فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدینه تون زیبا و شاد 💖
💖الهی که ضربان قلب تون
🌸به لبخند های مکرر تکرار بشه
💖و هرچی توی دلتون آرزو کردید
🌸بدون بهانه مال شما بشه ....
🌸طاعاتتون قبول
💖تنتون سلامت،
🌸وجودتون همیشه سبز
💖آدینه تون پراز عشق
🌸و لحظه هاتون پراز
💖شادی و صمیمیت
🌸در کنار خانواده و عزیزانتون
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درسهایی_از_علماء_۲۴
سه هدیه خدا به مصیب زده
🎙استاد عالی
📣 آمادگی ورود به شبهای قدر
🔸 رهبر انقلاب: در ماه رمضان دلهایتان را هرچه میتوانید با ذکر الهی نورانیتر کنید، تا برای ورود در ساحت مقدّس لیلةالقدر آماده شوید، که: «لَیلَةُالقَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهرٍ. تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرّوحُ. فِیها بِإذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أمرٍ» شبی که فرشتگان، زمین را به آسمان متّصل میکنند، دلها را نورباران و محیط زندگی را با نور فضل و لطف الهی منوّر میکنند.
🔴 دوران غیبت امام زمان ارواحنافداه تجلی دوران صلح امام مجتبی علیه سلام
🔵 پذیرش صلح توسط امام مجتبی علیه سلام و این دوره ی ده ساله بهترین درسنامه برای متتظران در دوران غیبت است ...
1⃣ صلح امام مجتبی عامل حفظ جان امام و معدود شیعیان در آن عصر و زمان بود،، غیبت امام زمان ارواحنافداه نیز عامل حفظ جان امام و معدود شیعیان در دوران غیبت است
2⃣ دوران صلح با معاویه بزرگترین مظلومیت و غربت برای امام مجتبی علیه سلام بود،، دوران غیبت نیز اوج غربت و مظلومیت امام زمان ارواحنافداست
3⃣ عامل خانه نشینی و مظلومیت امام مجتبی،نشناختن امام و جایگاه امامت، عدم وفای بعهد و غفلت شیعیان،،،
و عامل خانه نشینی و مظلومیت امام زمان ارواحنافداه، نشناختن امام وجایگاه امامت، عدم وفای بعهد و غفلت شیعیان است
4⃣ صلح امام مجتبی علیه السلام مقدمه ای برای آشکار شدن باطن حکومت های طاغوتی و ظالمانه ی بنی امیه بود
غیبت #امام زمان ارواحنافداه نیز زمینه ای برای آشکار شدن ضعف حکومت های بشری در عدم برپایی عدل جهانیست
5⃣ صلح امام مجتبی مقدمه ی قیام و حرکت کربلایه سیدالشهداء علیه سلام و غیبت امام زمان مقدمه ی قیام و اتمام راه نیمه تمام سیدالشهداء از کربلا به کوفه ...
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
#ماه_رمضان۱۴۴۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور باید امر به معروف کرد؟
🎬 رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تو ای خانم! بنشین با خودت بیاندیش.
🔹در درونت چه انگیزه ای است،
که میخواهی بدون این پوشش با کرامت،
به کوچه و خیابان بیایی
«شهید سید محمد بهشتی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍قانون کارما و ربطش به حجاب
🌸شاید علمی تر از این بیان آقای عزیزی روانشناس، نتوان حجاب را توضیح داد...
