فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه یه مهمون عجله ای برات اومد این فینگرفود راحترین و خوشمزه ترین گزینه هستش🌺🥰
قسمت دوم
🌷آداب قرائت قرآن:
🌷هرچه میتونید قرآن بخوانید.20 مُزَّمِّل
🌷زیبا قرآن بخوانید..................4 مزمل
🌷درقرآن تدبرکنید.....................82 نسا
🌷بااعوذ بالله شروع کنید........98 نحل
🌷وقت شنیدن قرآن سکوت کنید.204 اعراف
🌷بدون وضو قرآن رالمس نکنید.79 واقعه
🌷تلاوت یعنی خواندن همراه باعمل
🌿🍁🍂❤️🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی بسیار مهم از ماجرای جستجوی آمریکاییها برای پیدا کردن امام زمان، تا آخر ببین و منتشر کن
غرب بیشتر از ما به دنبال امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥امیدوارکننده ترین آیه در قرآن
👤استاد قرائتی
✨﷽✨
✅غرب زدگی و مدگرایی
✍از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نقل شده که ایشان درباره ی یکی از اوضاع بد مردم آخر الزمان فرمودند :
«آنگاه اگر شنیدید که مردمی از شرق به سوی شما می آیند و آنها ظاهری جور واجور دارند که باعث جلب توجه همه می شوند و آنها اسم و رسمی دارند و مردم از دیدن آنها ، شیفته ظاهر و فرم گوناگون آنها می شوند پس آنوقت است که مردم به گمراهی می روند»
📚الملاحم و الفتن، ص 28
نعیم یکی از راویان حدیث است و او از قول حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که امت آن حضرت در آخرالزمان شیوه و روش بد و گمراه کننده امتهای دیگر را پیش می گیرد و از آنها پیروی می کند چون آن حضرت می فرماید : «به یقین که امت من در تمام زمینه ها وجب به وجب از امتهای دیگر شیوه و رفتار و کردار آنها را فرا می گیرد. مردی پرسید : یعنی از بیگانگان و رومی ها پیروی می کنند؟ فرمودند: بله ، آیا جز این چیز دیگری هم هست و مردم دیگری هم هستند؟»
📚الملاحم, ص 77
🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکرهایی که باید بلد باشی...✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙 آیت الله مظاهری
💢میدونی بالاترين بلا چیه؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅حسد؛ سوزاننده خوبی ها
🔰#استاد_انصاریان
🌸🍃🍃❤️🍃🍃🌸
❣مراقب چشم زخم و آه دل مردم باشیم ؟!
❣نویسنده: دکتر احمد نعمتی
🌼🍃زندگی خصوصی خود را به نمایش نگذاریم، ما کە بازیگر و سلبریتی نیستیم.
خانه ها پر شده از بیماریها و مشکلات...
طلاق ، سرطان ، مرگ و میر و یکی از دلایل اون خود ماییم.
❣تعجب نکنید
خواهران و برادرانم....
🌼🍃نیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسر خود خوشبختم یا نه!
نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم آن را برای گروهها بفرستیم
حتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و میفرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم
🌼🍃برادرم خواهرم...
شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاطر شرایط زندگی خواستگار نداره...
شاید پسری وضعیت مالی مناسب فعلا برای ازدواج نداره... حواسمونو جمع کنیم کسی آه نکشه...
🌼🍃که آه یه انسان می تونه عرش خدا رو بلرزونه و خیلی اتفاقها بیفته....
نیازی نیست مردم بدونن کجا رفتی و از کجا داری میای جزییات زندگی ما نباید واسه دیگران مشخص بشه....
🌼🍃دنیای مجازی
واسه این ساخته نشده که ما بیاییم شرایط زندگیمون رو به رخ دیگران بکشیم...
چون هر مردی وسعش نمیرسه به زنش مرتب هدیه بده....
🌼🍃خواهرم مراقب باش
هرکسی توانایی اینو نداره که مسافرت بره...
هرکسی نمیتونه به رستوران بره و هر ماه یه ست لباس بخره....
یه خانوم میاد جهیزیه 100 میلیونی دخترش رو فیلم میگیره میزاره توی دنیای مجازی که چشم همه درآد...
هیچ فکر کردید شاید دختری پدر نداره یا پدر داره ولی مادر نداره که واسه جهیزیه اش سنگ تموم بزاره...
🌼🍃یا شاید پدری دستش به دهنش نمیرسه...
میخوایم به کی فخر بفروشیم با این کارامون...
خدا عالمه که دچار فقر فرهنگی شده ایم....
خواهران و برادرانم یادمون باشه که خدا ستار هست یعنی دوست نداره همه چیز برای همه کس آشکار بشه...
❣رازهای زندگی و خانەتان را پیش خودتان نگه دارید....
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #چهارم با رفتن همه،صغر
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #پنجم
سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد،در فکر امروز صبح بود.
نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد،اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد.
با صدای استاد رستگاری به خودش آمد،استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند،اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد،و نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد.
بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت:
ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه
سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛
ــ بیخیال،اونبار هم خودش ضایع شد،فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم
ــ باشه تو حرص نخور حالا
باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکلات داغ سفارش بدهند،در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند ،سمانه خیره به بخار شکلات داغش ،خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد .
بعد پایان ساعت دوم،دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود،سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت:
ــالان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای
صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!!
سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود،کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت ،سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد.
ـــ دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه
کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید؛
ــ بله فرق میکنه ،از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم،اگه تنها بودم به درک،خواهرم و دختر خالم همرام بودن،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن ،من الان از وقتی پیادشون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ میدم
سکوت می کند و کمی آرام می شود؛
ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد،نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد برای منم اتفاق بیفته
ــ یاعلی
سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند،کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود.
کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟
یا با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!!
↩️ #ادامہ_دارد...
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #ششم
کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛
ــ کی اومدی؟؟
سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی می زند و می گوید:
ــ سلام ،خسته نباشی،همین الان
سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد:
ــ صغری کجاست؟
ــ الان میاد،داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه.
سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند ،تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده.
با آمدن صغرا،حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد ،نمی توانست از چیزی سردربیاورد.
وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن است منفجر شود.
با تکان های دست صغری به خودش آمد:
ــ جانم
ــ کجایی ؟؟کمیل دوساعته داره صدات میکنه
سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود.
ــ ببخشید حواسم نبود
ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟
صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت:
ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا
سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛
ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست .
صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت،سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما چیزی پیدا نکرد.
با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین کمیل به گوشش رسید.
ــ خسته نباشی مادر
سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت
ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟
ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره
سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛
ــ خودم میبرم
ــ دستت درد نکنه
سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند.
ــ سلام بر اهل خانه
ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛
ــ بیا تو عزیزم
ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد
ــ قربونش برم،دستش دردنکنه
ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست ?
ــمهدِ،محسن رفته بیارتش
ــ برا ببوسش ،به داداش سلام برسون
ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم
ــ ان شاء الله یه روز دیگه
سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده،
آرام زمزمه کرد:
ــ آره آره ،من خیلی همه چیو بزرگ میکنم
و سعی کرد خودش را قانع کنید ،که حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین و تعقیبی در کار نبود..
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍ #نویسنده: فاطمه امیری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #هفت
سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازویش کشیده شد،عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده ،دعوایی کند
با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت:
ــ چیه؟چی می خوای
صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود در حالی که نفس نفس می زد گفت:
ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره
ـ اسمشو نیار،اینقدر عصبیم که اگه می شد همونجا حسابشو می رسیدم
ــ باشه آروم باش ،بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم
سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد.
پشت میز نشستند ،صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛
ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟
ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت ،نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم.
با رسیدن سفارشات سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت:
ــ اصلا اینا به کنار،این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود ؟؟
ــ خب آره
ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟
ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند ،اینقدر خودتو حرص نده
ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟؟
صغری که از سوال سمانه تعجب کرد ،چند ثانیه فکر کرد و گفت :
ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم و اینکه تو هم هستی
ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم،دغدغه داشتم ،الان انتخابات نزدیکه،باید دغدغه تک تک ما انتخابات باشه
ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟؟
ــ همین دیگه،دغدغه ی ما باید آروم نگه داشتن دانشگاه باشه نه برنامه ریزی واسه تخریب نامزد ها.صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره،کاری که بشیری داره انجام میده،بزرگترین اشتباهه بخصوص که با اسم بسیج داره اینکارو میکنه،اگه به کارش ادامه بده،دانشگاه میشه میدون جنگ.
ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد
ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم
ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد
سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد...
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍ #نویسنده: فاطمه امیری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #هشت
سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمایید"وارد اتاق شد:
ــ سلام،خسته نباشید
ــ سلام خواهرم،بفرمایید
سمانه روی صندلی نشست و گفت؛
ــ خانم احمدی گفتن که با من کار دارید!
ــ بله درسته،شما چون قسمت فرهنگی رو به عهده دارید،چندتا کار بوده باید انجام بدید
ــ بله حتما
ــ این چندتا پوستر رو بدید به بچه های خودمون ،بگید ایام انتخابات از اونا استفاده کنن تو تجمعا
ــ پوسترا چی هستن؟
ــ پوسترایی که طراحی کرده بودید و خواستید پوسترشون کنم براتون این یک نمونه برا خودتون،اینا هم بدید بین بچه های دانشگاه
ــ خیلی ممنون
ــ تو این فلش چندتا فایل صوتی هست که روی چندتاcdبزنید و به عنوان کار فرهنگی بین بچه تا پخش کنید مداحی هستند،یه نمونه هم با پوسترا گذاشتم ،که گوش بدید
سمانه با تعجب پرسید:
ــ ما خیلی وقته دیگه همچین فعالیت های فرهنگی انجام نمیدیم،به نظرتون برگزاری جلسات بصیرتی بهتر از پخش بنر و cdنیست؟؟
ــ شک نکنید که جلسات بهتر هستند اما بخشنامه ای هستش که به دستمون رسیده.
