26.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓نسل بشر چگونه تشکیل شد آیا همه ما خواهر و برادر هستیم؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
شبهه
16.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از خانم ها پرسیدن چه فردی باعث شد که با حجاب شی!
جواباشون جالبه!
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونایی که چادرها و عمامه ها رو میکشن خوب ببیند و خوب گوش کنند
ای وای بر آن کس که به این آل درافتاد
با آل علـی هـرکه درافتاد، ورافتاد
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ استاد شجاعی
گاهی نعمتی داری، و نمیدانی که نعمت است،
که بهشت است،
که سرمایه است برایت،
نعمت را کور میکنی،
راهش را مسدود میکنی،
بی آنکه بدانی چرا و چگونه این اتفاق افتاد ...
خیلی از جهنم ها همینگونه ایجاد میشوند.
🌷۸ ویژگی نماز ایده آل ازنظرقرآن:
🌷۱.اول وقت انجام شود
حافظو علی الصلوات والصلوة الوسطی..۲۳۸بقره
🌷۲.به جماعت باشد.
وارکعو مع الراکعین.....................۴۳ بقره
..🌷۳.باخشوع یعنی فروتنی باشد
فی صلاتهم خاشعون......................۲مومنون
🌷۴.بانشاط انجام شود.
منافق باکسالت نمازمیخواند
وإذا قامو الی الصلوة قامو کسالی.......۱۴۲ نساء
🌷۵.محافظت ازنماز که بعدش خرابش نکنیم
علی صلواتهم یحافظون......................مومنون
🌷۶.حضورقلب درنماز
اقم الصلوة لذکری.................................۱۴طه
🌷۷. نمازراباتعقیبات تمام کند
فاذا فرغت فانصب.......................۷ انشراح
🌷بهترین تعقیبات،
تسبیحات حضرت زهراء،قل هوالله احد،آیة الکرسی،صلوات،سجده شکر و....
🌷۸.درمسجدانجام شود.
واقیمو وجوهکم عند کل مسجد..........۲۹ اعراف
🍃🌺🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چرا خدا را نمی بینیم؟🍃
🎤استاد عالی
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین #شجاعی:
✘ بعد فوت بچهام، دیگه کاری با امام رضا (علیهالسلام) ندارم !
✘ بعد اینهمه سال خادمیِ هیئت امام حسین (علیهالسلام) حق من نبود سرطان بگیرم !
✘ چهل هفته رفتم جمکران، آخرش پدرش با ازدواجمون موافقت نکرد!
من قهــــرم / با خدا / با اهل بیت⛔️
آیت الله جوادی آملی:
درونتان را مواظب باشيد.
قبل از اينكه بخوابيد چند لحظهای برنامه های روزتان را كنترل كنيد که چه چيزی گفتيد، چه چيزی شنيديد، چه چيزی نوشتيد, چه چيزی خوانديد، چه غذايی را فراهم كرديد، چه كار ميخواهيد بكنيد؟!...»
🍃🌺🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴با اختلاف زیرکانه ترین جواب رو از این سلبریتی بی حاشیه ببینید👌🏻
🌱 #نهال_ولایت 33
🔷 ابتدای سریال حیات بشر، یه داستان
کوچیکی اتفاق افتاد که هنوزم کش داره....
⭕️👈اونم اینکه "ابلیس برتری آدم به خودشو نپذیرفت...."
✅ببین خدا میخواد بگه گرهِ اصلی حیات بشر اینه:
ابلیس خیلی خوب بود ولی #ولایت و برتری آدم رو نپذیرفت....⛔️
رجیم شد....
و عامل گمراهی همه
و جاش در قعرِ دوزخ...🔥🔥🔥
🔴داستان اصلی اینه👆🏻
✔️ خدا الکی که کاری نمیکنه.
🔺 حالا یه اتفاقی افتاد اون اول شما کاری نداشته باشید!
✅ ما هم فهمیدیم اگر #ولایتپذیری و ولایتمداریمون درست بشه امام زمانمون میاد.
🔸چرا نیاد؟
🔸 برای چی نیاد؟!
🔹 برای چی عالم رو آباد نکنه؟! 🌺🌍🌳
🌹👈همه چی در گرو ولایتمداری هست👉
✔️اصل خلقت و آبادانی جهان،"موضوع ولایته"
خب درستش کنیم دیگه!
👆 این یکی از انگیزه های ما برای پرداختن به ولایت مداریه.
#قسمت_صد_و_نود_و_نه
اگه تو نخوای که من نمیرم ولی مطمئن باش فقط برامون شرمندگیش میمونه!
در هر صورت من نرم یکی دیگه میره
حرم خانم که خالی نمیمونه،این ماییم که خودمون رو از این سعادت محروم کردیم.خودمون سد راهمون شدیم. صداش همش تو سرم اکو میشد.
راست میگفت،حق با اون بود.
من که میدونستم محمد عاشق شهادته،
من اینجوری عاشقش شده بودم،
من میدونستم اون دوست داره شهید شه و زنش شدم. با اینکه به روی خودم نمیاوردم و یجورایی خودم و گول میزدم،میدونستم.حالا اگه مانعش میشدم ته نامردی بود.میدونستم محمد ببشتر از من عذاب میکشه.