📌عواقب وحشتناک بدحجابی
👌بسیار جالب حتما ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ السلام عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللّهِ فی اَرْضِه
❤️السلام علیک حین تقرا و تبیّن
❤️السلام علیک حین تصلّی و تقنت
❤️السلام علیک حین ترکع و تسجد
❤️السلام علیک حین تهلّل و تکبّر
❤️السلام علیک حین تحمد و تستغفر
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🍳#آش_مقوی👩🍳
💚💜مواد لازم برای ۶ نفر :
برنج ۱ پیمانه
بلغور گندم نصف پیمانه
حبوبات لوبیا نخود عدس ماش از هر کدام نصف پیمانه
نمک فلقل سیاه به میزان لازم
پیاز ۱ عدد درشت
گوشت گوسفندی ۳۰۰ گرم
آب ۶ پیمانه در صورت نیاز اضافه شود
سبزی آش ۵۰۰ گرم همرا با ترخون مرزه
رولت فوری چگونه تهیه میشود؟😍😋
✅مواد لازم
🍘3 عدد تخم مرغ بزرگ
🍘1 پیمانه آرد
🍘4 ق غ شکر
🍘1 ق چ بکینگ پودر
🍘2 ق غ روغن
🍘نصف پیمانه شیر
🍘4 ق غ پودر کاکا ئو
مراحل🥣🥣🥣🥣
ابتدا تخم مرغ را خوب هم بزنید سپس شکر و بعد روغن و وانیل و سپس شیر را به ترتیب ریخته و هم بزنید
در ظرفی دیگر آرد و پودر کاکائو و بکینگ پودر را مخلوص کرده و به مواد آرام اضافه کرده و خوب هم بزنید تا یکدست شود دوستان توجه کنید مایع این کیک خیلی رقیق باید باشه
حالا کف تابه دو طرفه یا معمولی رو کاغذ روغنی پهن کنید و درش رو بذارید تا گرم بشه وقتی گرم شد مایع رو داخلش بریزید شعله بسیار کم تا بپزه ۳۰ تا ۴۰ دقیقه
بعد از پخت کمی که سر شد بدون اینکه کاغذ روغنی رو بکنید وسطش مواد دلخواه بریزید و رول کنید و کیسه فریزر بپیچید و دوتا سه ساعت داخل یخچال بگذارید و سپس بیرون اورده و کاغد را جدا کنید در اندازه دلخواه برش بزنید و نوش جان کنید
#بستنی_آناناس 🍍 🍨 😋
آناناس خردشده1/4 پیمانه
پودر یخ 1/4پیمانه
آناناس یک حلقه
بستنی چهار اسکوپ
آب کمپوت آناناس نصف پیمانه
سس پرتقال دو قاشق سوپخوری
🔸آناناس خردشده، دو اسکوپ بستنی، آب کمپوت، یک قاشق سس پرتقال و پودر یخ را مخلوط کرده، در لیوان بریزید. سپس با بستنی باقیمانده و آناناس تزئین کرده و یک قاشق سس پرتقال را روی آن بریزید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلوای زعفرانی با آرد نخودچی
بسیار خوش عطر و خوشمزه، مناسب پنجشنبه ی آخر سال و افطاری ماه رمضان، حتما درستش کنید قطعا یکی از خاص ترین حلوها هایی میشه که خوردنشو تجربه کردین
👌 حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(علیه السلام) روا شد
✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!
به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!
📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان
🍃🌺🌸🌺🍃
✨﷽✨
🌼 پدر و مادر را راضی نگه دارید
✍ دقت کنید که پدر و مادرتان را راضی نگهدارید. اگر از دنیا رفتهاند، سحرها هنگام نماز شب برایشان دعا کنید.
✸ اگر وضع مالیتان خوب است برایشان گوسفند بکشید و خیرات بدهید. هر چیزی که پدر و مادرتان در زمان حیات دوست داشتند برایشان خیرات بدهید که به آنها میرسد.
✸ فاتحهای که شما برای پدر و مادرتان میخوانید و حمد و سورهای که برایشان می خوانید به آنها میرسد.
✸ یکی از خویشان ما میگفت: «من سر قبر پدرم در امامزاده عبدالله در حال خواندن فاتحه بودم که یک عده هندی از مقابلم گذشتند. من حواسم پرت شد و مشغول تماشای آنها شدم و حمد و سورهام را بدون حضور قلب خواندم. همان شب پدرم را در خواب دیدم که به من میگفت: «این چه حمد و سورهای بود که برای من خواندی؟!»