ــ میتونم ،بخشنامه رو ببینم
آقای سهرابی برای چند لحظه سکوت کرد و بعد سریع گفت:
ــ براتون میفرستم
ــ تشکر،اگه با من کاری ندارید من دیگه برم
ــ بله بفرمایید
سمانه وسایل را برداشت و از اتاق خارج شد ،پوستر و cd خودش را در اتاقش گذاشت و از دفتر خارج شد.
با دیدن چند نفر از اعضای بسیج دانشگاه ،پوسترها را به آن ها داد تا بین بقیه پخش کنند،
و خودش به کافی نت کنار دانشگاه رساند و سفارش داد تا مداحی ها را روی ۹۰تا cd برایش بزند.
ــ کی آماده میشن؟؟
ــ فردا ظهر بیاید تحویل بگیرید
ــ خیلی ممنون
از همان جا تاکسی گرفت و به خانه رفت،امروز روز پرمشغله ای بود سعی کرد تا خانه برای چند لحظه هم که شده چشمانش را روی هم بگذارد تا شاید کمی از سوزش چشمانش کاسته شود.
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍ #نویسنده: فاطمه امیری
○
اهمیت نماز وتر🌃
[یک رکعت آخر نمازشب]
پیامبر گرامی اسلام ص:
آسوده ترین شما در توقفگاه قیامت کسی است که قنوت نماز وتر او طولانی تر باشد.
📚 بحارالانوار، ج۸۴، ص۲۸۷، ح۷۹
👈🏻با ارسال این پست برای دیگران، در ثواب آن شریک باشید...
#امام_زمان
🧕🧕🧕🧕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
🎥از استغفار خسته نشید!
🎙استادعالی
استغفار در سحر غوغامیکنه
❓❓کیا فکر می کنن وقت ندارن نمازشب بخونن؟
اگه اون قدر سرت شلوغه که وقتشو یا حوصلشو نداری :⤵️⤵️
🔸یه وضو 💦بگير. ⏱ ۱ دقیقه
🔹و یک رکعت نماز وتر با این کیفیت بخون⏬
تکبیره الاحرام. ⏱ ۱ ثانيه
حمد. ⏱ ۱۰ ثانيه
رکوع. ⏱ ۴ ثانيه
دو سجده. ⏱ ۱۰ ثانيه
تشهد و سلام. ⏱ ۱۵ ثانیه
۱ دقیقه و ۴۰ ثانيه‼️
نگران کم بودنش نباش!
مهم اینه که رفتی سر قرار عاشقی♡ ✅
همین ۱ دقیقه و ۴۰ ثانيه برکت زمانتو زیاد می کنه توفیقتو بیشتر می کنه که فرداشب یه نماز باحال تر بخونی✌️
فقط کافیه کمتر از دو دقيقه دلتو
بدی دست خدا.... .... ... ❣
نماز_شب
اول #حجاب بعد نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عج) بخوانیم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁خدای مهربانم 🌹
💫در این روزگار غریب
🍁تنهـا تو را دارم
💫به یاد تو 🌹
🍁قدم در رویاهایم می گذارم
💫فقط به تو می اندیشم
🍁و تنها تو را میخوانم
💫امشب برایمان
🍁بهترینها را مقدر فرما 🌹
شبتون در پناه نگاه پروردگار 💫🌹
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ کلیپ تلاوت
شهادت قاری نوجوان
صاحب این صدای دلنشین رو ببینید
۱۴ ساله بود و حافظ قرآن. با مادر و چهار برادرش تو بمباران جنوب غزه شهید شد...
#جهاد_تبیین #فلسطین #غزه
•┈┈••✾❀❀✾••┈┈•
🔰انتظار فَرَج و پاداش آن
🔴✍️امام سجاد علیه السلام فرمودند:
🔴 انتظار فرج از برترین اعمال است و فرمودند: «اهل زمان غیبت او که قائل به امامت او و منتظر ظهور او باشند،
برتر از مردمان هر زمان دیگر میباشند،
زیرا خدای تبارک و تعالی به آنها آن قدر عقل،
فهم و شناخت عطا فرموده است که غیبت امام در پیش آنها چون زمان حضور شده است.
خداوند اهل آن زمان را همانند مجاهدانی قرار داده که در محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله شمشیر بزنند.
آنها مخلصان حقیقی و شیعیان واقعی و دعوتکنندگان به دین خدا در آشکار و نهان میباشند.»
