فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر خوشمزه🤤
مواد لازم :
شیر ۳ لیوان
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
پودر ژلاتین ۳ ق غ
عسل ۵ ق غ
زعفران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفخ هر کدوم از حبوبات رو
باید این طوری بگیری👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد خوشمزه😍
سالاد کلم و هویج🥗
مواد لازم :
کلم برگ سفید
هویج رنده شده
گردو خرد شده
مواد سس :
مایونز
ماست
نعنا خشک
سس خردل
پودر سیر
آویشن
آبلیمو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نان کروسان🥐 با مغز شکلات☺️
مواد لازم :
آرد ۷۰۰ گرم
شیر ۱۷۵ گرم
خمیر مایه ۱۰ گرم
شکلات ۱۵۰ گرم
شکر ۷۵ گرم
نمک ¼ ق چ
کره ۱۱۳ گرم
تخم مرغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوکو سیبزمینی☺️
مواد لازم :
سیب زمینی ۲ عدد
کدو ۲ عدد
هویج ۱ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
جعفری ۲ ق
آرد ۲ ق غ
سیر ۲ حبه
ادویهها :
نمک، فلفل
زردچوبه
پاپریکا
پولبیبر
مواد سس :
ماست ۲ ق غ
مایونز ۲ ق غ
شوید ۱ ق غ
سیر ۱ حبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۵۳ سال پیش مجری از عبدالباسط میپرسه آرزوی شخصی که داری رو به ما بگو
پاسخش شنیدنیه👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیعه شدن پرفسور فرانسوی
👤حجت الاسلام عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا «اسم عظیم خدا» رو درک نکنیم؛
رکوع نماز رو درک نمیکنیم
و تا رکوع رو درک نکنیم، لذت سجده رو هرگز نخواهیم چشید.
برادرم محمد رضا
برای معنی دلتنگی
احتیاج به این همه کلمه نیست
دلتنگی یعنی تو نیستی
نیستی تا نظر کنی به دلم
تا که حال دلم خوب شود
#جانبازشهید
🌷 علامه سید محمدتقی #موسوی اصفهانی (مؤلف کتاب شریف #مکیال_المکارم) :
✅ بدان که غربت دو معنی دارد :
1⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر.
2⃣ کمیِ یاوران.
و #امام_زمان به هر دو معنی غریب است.
🌕 پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید...
📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #هشتاد_هفت #هشتاد_هشت #ه
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #نود
به سمت پیشخوان رفت تا سریع حساب کند و به دنبال کمیل برود.
ــ آقا صورت حساب میز 25 میخواستم
ــ حساب شده خانم
سمانه با تعجب تشکری کرد و از رستوران خارج شد و گوشی اش را در اورد تا شماره کمیل را بگیرد اما با دیدن کمیل که با لبخند به ماشین تکیه داد،متوجه قضیه شد.
ــ چرا اینکارو کردید،مگه قول ندادید من حساب کنم؟
کمیل در را باز کرد و گفت:
ــ من یادم نیست به کسی قول داده باشم
سمانه چشم غره ای برایش رفت و سوار ماشین شد.
در طول مسیر حرفی بینشان رد و بدل نشد و در سکوت به موسیقی گوش می دادند.
کمیل ماشین را کنار در خانه نگه داشت ،هر دو پیاده شدند.
کمیل خرید ها را تا حیاط برد.
ــ بفرمایید تو
ــ نه من دیگه باید برم
سمانه دودل بود اما حرفش را زد:
ــ ممنون بابت همه چیز،شب خوبی بود،در ضمن یادم نمیره نزاشتید چیزیو حساب کنم
کمیل خندید و گفت:
ــ دیگه باید عادت کنید،ممنونم امشب عالی بود
سمانه لبخندی زد،کمیل به سمت در رفت.
ــ شبتون خوش لازم نیست بیاید بیرون برید داخل هوا سرده
بعد از خداحافظی به طرف ماشینش رفت،امشب لبخند قصد نداشت از روز لبانش محو شود.