📔 منبع: ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۵ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)
🍃🌺🌸🌺🍃
🌷۴ ضرر بزرگ ترک نماز:
🌷۱.ترک نماز ، زندگی راخراب میکند.۱۲۴طه
من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا
🌷۲.باعث اتصال به شیطان میشود.۳۶زخرف
من یعش عن ذکرالرحمن نقیض له شیطانافهوله قرین
🌷۳.نشانه ضعف عقل است.۵۸مائده
اذانادیتم الی الصلوه اتخذوهاهزواولعباذالک بانهم قوم لایعقلون
🌷۴.باعث جهنم میشود.۴۳مدثر،۴ماعون،۵۹مریم
ماسلککم فی سقر،قالوالم نک من المصلین
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷۴ فایده مهم نماز:
🌷۱.نماز ازگناه بازمیدارد.۴۵عنکبوت
ان الصلوه تنهی عن الفحشاء والمنکر
🌷۲.نماز گناهان راازبین میبرد.۱۱۴هود
ان الحسنات یذهبن السیئات
🌷۳.نماز باعث آرامش میشود.۲۸رعد
الابذکرالله تطمئن القلوب
🌷۴.نماز ،ایمان راتقویت میکند.۹۹حجر
واعبدربک حتی یاتیک الیقین
🍃🌺🌸🌺🍃
❓ سؤال: گاهی اوقات در عبادات، ریا میکنم و بعداً سخت رنج می برم؛ علاج آن چیست؟
🌷 آیتالله #بهجت :
بسمهتعالی، علاج این است که ریا بکند، ولی اگر در مقابل شاه و گداست، ریا برای شاه بکند[نه گدا!]؛ فافهم إن کنت من أهله. (بهطوریکه برای خداوند خالق هستی ریا بکند نه برای بندگانش!)
📚 به سوی محبوب، ص٧٠
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸آب حیات، افسانه نیست! همین زیارت امام رضا (علیه السلام) آب حیات است! نگو آبی که انسان را برای همیشه زنده کند، افسانه است. نه! نه! اگر از این زیارت نصیب تو شد و یک زیارت از تو قبول شد، آب حیات خوردهای و دیگر نمیمیری!
🔸 #امام_رضا (علیه السلام) محبوب خداست. کاسبی کرده است! یعنی هرچه خدا به او داده است را در راه رضای خدا خرج کرده است. الان شده است محبوب خدا. رودخانۀ رحمت الهی شده است. مردم میآیند از این رودخانه که آب حیات است، به اندازۀ ظرف خود، آب رحمت بر میدارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی آیت الله مجتهدی(ره)
🎬موضوع: نماز خواندن از ترس جهنم
#ولایت 53
🌺 عنایت امام (ع) سخت ترین کارها رو برای آدم زیبا میکنه. 💞
🔷 یه بنده خدایی میگفت نماز اول وقت خوندن برام سخت بود...😫
اما از وقتی شنیدم که امام زمان (عج) نمازِ اول وقت میخونه، دیگه نمیتونم نماز اول وقت نخونم...
اصلاً نمیدونم چی شده؟! 😌💖
❤️🌷 «امام، مبارزه با نفس رو تبدیل میکنه به تفریحِ لذّت بخش....»
✅📢 «عزیز دلم هر جا توی زندگیت دیدی که کار برات سخت شده، برو ولایتت رو درست کن....»
🔸خداوند متعال چرا پیامبران و اهل بیت علیهم السلام رو فرستاده؟
👈 میفرماید شما ناز هستید، زیبا هستید... برید بنده های منو بیارید پیش من....❣
🌹 امام حسن عسکری علیه السلام فداش بشم میفرماید: «برید دل های مردم رو به سمت ما بکشید».
✅ "نقش یه مومن" اینه که دل های بقیه رو "جذب مولا" کنه تا زندگی دنیا براشون "آسون و لذت بخش" بشه....😌💞
🍒
🌿رمان مذهبی ناحله🌿
#قسمت_بیست_و_ششم
با بابا و ریحانه نشستیم تو ماشین
داداش علی و زن داداشم تو ماشین خودشون نشستن
به محض وارد شدن به ماشین تلفنم زنگ خورد از تهران بود .
خیلی زود جواب دادم .
_جانم بفرمایید
یکی از بچه های سپاه بود .
+سلام اقا محمد.
واسه تفحص اسمتونو خط بزنم؟
_عههههه چراااا نهههه!!!!
+ خو کجایی تو پ برادر من .
بچه ها فردا عازمن
تو ن تلفنتو جواب میدی ن فرمتو اوردی .
اضطراب گرفتم...
نکنه این دفعه هم جا بمونم .