📚منتخب الاثر، ص 244
بحارالانوار، ج 52، ص 122
✧════•❁❀❁•════✧
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
✨﷽✨
♨️صدقه، بلاها را دور میسازد...
🔸یکی از موارد جلوگیری نمودن و دور ساختن ناگواریها از #امام_زمان علیه السلام صدقه دادن از طرف ایشان است تا خداوند بلاها را از ایشان دفع نماید.
🔸البته اثر صدقه برای امام زمان علیه السلام به خود شخص هم میرسد و طوری نباشد که امام زمان علیه السلام را شریک در صدقه قرار دهیم مثلاً بگوییم: این صدقه را برای سلامتی خود و امام زمان علیه السلام میدهم بلکه باید برای حضرت احترام و ارزش خاصی قرار داد و آن جناب را در صدقه دادن مقدّم داشت.
🔸روزی در محضر زعیم و مرجع گران قدر شیعه مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی قدس سره شخصی گفت: برای سلامتی آقا امام زمان علیه السلام و حضرت آیت اللَّه بروجردی صلوات! فوری آیت اللَّه العظمی بروجردی به آن شخص اعتراض نمودند و با صدای بلند فرمودند: من کی هستم که مرا در کنار امام زمان علیه السلام نام میبری؟!
👈پس اوّل به نام امام زمان علیه السلام و نیز به نیابت از آن حضرت صدقه بدهد.
📚مکیال المکارم، ج 2، ص 253.
📚برگرفته از کتاب "چگونه امام زمان را یاری کنیم؟"
🌿🍁🍂🍁🌿
هیچ شمعی نیست که به امید سپیده ظهور، تا صبح فرج، در شبستان انتظار نسوزد. با تو از کدام دلتنگی خود بگویم؟ از تلخی فراق، یا سختی طعنه هایی که میشنویم و دلخسته از آن میگذریم؟ای همه آرزوهایم! من اگر مشتی گناه و شقاوتم، دلم را چه میکنی؟ با چشمهایم که یک دریا گریسته اند، چه میکنی؟ به ندبه های من که در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگیهایم فرود می آیند، چگونه نگاه خواهی کرد
مگر منتظرها شبیه تو نیستند؟
مگر رنگ و بوی تو را ندارند؟
اگر آری، پس به اندازۀ منتظرهایی که داری
باید دنیا بوی تو را بدهد.
بگذار اول خانههایمان را بو کنیم.
نفس عمیق بکشیم.
یک بار دیگر.
چرا خانهمان بوی تو را نمیدهد؟
مگر در این خانه، مدعیان انتظار تو زندگی نمیکنند؟
بیخیال خانه.
برویم سراغ کوچه و خیابانمان.
یک بار دیگر یک نفس عمیق دیگر.
نه، این جا هم بوی تو را نمیدهد.
مگر در این کوچه و خیابانها
مدّعیان انتظار تو قدم نمیزنند؟
اصلاً کمی از زمین فاصله بگیریم.
برویم بالا. کمی بالاتر.
خوب است همین جا.
نگاهی بیندازیم به شهرمان
شاید این شهر رنگ تو را داشته باشد!
نه، خبری نیست.
چرا؟
مگر صبحهای جمعه چندین و چند دعای ندبه
در مسجدها و حسینههای این شهر خوانده نمیشود؟
یعنی دعاهای ندبه
شهرمان را به رنگ انتظار در نیاوردهاند؟
باید رنگ و بوی تو را گرفت.
انگار مدعی انتظار، زیاد است و منتظر، کم.
بگذار خوب تماشایت کنم
منی که میخواهم رنگ و بوی تو را بگیرم.
خُلق تو آدم را یاد آسمان میاندازد، یاد خدا، یاد بهشت.
به قدری از خُلق نیکویت بهشت میطراود
که کسی که در کنار توست
دیگر آرزوی بهشت نمیکند.
با اخلاق خوشَت خدا را میآوری و در کنار همه مینشانی.
این چه لبخندی است که دل جدا شدن از لبت را ندارد؟
این طور که هستی، مگر میشود با تو رو به رو شد
و پس از آن از تو دل کَند؟
باید قبر هر کسی را که با تو آشنا میشود
پیش پای خودت بکَنی.
کسی اگر با تو آشنا شد
از تو جدا نمیشود مگر با مرگ.
یقینا تو اگر بیایی چونان جدّت
با خلق نیکو مردم را دور و بر خود جمع میکنی.
کسی که مدّعی انتظار است و اخلاق خوش ندارد
باید عمری سر به سجدۀ توبه بگذارد
و از دروغی که گفته استغفار کند.
میخواهم منتظر تو باشم
باید اخلاقم را خوش کنم.
دعا کن برایم
رنگ و بوی تو را گرفتن، رسیدن به هدف آفرینش است.