صدای گوشی اش بلند شد ، می دانست محمد است و می خواهد ببیند چه کار کرده است،اما با دیدن شماره غریبه تعجب کرد.
با دیدن عکس های امروز خودش و سمانه و متن پایین عکس ها عصبی مشتی محکمی بر روی فرمون کوبید.
ــ مواظب خانومت باش
آرامشی که در این چند ساعت در کنار سمانه به وجودش تزریق شده بود،از بین رفت،دیگر داشت به این باور می رسید که آرامش و خوشبختی بر او حرام است.
خشمگین غرید:
ــ میکشمتون به ولای علی زنده نمیزارمتون
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #نود_یک
ــ حواستونو جمع کنید،نمیخوام اتفاقی بیفته
امیرعلی لبخندی زد و گفت:
ــ سرمونو خوردی شاه دوماد،برو همه منتظرتن ما حواسمون هست
کمیل خندید و رفت،اما با صدای امیرعلی دوباره برگشت:
ــ چی شده؟
ــ کت و شلوار بهت میاد
کمیل خندید و دیوانه ای نثارش کرد و به درف محضر رفت،سریع از پله ها بالا رفت،یاسین به سمتش آمد و گفت:
ــ کجایی تو عاقد منتظره
ـ کار داشتم
باهم وارد اتاق عقد شدند،کمیل روبه همه گفت:
ــ ببخشید دیر شد
کنار سمانه نشست،سمانه با نگرانی پرسید:
ــ اتفاقی افتاده
ــ اره
ــ چی شده؟
ــ قرار عقد کنم
سمانه با تعجب به او نگاه کرد و زمزمه کرد:
ــ این اتفاقه؟
ــ بله،یک اتفاق بزرگ و عالی
سمانه آرام خندید و سرش را پایین انداخت
با صدای عاقد همه سکوت کردند،سمانه قرآن را باز کرد و آرام شروع به خواندن قرآن کرد،استرس بدی در وجودش رخنه کرده بود،دستانش سرد شده بودند،با صدای زهره خانم به خودش آمد:
ــ عروس داره قرآن میخونه.
و دوباره صدای عاقد:
ــ برای بار دوم ....
آرام قران می خواند،نمی دانست چرا دلش آرام نمی گرفت،احساس می کرد دستانش از سرما سر شده اند.
دوباره با صدای زهره خانم نگاهش به خاله اش افتاد:
ــ عراس زیر لفظی میخواد
سمیه خانم به سمتش ا
#
امد و ست طلای زیبایی به او داد سمانه آرام تشکر کرد،و جعبه ی مخملی را روی میز گذاشت،دوباره نگاهش را به کلمات قرآن دوخت،امیدوار بود با خواندن قرآن کمی از لرزش و سرمای بدنش کم شود،اما موفق نشد،با صدای عاقد و سنگینی نگاه های بقیه به خودش آمد:
ــ آیا بنده وکیلم؟
آرام قرآن را بست و بوسه برآن زد و کنار جعبه مخملی گذاشت،سرش را کی بالا اورد، که نگاهش در آینه به چشمان منتظر کمیل گره خورد،صلواتی فرستاد و گفت:
ــ با اجازه بزرگترها بله
همزمان نفس حبس شده ی کمیل آزاد شد ،و سمانه با خجالت سرش را پایین انداخت،و این لحظات چقدر برای او شیرین بود
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #نود_دو
بعد از بله گفتن کمیل فضای اتاق را صلوات ها و بعد دست زدن ها در بر گرفت.
بعد از امضای دفتر بزرگی که جلویش قرار گرفت که هر کدام از آن امضاها متعلق بودن بهم را برای آن ها ثابت می کرد و چه حس شیرینی بود،سمانه که از وقتی خطبه ی عقد جاری شده بود احساس زیبایی به کمیل پیدا کرده بود به او نگاه کوتاهی کرد،یاد حرف عزیز افتاد که به او گفته بود که بعد از خوندن خطبه عقد مهر زن و شوهر به دل هر دو می افتد.هر دو سخت مشغول جواب تبریک های بقیه بودند شدند،
صغری حلقه ها را به طرفشان گرفت،و سریع به سمت دوربین عکاسی رفت،آقایون از اتاق خارج شدندو فقط خانم اطراف آن ها ایستادند،آرش کنارشان ماند هرچقدر محمد برایش چشم غره رفته بود قبول نکرد که برود،و آخر با مداخله ی کمیل اجازه دادند که کنارش بماند.