_باشه باشه خودمو میرسونم فعلا خداحافظ.
رو کردم سمت بابا و ریحانه .
_من باید برم خیلی شرمنده
بابا خیلی جدی پرسید
+کجا؟
_تهران
ریحانه با اخم نگام کرد
+الان ؟نصف شب؟چه کار واجبی داری؟
کجا باید بری؟
_باید زود برسم تهران
.فردا صبح بچه ها عازممیشن جنوب برا تفحص.
منم باید برم حتما .
شما با علی اینا برین بیرون شام بخورین .
ریحانه از ماشینم پیاده شد و محکم درو کوبید
+برو بینم بابا .
همیشه همینی!
از رفتارش خیلی ناراحت شدم.به روش
نیاوردم
پاشدم درو واسه بابا هم باز کردم تا پیاده شه محکم بغلش کردمو بهش گفتم ک مراقب خودش باشه .
خیلی سریع رفتم بالا و وسایلامو جمع کردم و گذاشتم تو ماشین.
یه مقدار پولم برا ریحانه گذاشتم لای قرآنش.
از علی و زنداداشم عذر خواهی کردم و براشون توضیح دادم که قضیه چیه.
بعدشم سریع نشستم تو ماشینو گازشو گرفتم سمت تهران .
از ضبط یه مداحی پلی کردمو صداشو خیلی زیاد کردم تا خوابم نبره و یه کله روندم تا خودِ تهران .
_
تقریبا نزدیک ساعتای ۳ خسته و کوفته رسیدم خونه .
کلید انداختم و درو وا کردم .
بدون اینکه لباسمو در آرَم دراز کشیدم.
به ثانیه نکشید که خوابم برد.
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم تقریبا ساعت ۷ بود . با عجله به دست و صورتم آب زدم .
سریع از تو کشو لباس فرم سپاه و لباس چیریکیمو در اوردمو گذاشتم تو ساک
یه سری لباس راحتی و چفیه و مسواک و خمیر دندون و حوله هم برداشتم .
خیلی گرسنم بود ولی
بیخیال شدم و خیلی تند رفتم سمت ماشین و تا سپاه روندم
همه ی عضلات گردنم گرفته بود از رانندگیِ زیاد.
طی ۴۸ ساعت دوبار این مسافت طویل و پر ترافیک و طی کرده بودم .
تو راه همش چرت میزدم و با صدای بوق ماشینا میپریدم .
خدا خواهی بود تصادف نکردم .
ماشین و تو پارکینگ سپاه پارک کردم و روشو با روکشِ مخصوصش پوشوندم .
زود رفتم سمت بچه ها
بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدم ساعت چند حرکته که تو همین حین اتوبوس وارد حیاط سپاه شد .
ایستاد
بچه ها دونه دونه واردش شدن .
از خستگی هلاک بودم برا همین دنبال کسی نگشتم .
از پله های اتوبوس به زور خودمو کشوندم بالا که صدای محسن منو جلب کرد
+حاج محمد . بیا بشین اینجا برات جا گرفتم .
یه لبخند زدم و رفتم سمتش .
سلام و احوال پرسی کردیم .
وقتی نگام کرد فهمید خیلی خستم .
نگاه به ساکمکرد و
+عه عه عه اینو چرا اوردی بالا .
اومد و از دستم گرفتش و بردتش پایین .
نشستم سمت پنجره و تکیه دادم به شیشش که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای صلوات بچه ها از خواب پریدم .
به ساعتمنگاه کردم .
تقریبا ۱۱ بود .
سبک شده بودم .
ولی خیلی احساس ضعف داشتم .
رو کردم به محسن و
_چیزی نداری بخورم؟از دیشب شام نخوردم!گرسنمه
سرشو تکون دادو از جاش بلند شد و از قسمت بالای سرش یه نایلون اورد پایین که توش پر از ساندویچ بود
یه دونه ازش گرفتمو با ولع مشغول خوردنش شدم .
که محسن با خنده گف
+حاجی یواش تر خفه میشیا
یه چش غره براش رفتمو رومو برگردوندم سمت پنجره که ادامه داد
+حالا چرا انقد درب و داغونی ؟
قحطی زدتت یهو؟
_اره اره .
