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
🍁🍂🍁🍂🍁
کودک، گلی را دید
که در فاصلهای بسیار نزدیک با خیابان روییده بود
و گل دومین روزی بود که صبح قشنگش را شروع کرده بود
و مفهوم زندگی را میچشید
کودک به گل گفت: میشود تو را برای قدردانی به مادرم بدهم؟
گل گفت: مرا از ساقه جدا خواهی کرد؟ پس من خواهم مُرد؟
کودک لبخندی زیرکانه زد و گفت: تو که دیر یا زود خواهی مُرد
یا با اتومبیلی نقش بر زمینِ سخت میشوی
و یا من تو را از ساقه جدا میکنم
و یا فصلِ خزانت میرسد و یک روز برای همیشه خواهی رفت
انتخاب با توست!
میان این همه راه که همهشان به مرگت ختم میشوند،
بهتر نیست که قلب مادر مرا خوشحال کنی؟
و گل به چشمان کودک نگریست و با سر اجازهی چیدن داد :)
( برداشت آزاد)
#فاطمه_اندربای
🍁🍂🍁🍂