کمیل حلقه را از جعبه بیرون آورد و دست سرد سمانه را گرفت،با احساس سرمای زیاد دستانش ،با نگرانی به او نگاه کرد و گفت:
ــ حالت خوبه؟
اولین بار بود که او را بدون پسوند و سوم شخص صدا نمی کرد،سمانه آرام گفت:
ــ خوبم
کمیل حلقه را در انگشت سمانه گذاشت که صدای صلوات و دست های صغری و آرش در فضا پیچید،اینبار سمانه با دستان لرزان حلقه را در انگشت کمیل گذاشت و دوباره صدای صلوات و هلهله....
سمانه نگاه به دستانش در دستان مردانه ی کمیل انداخت،شرم زده سرش را پایین انداخت که صدای کمیل را شنید:
ــ خجالت نکش خانومی دیگه باید عادت کنی
سمانه چشمانش را از خجالت بر روی هم فشرد ،کمیل احساس خوبی به این حیای سمانه داشت،فشار آرامی به دستانش وارد کرد.
دست در دست و با صلوات های بلندی از محضر خارج شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد و بعد از اینکه سمانه سوار شد به طرف بقیه رفت،تا بعد از راهی کردن بقیه سری به امیرعلی و امیر که با فاصله ی نه چندان زیاد در ماشین مراقب اوضاع بوند،بزند.
در همین مدت کوتاه احساس عجیبی به او دست داد باورش نمی شد که دلتنگ کمیل بود و ناخوداگاه نگاهش را به بیرون دوخت تا شاید کمیل را ببیند،بلاخره موفق شد و و کمیل را کنار یاسین که با صدای بلند آدرس رستورانی که قرار بود برای صرف شام بروند را میگفت.
کمیل سوار ماشین شد سمانه به طرف او چرخید و به او نگاهی انداخت،کمیل سرش را چرخاند و وقتی نگاهش در نگاه کمیل گره خورد،سریع نگاهش را دزدید،کمیل خندید و دوباره دستان سمانه را در دست گرفت و روی دندنه ماشین گذاشت،دوست داشت دستان سمانه را گاه و بی گاه در دست بگیرد تا مطمئن شود که سمانه الان همسر او شده.
لبخندی زد و شیطورن روبه سمانه که گونه هایش از خجالت سرخ شده بودند ،گفت:
ــ اشکال نداره راحت باش من به کسی نمیگم داشتی یواشکی دید میزدی منو
وسمانه حیرت زده از این همه شیطنت کمیل آرام و ناباور خندی
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #نود_سه
سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که به ماشین تکیه داده بود رفتند،سمانه خندید و گفت :
ــ جان عزیزت بسه دیگه صغری،الان کمیل گیر میده که چقدر بلند میخندید
ــ ایش ترسو
سمانه چشم غره ای برایش رفت و به سمت کمیل رفتند،کمیل با دیدنشان لبخندی زد و گفت:
ــ سلام خدا قوت خانوما
صغری سلامی کرد و گفت:
ــ خستم زود سوار شو ترسو خانم
سمانه با تشر صدایش کرد ولی اون بدون هیچ توجه ای سوار ماشین شد.
ــ خوبی حاج خانم
سمانه به صورت خسته کمیل نگاهی انداخت و گفت:
ــ خوبم حاجی شما خوبید؟
کمیل خندید و دست سمانه در دست فشرد،سوار ماشین شدند.
کمیل از صبح مشغول پرونده بود و لحظه ای استراحت نکرده بود،وقتی مادرش به او گفته بود که سمانه را برای شام دعوت کرده بود،سریع خودش را به دانشگاه رساند،تا سمانه و صغری در این تاریکی به خانه برنگردند.