بابا رو که اوردم تهران دوباره برشون گردوندم . دیشبم برا ریحانه خواستگار اومد شامم نخوردم خیلی سریع برگشتم تهران .
زدم زیر خنده و بلند گفتم
_ اصن تو چه میدونی زندگی چیه .
اونم شروع کرد به خندیدن .
+عه به سلامتی . پس خواهرتم شوهر دادی رفت که
_نه شوهر که نه هنوز .
ولی خواستگارش آشناس.روح الله خودمون .
+عهههه روح الله خودموووننن
_ارههههه
+ایشالله خوشبخت بشن .
_ایشالله
اخرای خوردن ساندویچ کتلتم بود که مامان محسن درستش کرده بود.
فرمانده از جاش پاشد و شروع کرد به صحبت کردن و تذکرای اونجا و تو راه .
با دقت ولی بی حوصله مشغول گوش کردن به حرفاش شدم .
__
فاطمه :
از سرمای عجیبی که خورده بودم عصبی بودم .
کل این روزا رو بی رمق رفتم مدرسه و درست و حسابی هم نتونسته بودم درس بخونم و تست بزنم .
صدامم خیلی گرفته بود .
رفتم پایین و یه لیوان شیر داغ کردمو مشغول خوردن شدم .
نزدیکای عید بود و مامان اینا بودن بازار.
بعد خوردن شیرم رفتم بالا سمت اتاق صورتی خوشگلم .
گوشیمو روشن کردم که بلافاصله دیدم از ریحانه پیام دارم .
+سلام جزوه ها رو میفرستی !؟
اصلا حال جواب
دادن نداشتم .
گوشیو خاموش کردم و انداختمش کنار.
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#قسمت_بیست_و_هفتم
مشغول تست زدن شدم .
طبق برنامه ریزی نوبت جمع بندی مطالب چهار تا پایه اول و دوم و سوم و چهارم بود!!!
خسته به اتاق شلختم نگاه کردم که هرگوشه اش یه دسته کتاب روهم تلمبار شده بود .
دلم میخواست از خستگی همشونو پاره کنم .
دیگه حوصلمم از درس خوندن سر رفته بود
بند بند هر کتاب و از (از و به و در و را) حفظ بودم .
دیگه حالم بهم میخورد وقتی چشام به متناش میافتاد.
دلم هیجان میخاست .
بیخیال افکارم شدم و تست دینیو وا کردم .
تایم گرفتم و تو ده دقیقه تونستم ۹ تا سوالو بزنم از اینکه نمیتونستم زمانمو مدیریت کنم حرصم میگرفت .دوباره زمان گرفتمو با دقت بیشتری مشغول شدم.
این دفعه تونستم ۱۲ تا تستو تو ۱۰ دقیقه بزنم . خوشحال پریدم رو تختو با اون صدام یه جیغ داغون کشیدم که باعث شد خودم ازشنیدن صدام خجالت بکشم .
صدای ماشین بابا رو ک شنیدماز اتاق پریدم بیرون .
مامان و دیدم که با دست پر وارد خونه شد.
باعجله از پله ها پایین رفتمو ازدستش نایلکس خریدو کشیدم بیرون و همه ی خریداشو رومبل واژگون کردم .
به لباسایی ک واسه خودش خریده بود اعتنایی نکردم
داشتم دنبال لباسایی که واسه من خریده بود میگشتم که مامان داد زد
+علیک سلام خانم . لباسامو چرا ریخت و پاش میکنییی عه عه
هه نگرد واس تو چیزی نگرفتم
پکر نگاش کردمو
_چقد بدیییی توو راحت میگه واست لباس نخریدم .
مشغول حرف زدن بودیم که بابا هم با نایلکسای تو دستش اومد تو سلام کردمو از پله ها رفتم بالا که
بابا گفت
+کجا میری ؟ بیا اینو بپوش ببین سایزت هست یا نه
از خوشحالی خیلی تند پریدم سمتش و نایلکس و ازش گرفتم و محتویاتشو ریختم بیرون .
یه پیرهنِ بلند بود
سریع رفتم تو اتاقمو پوشیدمش.
رفتم جلو آینه و مشغول برانداز کردن خودم شدم .
