eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📌در زندگی مشترک هرگز کلک نزنید. در زندگی مشترک هیچ گاه کلک نزنید و بازی در نیارید یعنی بخواهید یه جوری اوضاع رو مثلاً با زیرکی و تیز هوشی درست بکنید،، 👈یا مثلاً بخواهید یه پولی رو کنار بذارید با پنهان کاری اون هم برای روز مبادا ، خب پولی را با هم برای روز مبادا کنار بگذارید و یا اینکه با پدر یا مادر یا بردار همسرتان حرفی را بزنید و سعی در پنهان کردن آن از همسرتان بکنید، ▪️پس این کارها بسیار خطرناک هستند . همچنین قهر کردن . قهر کردن بدترین نوع خشم و دشمنی است و به صورت پنهان مانند موریانه زندگی را می خورد و نابود می کند،،، حالا بسیاری از ما به دلایل زیاد و آسیب های دوران کودکی دست به قهر یا دست به التماس خوبی داریم . پس مواظب این موارد باشید و هیچ وقت همدیگر را با قهر تنها نگذارید که خطرناک و ویرانگراست. 🍁🍂🍁🍁
🌷۱۷وصیت امام حسن عسکری ع به شیعیان: 🌷1.تقوا 🌷2.خداترسی 🌷3.تلاش درراه خدا 🌷4.راستگویی 🌷5.ادا امانت 🌷6.طول سجده 🌷7.همسایگی خوب 🌷8.نمازجماعت 🌷9.تشییع جنازه 🌷10.عیادت مریض 🌷11.ادای حقوق دیگران 🌷12.زینت ماباشیدباعث شرمندگی نباشید 🌷 13.بامعرفی درست ما،دلهارابه سوی ما جذب کنید.همه خوبیها درما هست وهیچ بدی درمانیست. 🌷14.زیادبه یادخداباشید 🌷15.زیادبه یادمرگ باشید 🌷16.زیادتلاوت قرآن کنید 🌷17.زیادصلوات بفرستید 🌷وسائل ج 12 ص 5 🍁🍂🍁🍂
37 💯 خیلی خوبه که انسان " نه گفتن " رو برای خودش تمرین کنه باید این کارِ هر روزت باشه✔️👌 🔸مثلاً امروز چی دوست داشتی و نخوردی....؟!! 🔸چی میخواستی بپوشی اما نپوشیدی....؟!!! ❓❓❓❓ از این برام بگو.... ⭕️ بقیه کارای خوبی که "دوست داشتی و انجام دادی" رو بذار کنار .... اونا به درد نمیخورن👌 🔰☢🔰
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 در امر ازدواج باید به وعده الهی اطمینان کنیم ... 🎤 بخشی از بیانات مقام معظم رهبری ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱اگر برای خدا جنگ مۍ ڪنید ... احتیاج ندارد ڪه بـه من و دیگری گزارش ڪنید! گزارش را نگه دارید برای قیامت... اگر ڪار برای خداست گفتنش برای چیست؟! ♥️ ...
🕊🌹🕊 در قید غمم،خاطرِ آزاد ڪجایے؟ تنگ است دلم،قوّت فریاد ڪجایے؟ ڪو هم نفسی..؟!تا نفسے،شاد برآرم؟ اے آن ڪہ نرفتے دمے از یاد ڪجایے؟ سلام محبوب قلبـ❤️ـم صبحت بخیر أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌱 ...
💠حاج میرزا اسماعیل دولابی رحمت الله 🔸عفو و غفران، انسان را خیلی بزرگ می‌کند. اگر همسرت بوده، پدرت بوده، خواهر و برادرت بوده‌اند و اذیت کرده‌اند گذشت کن. این صفت خدایی است. خداوند صاحب عفو و گذشت را خیلی دوست دارد. چون صفت خدایی است. خداوند است که خلق را می‌آمرزد، شما هم اگر گناهکاری را که تو را اذیت و آزار رسانده است یا مالت را خورده است، عفوش کنی، این کار، کار خدایی است. شبیه کار خداوند است. خدا هم صفت و فعل خودش را خیلی دوست دارد. 🔸دیدی که ائمه‌ی ما همه عزیز و با ایثار و گذشت بودند و چقدر مورد محبت خدا. ما هم اگر با گذشت بودیم مورد محبت ائمه واقع می‌شویم. عفو کنید، گذشت کنید، شب که می‌خوابید استغفار کنید! هر روز هفتاد مرتبه برای خودتان یا کسانی که شما را اذیت کرده‌اند استغفار کنید. کسی که برای اذیت کنندگانش استغفار کند قلبش راحت و بزرگ می‌شود....