به خانه که رسیدند،مثل همیشه سمیه خانم دم در ورودی منتظر آن ها بود ،با دیدن سمانه لبخند عمیقی زد و به سمتش رفت
ــ سلام خاله جان
ــ سلام عزیز دل خاله،خوش اومدی عروس گلم
سمانه لبخند شرمگینی زد و خاله اش را در آغوش گرفت،صغری بلند داد زد:
ــ نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار
کمیل دستش را دور شانه های خواهرش حلقه کرد و حسودی زیر لب گفت.
سمیه خانم گونه ی سمانه را بوسید و گفت:
ــ سمانه است،عروس کمیل میخوای تحویلش نگیرم
لبخند دلنشینی بر لب های سمانه و کمیل نقش گرفت.
با خنده و شوخی های صغری وارد خانه شدند،
کمیل به اتاقش رفت ،سمانه همراه سمیه خانم به آشپزخانه رفت،سمیه خانم لیوان ابمیوه را در سینی گذاشت و به سمانه داد
ــ ببر برا کمیل
ــ خاله غذا اماده است؟
ــ نه عزیزم یه ساعت دیگه اماده میشه
ــ پس به کمیل میگم بخوابه آخه خسته است
ــ قربونت برم،باشه فدات
سمانه لیوان شربت را برداشت و به طرف اتاق کمیل رفت ،در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که روی تخت دراز کشیده بود،لبخندی زد و روی تخت نشست،کمیل می خواست از جایش بلند شودکه سمانه مانع شد.
ــ راحت باش
ــ نه دیگه بریم شام
سمانه لیوان را به طرفش گرفت
ــ اینو بخور،هنوز شام آماده نشده تا وقتی که آماده بشه تو بخواب
ــ نه بابا بریم تو حیاط بشینیم هوا خوبه
سمانه اخمی کرد و گفت:
ــ کمیل با من بحث نکن ،تو این یک هفته خیلی خوب شناختمت،الان اینقدر خوابت میاد ولی فکر میکنی چون من اینجام باید کنارم باشی
کمیل لبخند خسته ای زد
ــ خب دیگه من میرم کمک خاله تو هم بخواب
ــ چشم خانومی
ــ چشمت روشن
سمانه به طرف در رفت و قبل از اینکه بیرون برود گفت:
ــ یادت نره ابمیوه اتو بخوری.
کمیل خیره به سمانه که از اتاق بیرون رفت بود،حس خوبی داشت از اینکه کسی اینگونه حواسش به او هست و نگرانش باشد.
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
27.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗽آیا فیلسوفان غربی نگاه جنس دوم به زن دارند ⁉️
دیدگاه اسلام به #زن چیست ⁉️🤔
🔴 لطفا نشر دهید ‼️‼️
#جهاد_تبیین #حجاب
👌انسان سالم"
⇦ کينه نمي ورزد،
⇦ دوست مي دارد،
⇦ خجالت نمي کشد،
⇦ خود را باور دارد،
⇦ خشمگین نمیشود
⇦ و مهربان است...
👌 ˝انسان سالم"
⇦ حرص نمي خورد،
⇦ همه چيز را کافي مي داند،
⇦ حسد نمي ورزد
⇦ و خود را لايق مي داند...
👌 انسان سالم"
⇦ نيازي به رقص و پايکوبي
⇦ و تظاهر به خوشي ندارد،
⇦ زيرا شادکامي را در درون خويش
⇦ مي جويد و مي يابد...
👌انسان سالم"
⇦ براي بزرگداشت خود احتياج به
⇦ تحقير ديگران ندارد،
⇦ زيرا خوب مي داند که هر انسان
⇦ تحفه الهي است...
🌿🍁🍂🍁🌿
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
💚آیت الله مجتهدی تهرانی :
💠👈🏻 خیلی ها دلشان می خواهد نماز شب بخوانند ، امّا موفّق نمی شوند.
♨ یک کسی از اولیا گفته بود یک مکروه از من سر زد ، شش ماه نماز شبم ترک شد.
🌷هر کسی نمی تواند نماز شب بخواند.