میدونستم چقدر اذیت میشه،ولی میترسیدم،خیلی میترسیدم. تقریبا همون زمان که محمد گفت بیست و پنج روزی که نبود و من و خونه ی بابام بودم ،سوریه رفته بود،خبرای داعش پخش شد. فیلم ها و عکساشون تو فضای مجازی پر شده بود. با دیدنشون از ترس تمام بدنم میلرزید،حتی نمیشد حیوان خطابشون کرد ،مطمئنا حیوانات هم نمیتونستن در این حد وحشی باشن. حتی فکر کردن به اینکه محمد قرار بود بره و باهاشون بجنگه برام ترسناک بود،ولی میدونستم باید جلوی این قوم باطل گرفته شه.
تا صبح با خودم کلنجار رفتم
انقدر فکرای جور واجور تو ذهنم بود که خوابم نمیبرد. با شنیدن صدای گریه ی زینب از جام بلندشدم و رفتم بغلش کردم تا اروم شه. محمد تا خودِ صبح نیومد
نفهمیدم چقدر گذشت که چشم به در خوابم برد.
_
واسه شام آبگوشت بار گذاشتم.
زینب خیلی لجباز شده بود و برخلاف گذشته همش چشماش اشک الود بود .
شاید خبر از دل پدرو مادرش داشت.
محمد اومد بچه رو بغل کرد و رفت تو اتاق.دیگه واقعا کلافه شده بودم .
علاوه بر کارای خونه و بچه داری کارای دانشگاهم خیلی زیاد شده بود.
دیگه وقت واسه سرخاروندن هم نداشتم.خواستم برم دوش بگیرم که یادم افتاد امروز سه شنبه بود
واسم عجیب بود چرا محمد هیئت نرفته بود. در اتاق رو زدم و وارد شدم
محمد برگشت سمت من که گفتم
_چرا نرفتی هیئت؟
سرش روبرگردوند و جوابی نداد.
منتظر نگاهش میکردم
چند ثانیه گذشت و جواب نداد .
کلافه گفتم
_جواب نمیدی؟
با بی حوصلگی برگشت سمتم و یه دستش رو برد تو موهاش و گفت
+باچه رویی برم هیئت؟
_وا یعنی چی؟
تاحالا با چه رویی میرفتی؟
+فاطمه من خجالت میکشم
_ازچی؟
+هیچی عزیزم
_چیزی شده محمد؟
+نه چیزی نشده
_پس از چی خجالت میکشی؟
+از خودم،از روضه ی حضرت زینب
از اینکه اسم حضرت زینب بیاد و من...
سرمو انداختم پایین و از اتاق خارج شدم.دلم واسش میسوخت.شرمنده شده بودم.شرمنده تر از همیشه!
با اینکه دلکندن ازش واسم خیلی سخت و شاید هم غیرممکن بود باید میتونستم
محمد باید میرفت و منم بایدسخت ترین تصمیم زندگیم و می گرفتم!
__
آخرین پیراهنش رو با اشک تا کردم و تو ساک گذاشتم. میدونستم دلش میخواد رفتنش برگشت نداشته باشه.
سرش گرم نوشتن بود،پرسیدم
_چی مینویسی؟
+وصیت...
_بخونش ببینم
+خیلی خب،پس خوب گوش کن
بسم رب الشهداء والصدیقین
_بسه بسه نمیخواد ادامه بدی!
ازجام پاشدم و رفتم تو اتاق پشت در نشستم وزدم زیر گریه. بلند بلند گریه میکردم که از پشت در صدای محمد و شنیدم
+جون دلم گریه نکن،منم...
دیگه ادامه نداد
همونجا پشت در رو زمین نشست وبه در تکیه داد.
_محمد،پس دعا کن منم شهید شم
به خدا نمیتونم،به جون تو به جون زینب...
+هیس،دنیا هنوز به امثال تو نیاز داره
تو باید باشی،تو یه مسئولیت شرعی به گردنته
_کاش زینب مثل تو شه،دقیقا عین خودت !
+ان شالله باهم بزرگش میکنیم...
فاطمه جانم
_جان فاطمه؟
+خیلی عاشقتما!
با گریه گفتم:من خیلی بیشتر محمدم
خندید و گفت:
+نکنه راضی نباشی یه وقت؟مطمئنی دلت رضا میده؟
چیزی نگفتم،از جام بلند شدم و در رو باز کردم. با باز شدن در ایستاد، دستم و روی قسمت شونه های لباس سبز پاسداریش کشیدم.
رو به روش ایستادم و به چشماش زل زدم،به چشم هایی که دنیای منو تغییر داد و یه فاطمه ی دیگه ازم ساخته بود.
سعی کردم محکم باشم.آب دهنمو بزور قورت دادم و گفتم
_میدونم قامت مرتضی از همسرش دلبری میکنه،اما چشامو میبندم و نمیبینمت...!
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم هق هق نفسمو بریده بود.دست کشید رو چشامو اشکامو با دستش پاک کرد و دستش و به صورتش کشید. سرمو به سینش فشرد و روی موهام رو بوسید
گفت :
+چه عجب،شما مارو مرتضی خطاب کردی!
_خواستم روح مادرت وشاد کرده باشم.
مادرش اینطوری خطابش میکرد.
سعی کردم همه ی این لحظات رو به خاطرم بسپرم.بوش رو با تمام وجود به عمق ریه هام کشیدم و با خودم گفتم کاش هیچ وقت اخرین باری وجود نداشت.
میدونستم چقدر دوستم داره،به عشقش شک نداشتم و میدونستم اون بیشتر از من میشکنه، چون نمیتونه احساسش رو بروز بده.
چیزی نگفت. بعد از چند ثانیه من رو از خودش جدا کرد و از خونه بیرون رفت.
قرار بود شب همه بیان خونمون و با محمد خداحافظی کنن.
#فاء_دال
#غین_میم