پیرهن بلندِ آبی که تا رو مچ پام میرسید
و دامن زیرش سه تا چین میخورد .
آستین پاکتیشم تا رو ارنجم بود.
یقش هم گرد میشد و روش مدل داشت
رو سینشم سنگ کاری شده بود .
وا این چه لباسیه گرفتن برا من .
مگه عروسی میخام برم .
به خودم خیره شدم تو آینه که مامان درو باز کرد و اومد تو .
پشتش هم بابا اومو
عجیب نگاشون کردم.
_جریان این چیه ایا؟
مگه عروسیه؟
بابا خندیدو
+چقد بهت میاد .
مامانم پشتش گف
+عروسی که نه حالا .
_پس چیه این؟
+حالا بَده یه لباس مجلسی خوب پیدا کردم بعد سالی برات .
که واسه یه بار دقیقه نود نباشیم .
از حرفاشون سر درنمیاوردم بی توجه بهشون گفتم
_برین بیرون میخام لباسو در ارم .
از اتاق رفتن و درو بستن .
لباسه رو در اوردمو دوباره کنار کمدم گذاشتمش.
گوشیمو گرفتم
از رو جزوه های کلاسا عکس انداختم و برا ریحانه فرستادم .
اینستاگراممو باز کردم و داشتم دونه دونه پستا رو چک میکردم که چشمم به پست محمد داداش ریحانه افتاد.
عکس یه سری بچه بسیجی بود از پشت که تو اتوبوس نشسته بودن .
زیرشم نوشته بود:(پیش به سوی دیار عشق و دگر هیچ)
با خنده گفتم
_دیار عشق؟ دیارم مگه عشق داره
شاید منظورش همون بسیج و اینا باشن .
پیجشو باز کردم تا همه ی پستاشو ببینم.
دونه دونه بازشون میکردم و تند تند میخوندم.
همش یا مداحی بود یا لباس بسیجی یا شهید .
یه دونه عکسم محض رضای خدا از صورتش نزاشته بود واقعا فازشو درک نمیکردم .
تعداد بالای کامنتاش منو کنجکاو کرد تا ببینم چنتا فالوئر داره که دهنم از تعجب وا موند
اههههه 23k چه خبرهههه؟؟؟!
یاعلیییی
این از خودش عکس نزاشته که واسه چی انقدر بازدید کننده داره؟
لابد الکین...
خب حق داره الکی خودشو بگیره .
از پیچ مذهبیام مگه بازدید میکنن وا.
دقیقا چه چیزی براشون جذابه؟
عجبا .آدم شاخ در میاره!
تو افکارم غرق بودم و مشغول فضولی تو پیج این و اون که ریحانه پیام داد :مرسی عزیزم دستت درد نکنه
یه قلب براش فرستادمو گوشیمو خاموش کردم.
که مامان داد زد :
+فاطمهههه قرصات و خوردی؟
گوشیو انداختم رو تختو رفتم پایین .
قرصمو ازش گرفتمو با یه لیوان اب خوردم .
_مرسی مامان .
+خواهش میکنم.اخر من نفهمیدم تو این سرمایِ کوفتیو از کی گرفتی .
_والا خودمم نمیدونم .
اینو گفتم و دوباره از پله ها رفتم بالا که احساس سرگیجه کردم .
فوری اومدم تو اتاق و دوباره دراز کشیدم رو تخت ساعت ۱۱ شب بود
۲۰ دیقه هم نشد که خوابم برد
_
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم .
به ساعت نگا کردم ۶ و نیم بود و نمازمقضا شده بود .
از تخت پاشدم رفتم دسشویی وضومو گرفتمو نمازمو خوندم .
با عصبانیت رفتمپایین که کسیو ندیدم.
با تعجب مامان و صدا زدم کسی جواب نداد .
رفتم تو اتاقش که دیدم گرفته تخت خوابیده. متوجه شدم که امروز شیفتِ شبِ.
بیخیال در اتاقو بستموسایلمو جمع کردم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین .
با صدای بوق سرویسم کلافه بندای کفشمو بستمو رفتم تو ماشین !
___
به محض رسیدن به کلاس کیفمو انداختم رو صندلی و منتظر شدم که معلم بیاد....