🌷 باید چشمت را مواظب باشی ، گوشت را مواظب باشی
🔲 حتی مکروه اثر دارد ؛ چه برسد به اینکه آدم گناه بکند.
▪ هرگاه یک گناه کنید ، اگر نماز شب خوان باشید یک امشب را نمیخوانید ؛ امشب خوابتان میبرد.
🍺 یک غذای حرام خوردی یک جایی
همین امشب نماز شب نمیخوانی.
🍊 اما غذای حلال خوردی ، شب های دیگر نماز شب نمیخواندی ؛ امشب هوس نماز شب داری چون غذای حلال خورد.
🌺🌺نماز شب در قرآن:
🌸🍃پاداش شب زنده داری🍃🌸
🍀خداوند میفرماید:
ان المتقین فی جنات و عیون آخذین ما آتاهم ربهم انهم کانوا قبل ذالک محسنین کانو قلیلا من اللیل ما یهجعون و بالاسحارهم یستغفرون؛
🍀 به یقین پرهیزکاران در باغهای بهشت و میان چشمهها قرار دارند و از آنچه پروردگارشان به آنان بخشیده دریافت میکنند؛ زیرا پیش از آن در دنیا از نیکوکاران بودند، آنها کمی را میخوابیدند و در سحرگاهان استغفار میکردند.
📚سوره ذاريات آیات 15-18
🍀آری! بهشت برین الهی، پاداش کسانی است که از خواب شب بر میخیزد و به عبادت و استغفار مشغول می شوند.
#نماز_شب_در_قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁شب
💫داستان زندگی ماست
💫گاهی پرنور،
💫گاهی کم نور میشود
💫اما بخاطر بسپار هر آفتابی
💫غروبی دارد و هر غروبی طلوعی
💫قرنهاست که هیچ شبی
💫بی صبح شدن نمانده است
💫به امیــد
🍁طلـوع آرزوهایتان
شبتون پراز نور الهی 💫
🍁🍂
من رفتنی هستم دگر یاری نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟
تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر، تو بیماری نداری
مولی چنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری
با گریه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غم خواری نداری
وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری
مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبر داری! نداری!
دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها، کاری نداری
اشک از دیده ی خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است
اوج این واقعه را جان علی می داند
خانم خانه که از کار بیفتد سخت است
به خدا فرق ندارد که کجا ، یک مادر …
کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است
به زمین خوردن مادر به کناری امّا …
پیش چشم پسر انگار بیفتد سخت است
مرد باشد ، و زنش پشت در خانهء
او در دل آتش اغیار بیفتد سخت است
سینه اش شد سپر شیر خدا ، امّا حیف
کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است
صورت حور که از برگ گلی نازک تر
گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است …
آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد
بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است
خواست تا شانه کند موی سر زینب را …
شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است !
دیدن نیمه در سوخته سخت است ولی
دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است …
کوچه ها اوّل غم واقعهء کرببلاست …
علم از دست علمدار بیفتد سخت است
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#طلیعه_فاطمیه
باز هم دل، بی قرار روضهٔ مادر شده
باز حرف صورت و سیلی و میخ در شده
بازهم آتش به جان ما رسیده از دری
کز غم سوزاندنش چشم دو عالم، تر شده
حرف، حرف بغض و کینه از علی بوده فقط
آتشی کز کینه، پنهان زیر خاکستر شده
فاطمیه شد، مرور خاطرات درد و داغ
علت کون و مکان، تنها و بی یاور شده
فاطمیه شد که دل بر منبر اندوه و اشک
روضهخوانِ رنجهای دخت پیغمبر شده
مهدیِ صاحب زمان دارد به لب شور و فغان
آسمان ازاین مصیبت خاکِ غم بر سر شده
بین آتش سوخت زهرا، تا علی مانَد فقط
سورهی کوثر فدایِ ساقیِ کوثر شده
ای علی! مظلوم عالَم! جان فدای غربتت
بعد زهرا خود بگو از غنچهی پرپر شده
غیر تو مظلوم و غیر فاطمه مظلومتر،
نیست در عالَم، غمت از هر غم افزونتر شده
کی به پایان میرسد شبهای بی مهتاب تو
وعدهی دیدارتان درعالم دیگر شده
* *
دوستت دارم اگرچه روسیاهم روسیاه
لطفت امّیدِ منِ شرمنده در محشر شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سـلام بـه روز و زندگی
🌷سـلام بـه دلهای پاک
🌸سـلام بـه چهره های خندان
🌷صبح سه شنبه آذر ماهتون
🌸پـراز لبخند شیـریـن
🌷امیدوارم
🌸سبد امروزتـان پـر باشه
🌷از مهربانی عشق و محبت
🌱⃟🌸๛
❇️♦️ مقاومت فلسطینی پیروز معرکه طوفان الاقصی بود یا ارتش رژیم موقت صهیونیستی!؟
🔹👈مقاومت فلسطینی با اهداف زیر عملیات طوفان الاقصی را طراحی و اجرا کرد:
👈>> بازگرداندن مسأله #فلسطین به صحنه افکار عمومی دنیا.