°•🌱 🌿 : ‏دعا برای وجودِ مبارک‌ امام‌زمان خیلی مهم‌ است‌. وقتی‌ شما دعا می‌کنید ایشان‌ را، ایشان‌ هم‌ شما را دعا می‌کند.. و دعای‌ آن‌ بزرگوار دعای‌ مستجابی‌ ست🌱
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣١ بالاخره تصميمش را گرفت. حرف زد:  - حرف هايت رو زدي؟ درد دل هايت رو كردي؟ اميدوارم دلت خالي شده باشه! سميه دوباره به سرعت سرش را بلند كرد:  - نه فاطمه! نه! من نمي خواستم فقط درد دل كنم يا عقده‌هاي دلم را خالي كنم. اگر چه مدت‌ها بود به دنبال فرصتي براي اين كار بودم. ولي من مي‌خواستم دست كم تو بفهمي من چي مي‌گم! تو درك كني من چي مي‌خوام يا چرا مي‌خوام. مي‌خواستم تو، عاطفه يا اين مريم خانم بفهمين اين بغضي كه گلوم رو گرفته و نمي ذاره درست حرف بزنم يا نفس بكشم چيه؟! من اگر اين حرف‌ها رو به تو نتونم بزنم، به كي بايد بگم؟! - من حرفهاي تو رو مي‌فهمم، درد و غصه ات رو هم درك مي‌كنم. ولي تو هم سعي كن حرف و درد و دغدغه بقيه رو بفهمي. سعي كن كمي هم به اون‌ها حق بدي. - يعني به اون‌ها حق بدم كه اعتقاداتم رو زير سوال ببرن؟! - دوره، دوره فكر و انديشه است. - و دوره گم شدن ايمان و اعتقادات‌ها لا به لاي مباحث شرك آميز و شبه پراكني ها. - ولي اصول دين تحقيقيه! - من انتخابم رو كردم. ديگه احتياج به تحقيق ندارم. - اون‌ها كه انتخاب نكردن چي؟ - تحقيق كنن اما شك و شبه ايجاد نكنن، اون هم در اعتقادات اصول دين. - مگه شك گذرگاه يقين نيست؟! - ولي گذرگاهي كه يه طرفش رو به پرتگاهه و هيچ عقل سليمي عمداً از چنين گذرگاهي عبور نمي كنه. فاطمه نفس عميقي كشيد و رفت طرف پنجره. - كسي كه با سوال به حقانيت عقيده اي برسه در ايمانش راسخ تره يا كسي كه اون رو به شكل ارثي پذيرفته؟ آيا هر كسي چنين سوال‌هايي داره، منظورش شبه پراكني ست؟ خود تو واقعاً از اين سوال‌ها نداشتي؟ - چرا داشتم. ولي سعي كردم براي پيدا كردن جوابشون به اهلش و متخصصش مراجعه كنم. نه كساني كه مثل خود من غرق در شك و شبهه اند. - و اگر چنين كسي رو گير نياوردي؟! - اون سوال يا شك رو تو دل خودم نگه مي‌دارم. نه اين كه منتقلش كنم به كسان ديگه. - بي جواب گذاشتن اين سوال‌ها باعث رفعشون شده يا اون‌ها رو بيشتر كرده؟ سميه رفت عقب و تكيه داد به ديوار:  - كسي كه بخواد بهانه بگيره، راهش رو پيدا مي‌كنه. مرتب با همه چيز و همه كس مخالفت مي‌كنه. براي همين هم مرتب به دنبال نظريات مخالف مي‌ره. فاطمه هنوز پشتش به سميه بود. - خب مگه بده دختري پر مطالعه باشه؟ مگه بده چنين دختري بخواد حرف‌هاي مخالفين رو ياد بگيره تا به وسيله  اون‌ها بتونه بهتر بهونه بگيره چي؟ باز هم بد نيست؟! فاطمه با تعجب به سمت سميه برگشت. نگاهش ديگر آرام نبود. - تو واقعاً فكر مي‌كني بچه‌هاي ما چنين آدم‌هايي باشن؟ تو فكر مي‌كني هر كسي سوالي داره قصدش شبهه پراكنيه؟! ابروهاي فاطمه به هم نزديك شده بود و پيشاني اش را چين داده بود. نگاهش هيبت خاصي به او داده بود. شايد به همين دليل بود كه سميه ديگر بيش از اين نگاه فاطمه را طاقت نياورد. سرش را پايين انداخت؛ انگار بخواهد از چنگال نگاه فاطمه فرار كند. ولي هيبت نگاه فاطمه هنوز هم روي سميه چمبره زده بود. سميه چاره اي نداشت. بالاخره بايد حرفي ميزد. شايد راهي باز شود. - به هر جهت، من به دلايل مختلف ترجيح مي‌دم با كساني همنشين باشم كه صد درصد از لحاظ اعتقادي مورد تاييد باشن. بدتر شد. اين را از نگاه و لحن ناراحت فاطمه فهميدم. - مورد تاييد كي؟ تو؟ مگه ما كي هستيم؟ حضرت زهرا؟! فكر مي‌كني چون كمي رومون رو محكم تر مي‌گيريم يا نمازمون رو اول وقت مي‌خونيم يا شب‌هاي جمعه دعاي كميلمون ترك نمي شه، حق داريم خودمون رو بالاتر از بقيه بدونيم؟ اصلاً هم حواسمون نيست كه افتاده ايم تو دام عجب و غرور! سميه سرش را بلند كرد. با تعجب و وحشت:  - عجب و غرور؟! - بله! همين كه خودمون رو بالاتر از اطرافيانمون بدونيم! اين كه توجهي به نقص‌ها و اشتباهات خودمون نداشته باشيم، اين كه هيچ توجهي به امتيازات و خوبي‌هاي اطرافيانمون نداشته باشيم. ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣٢ اينها همه اش مي‌شه عُجب و غرور ديگه! تا حالا فكر نكرده بودم فاطمه هم مي‌تواند عصباني شود. توي اين يك روز آشنايي اصلاً تصور نكرده بودم فاطمه هم مي‌تواند از چيزي اين قدر ناراحت شود! ولي چيزي كه اصلاً باورم نمي شد اين بود كه فاطمه وقتي كه عصباني است هم اين قدر دلنشين باشد؛ درست مثل بقيه وقت‌ها كه مي‌خنديد. عصبانيت و ناراحتي اش مثل حنظلي بود كه به عسل آميخته بود؛ هم تلخ بود و هم شيرين. هيبتش آدم را مي‌ترساند و نگاهش به دل مي‌نشست. انگار به خاطر ناراحتي صاحب چشم‌ها از تو عذرخواهي مي‌كرد و شايد همين بود كه بيشتر شرمنده ات مي‌كرد. شايد سميه هم شرمنده شده بود كه سرش را پايين انداخته بود. ولي فاطمه ديگر چرا؟ او چرا سرش را پايين انداخته بود؟ هر دو ساكت بودند. نه! هر چهار نفر ساكت بوديم و اين بيشتر تعجب مرا برانگيخت. چطور است كه از اول تا به حال عاطفه حرفي نزده؟! انگار به گونه اي از دخالت در ارتباط سميه و فاطمه پرهيز مي‌كرد. شايد ارتباط آن‌ها به گونه اي بود كه عاطفه در آن راهي نداشت! او هم فقط نگاه مي‌كرد. مثل من! بي هيچ دخالتي. تنها قهرمانان اين صحنه چهار نفره، فاطمه و سميه بودند. منتظر بودم تا عاطفه چيزي بگويد. دست كم براي شكستن اين سكوت دلخراش! هر چيزي كه بتواند فرياد شرمندگي فاطمه و سميه را كه در سكوت جاري بود، قطع كند. ولي عاطفه چيزي نگفت. شايد او اين فرياد  را نمي شنيد. شايد هم ترجيح مي‌داد يكي از آن دو براي شكستن اين سكوت، نه، اين فرياد پيشقدم شود. بالاخره اين فاطمه بود كه پيشقدم شد. از كنار پنجره بلند شد آمد جلوي سميه. دستش را جلو برد. انگشتش را گذاشت زير چانه ي سميه با كمي فشار چانه وصورت سميه را بالا كشيد. آنقدر كه چشم‌هاي سميه به موازات چشمان او قرار گرفت. از نيمرخ را هم مي‌ديدم كه چشم هايش مي‌خندد. نگاهش آرام بخش بود. مثل هميشه! سميه هم نگاه در نگاه فاطمه آويخت. اشكش را با سر آستينش پاك كرد. خواست دستش را بياورد پايين كه فاطمه دستش را گرفت. كشاند به سمت زمين. - بشين! اين طوري آرامتر ميتونيم صحبت كنيم. هر دو نشستند. فاطمه اولين كسي بود كه سوال كرد:  - آخه اين چه معياري تو براي گزينش دوست انتخاب كردي؟! - چه اشكالي دارد؟ - اولا غير از معصومين هيچ كس نيست كه از اشتباه و يا انحراف موصون باشه. پس بر فرض كسي موقع آشنايي با تو اعتقادش كامل باشه هيچ كسي تضمين نمي كنه كه منحرف نشه نمونه‌هاي تاريخي زيادي هست مثل برصيصاي عابد كه خودت جريانش را مي‌داني - اين فقط يك احتماله! - ثانيا از كجا مي‌خواي تشخيص بدي كه ايمان و اعتقاد طرفت كامله؟ ثالثا اصلا مگه ايمان و اعتقاد خودت كامله؟ سميه سرش را بالا انداخت:  - نوچ! به همين دليل هم دنبال كسي مي‌گردم كه از خودم بالاتر باشد. - ولي اگر اون هم مثل تو فكر كند و دنبال كسي بگرده كه از اون بالاتر باشه دليلي نداره كه بياد با تو دوست و هم نشين بشه. البته با اين فرض كه قبول كنيم كه اون كساني كه تو ازشون دوري مي‌كني از تو پايين تر باشن! در صورتي كه هيچ دليلي وجود نداره تو خودت رو از اونها برتر بدوني. - ولي من كي خودم رو از اونها برتر دونستم؟ - همان وقت كه فكر كردي اينقدر كامل شدي كه ممكن ديگه هم نشيني با دوستهايت دلت را غبارآلود كنه. - همه بحث من هم همينه اونها دوست من نيستند! يعني اصلا هيچ وجه مشتركي با هم نداريم. فاطمه سرش را تكان داد به نشانه تاسف! - چه وجه مشتركي بهتر از محبت و عشق به ولايت ائمه همين كه همه ما اومديم زيارت امام رضا بزرگترين وجه مشترك ماست - دختري كه بين حرم امام رضا و مجلس عروسي فرق نذاره چي؟ كسي كه با ظاهري بياد زيارت كه تو كوچه و خيابون پسرها برگردند نگاهش كنند اون هم با نگاهاي كثيف و تنفر آور اون هم با ما از يك سنخه؟! - فكر مي‌كني از ظاهر افراد ميشه به تمام خصوصيات باطني شون پي برد؟ - نه نمي شه! ولي دست كم ما مي‌تونيم با كساني كه از لحاظ ظاهري هم به ما شبيهن نشست و برخاست كنيم تا چيزي از آنها ياد بگيريم. از قديم هم گفتند كبوتر با كبوتر باز با باز فاطمه دستش را به سمت سميه تكان داد: ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣٣ پس تو قبول داري كه با هم ديگه بودن باعث ميشه نقاط ضعف هم ديگر رو رفع كنيم - صددرصد اين همه تاكيدي كه روي سلامت هم نشين شده بي دليل نيست. تا جايي كه حتي سفارش كردن هم نشينت كسي باشه كه هر وقت بهش نگاه مي‌كني ياد خدا بيفتي - فاطمه گفت مثل: عاطفه كه هر وقت نگاهش ميكنم ياد نگهبان دوزخ مي‌افتم. درسته عاطفه از اول تا حالا حرفي نزده بود ولي اين قدر هم بي صدا نشده بود كه كسي از را برسد متلكي بهش بيندازد و بدون جواب برود! - بذار بيارنت جهنم فاطمه خانم! اونوقت براي هواخوري هم كه شده نمي زارم پات رو از جهنم بيرون بزاري. فاطمه رو به عاطفه كرد و گفت: - پس تو هنوز حرف مي‌زني! يواش يواش داشتم شك مي‌كردم! - من اگر لال هم بشم از پس جواب دادن به شما‌ها بر مي‌يام. نگران نباش. اين بار سميه بود كه جواب عاطفه را داد: تو جنازه ات دم قبر هم بر مي‌گرده تا جواب يكي از تشيع كنندگانت را بده. فاطمه ديگر نگذاشت بحث بيشتر از اين منحرف شود. رو به سميه كرد و گفت:  - پس تو فكر مي‌كني اين قدر سفيدِ سفيدي و بعضي از اين بچه‌ها اين قدر سياه سياهن كه ديگه تو نمي توني چيزي ازشون ياد بگيري؟! اين همه خصوصيات خوب هست مثل حسن خلق، نظم، گشاده دستي، … چرا اين‌ها يا هر خصوصيت  خوب ديگه ازشون ياد نمي گيريم. فكر مي‌كني فقط بي حجابي گناهِ؟! ديگه گناه ديگه اي نداريم؟! پس غيبت چي؟ تهمت و افترا؟ رنجاندن دل مومن؟! تو اصلا هيچ فكر كردي اگر اونها بفهمند تو چنين ديدي در مورد اونها داري، چقدر اين زيارت به دهانشون تلخ ميشه؟! حتي ممكنه بين اون‌ها وامام رضا جدايي بندازه چون رفتار تو كه مدعي هستي زائر امام رضايي موجب اين مسئله شده! هيچ وقت تا حالا فكر كردي رفتار‌هاي اشتباه و بي توجهي امثال ما به خصوصيات روحي ديگر جوان‌ها چقدر در جدايي او نها از دين نقش داشته؟! ما براي وصل كردن آمديم ني براي فصل كردن آمديم. سميه كمي دستپاچه شد. - باور كن به خدا من چنين قصدي نداشتم. ببين من مي‌گم ما اومديم مشهد براي چي؟ براي گردش علمي وتفريح نيامديم! اومديم براي زيارت. - خب منظور؟ - منظور اين كه چطوري بگم؟! ديدن رفتار ها وحركات جلف، شنيدن اين بحث‌هاي شبه انگيز، حال زيارتُ از آدم ميگيره. نمي ذاره آدم به طور كافي از موقعيتش استفاده كنه. - براي اينكه نگاهت به اونها مثل نگاه كسيكه كه فكر مي‌كنه عده اي عمدا مي‌خوان آزارش بدن! مي‌خوان اعتقاداتش رو درباره ي دين سست كنن. در حالي كه اين طور نيست! اون‌ها اگر رفتار اشتباه و حرف اشتبا هي داشته باشن، هيچ قصد وقرضي يا تعمدي در اون ندارن. اگر اين طوري بود، اگر دين نداشتن كه نمي آمدن زيارت! ولي دقت كن خوب ببين اون‌ها آمدن زيارت مثل من تو. پس به اون‌ها به چشم زائر امام رضا نگاه كن! اون وقت ببين چقدر برايت دوست داشتني مي‌شوند! عوض اين كه يكي دو تا اشتباه يا ظلمت از ظاهرشون رو به باطنشون بر گردوني و روي از اونها بر گردوني، زيباييها ونورها ي درونشان را وسعت بده. بذار اين نورها ظاهرشون رو بپوشونه. اون وقت ببين كه چه قدر دوستشون داري و چقدر دوستت دارن! مشخص بود سميه دارد كوتاه مي‌آيد:  - باشه تمام حرفهايت درست! ولي من ميگم هر سخن جاي وهر نكته مكاني دارد. مشهد جاي اين كارها وبحث‌ها نيست! اين بحث‌ها مال دانشگاه هاست. ولي اينجا كنار حرم امام رضا، فقط سرمون رو به بحث كردن گرم مي‌كنه و دلمون رو از امام رضا باز مي‌كنه. فاطمه سرش را به نشانه ي قبول كردن كج كرد:  - باشه ولي بايد ببينم ما براي حال كردن مي‌آييم مشهد يا براي انجام وظيفه؟! - براي هر دو، هم وظيفه داريم بيايم ديدن اماممون، هم ميآييم تا كمي از دنيا جدا بشيم و از محضر شون فيض ببريم. فاطمه دستش را چند بار نشان داد، يعني (صبر كن! اشتباه شده) - منظورم وظيفه زيارت نبود. منظورم وظيفه ي مومن بود كه كسب معرفت الهي است. و يه راهش از طريق توسل و زيارت به ائمه و بزرگان به دست مي‌آيد ورا ه ديگه اش هم از طريق بحث وتفكر در معارف الهي و بشريه. ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