👈>> برهم زدن #سناریوی_جایگزینی فلسطین با رژیم صهیونیستی در نظامات سیاسی موجود
👈>> شکستن ابهت و تحقیر #ارتش و #نهادهای_اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در دنیا و اثبات شکنندگی قدرت آن.
👈>> توقف، #کندسازی و هزینه سازی برای رژیم های همراه در مسیر #عادی_سازی روابط.
👈>> #آزادسازی_اسرای فلسطینی در بند رژیم.
👈>> #جلوگیری از تبدیل رژیم به #قطب_تجاری و انرژی غرب آسیا.
🔹👈اهداف ارتش #رژیم_کودک_کش نیز از حمله به غزه محورهای زیر بود:
👈>> #نابودی_قدرت_نظامی مقاومت فلسطینی در غزه.
👈>> به #اسارت گرفتن کامل و یا از بین بردن کامل حماس.
👈>> #ترور_سران سیاسی و نظامی مقاومت.
👈>> #اشغال_نوار_غزه و تخلیه ساکنان آن به مناطق دیگر جهان.
👈>> #آزادی_اسرا بدون دادن کمترین امتیاز.
♦️سوال:
🔹 کدامیک از طرفین به اهداف رسید؟
پاسخ روشن است؛
👈 رژیم صهیونیستی نه تنها به هیچکدام از اهداف اعلامی خود نرسیده است، بلکه داشته های زیادی را هم از دست داده است.
هر آن چه اعتبار طی سالهای گذشته با تبلیغات دروغین و دیپلماسی عمومی بدست آورده بود همه را بر باد داد.
بهترین دموکراسی خاورمیانه، پایبندترین ارتش دنیا به حقوق بشر و... همه بر باد رفت! و خشن ترین حکومت و جانی ترین ارتش دنیا و بدترین ناقض حقوق بشر بر جای آن نشست!
🔹👈مقاومت فلسطینی نه تنها به اغلب اهدافش رسیده و مابقی نیز قطعا محقق خواهد بلکه فراتر از اهدافش به دستاوردهایی نائل شد که شاید فکرش را هم نمی کرد؛
🔹رژیم صهیونیستی یک گام بلند به نابودی نزدیک تر شده، شکاف های اجتماعی و سیاسی در جامعه صهیونیست ها عمیق تر گشته، یک اعتبار و عزت وصف ناشدنی برای فلسطینیان در افکار عمومی جهان ایجاد کرده و حامیان رژیم را در سراسر جهان شرمسار و بی حیثیت ساخته است.
🔹چه کسی پیروز است؛
آنکه بر ابزارهای قدرتمند نظامی تکیه کرد یا آن که با تکیه بر امداد الهی، جهاد کرد، شهید شد و استقامت ورزید!؟
🔹نابودی رژیم اشغالگر قدس نزدیک شده است و دیر نیست روزهایی که تک تک اشغالگران سرزمین فلسطین تقاص جنایات ددمنشانه را پس خواهند داد و قدس شریف از چنگال صهیونیسم آزاد خواهد شد.