eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن ختام ایام فاطمیه مون هم این ویدیو باشه تقدیم به شما❤️🍃 به دختر چادری های قشنگ تون😍 و دخترای عزیزتون که چادری بودن را دوست دارن ولی گاهی یادشون میره بپوشن ،نشون بدید🤩🍃 ان شاء الله حضرت زهرا از همه مون راضی باشن😊🍃
شب سردی بود ... زن بيرون ميوه فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند شاگرد ميوه‌فروش تند تند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و به خانه ببرد رفت نزديکتر چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود با خودش گفت: چه خوبه سالم ترهاشو ببرم خونه مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند برق خوشحالى در چشمانش دويد ديگر سردش نبود زن رفت جلو نشست پاى جعبه ميوه تا دستش را برد داخل جعبه شاگرد ميوه فروش گفت: دست نزن ننه بلند شو و برو دنبال كارت زن زود بلند شد خجالت كشيد چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند صورتش را قرص گرفت دوباره سردش شد راهش را كشيد و رفت چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد: مادرجان مادرجان زن ايستاد برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت: اينارو براى شما گرفتم سه تا پلاستيک دستش بود پر از ميوه، موز، پرتقال و انار زن گفت: دستت درد نكنه اما من مستحق نيستم زن گفت: اما من مستحقم مادر من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بی هيچ توقعى اگه اينارو نگيرى دلمو شكستى جون بچه‌هات بگير زن منتظر جواب زن نماند ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود با صدائی لرزان گفت: پيرشى... خير ببينى هيچ ورزشى براى قلب بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به همنوع است را شادباش می‌گوئیم یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_چهل_پنج سمیه خان
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت کمیل به دیوار سرد بیمارستان تکیه داد و چشمانش را بست. یک ساعت از وقتی که به خانه رفته بود گذشت،دکتر بعد از معاینه ی سمانه،لازم دید که به بیمارستان منتقل شود،فقط خدا می دانست وقتی سمانه را در این حال دیده بود،چه به سرش آمد. راهروی بیمارستان در این ساعت خلوت بود و فقط صدای زمزمه های ارام سمیه خانم و تیک تاک ساعتش شنیده می شد! با باز شدن در اتاق،سریع چشمانش را باز کرد و از جایش بلند شد و به سمت دکتر رفت. دکتر مشغول نوشتن چیزهایی بود، و میان نوشتن هایش توضیحاتی به پرستار می داد،با دیدن کمیل لبخندی زد و گفت: ــ نگران نباشید آقای برزگر،حال همسرتون خوبه کمیل نفس راحتی کشید و خداروشکری زیر لب گفت. ــ پس این تب برا چیه؟ ــ تب خانمتون ناشی از عصبانیت و استرس بیش از حد هستش،نمیدونم دقیقا چه اتفاقی براشون افتاده اما باید از هر چیزی که عصبانیش میکنه که استرس بهش وارد میکنه دورش کنید کمیل سری تکان داد و گفت: ــ میتونم ببینمش؟ ــ با اینکه خواب هستن اما کنارش باشید بهتره،نسخه ی داروهارو پرستار میارن براتون ــ خیلی ممنون خانم دکتر دکتر لبخندی زد و گفت: ــ وظیفه است بعد از رفتن دکتر،سمیه خانم به نمازخانه رفت تا نماز شکری به جا بیاورد،اما کمیل سریع به اتاق سمانه رفت. در را آرام باز کرد تا او را بیدار نکند،به چهره ی غرق درخوابش نگاهی انداخت،در خواب بسیار معصوم می شد. کنارش روی صندلی نشست و دست سردش را در دست گرفت‌،سمانه تکانی خورد اما بیدار نشد، باورش نمی شد این چهارسال با تمام مشکلات و سختی ها با تمام تلخی ها و دوری ها تمام شده،و الان کنار سمانه است. با اینکه سمانه هنوز با او کنار نیامده بود،اما همین که الان کنارش بود و دستانش در دستان او بود،برایش کافی بود ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت چشمانش را آرام باز کرد،مکان برایش غریب بود،به اطراف نگاهی انداخت با دیدن دکور و تجهیزات متوجه شد که در بیمارستان است. اما او چرا اینجاست؟! چشمانش را روی هم فشار می دهد و کمی به خودش فشار می اورد که شاید چیزی یادش بیاید،آخرین چیزی که یادش آمد بحث کردنش با کمیل و سردرد و خوابیدنش بود،تصاویر مبهمی از کمیل که بالا سرش نام او را فریاد می زنید در ذهنش تکرار میشد اما دقیق یادش نمی آمد که چه اتفاقی افتاده. تا میخواست دستش را تکان دهد متوجه اسیر شدن دستش میان دستان و سر کمیل شد،با دیدن کمیل خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید. به صورت غرق در خوابش نگاه کرد،باورش سخت بود بعد از چهارسال کمیل الان کنارش باشد،با اینکه هیچوقت نمی توانست نبود کمیل را باور کند حتی این چیز را به سمیه خانم گفته بود اما سمیه خانم در جواب به او گفته بود: "شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند" اما الان خدا کمیل را به او برگردانده بود،آنقدر دلتنگش شده بود که دوست داشت روزها به تماشای او بنشیند، با اینکه اوایل از اینکه خود را چهارسال از آن ها دور کرده بود عصبی شده بود و حتی به جدایی فکر کرد،اما الان کمی آرام تر شده بود و به این نتیجه رسید که او بدون کمیل نمی تواند لحظه ای آرامش داشته باشد،دقیقا مانند این چهار سال... نگاه به ساعت روی دیوار انداخت عقربه ها ساعت ۸ صبح را نشان می دادند،تا خیز برداشت تا از جایش بلند شود سوزشی را در دستش احساس کرد و آخی گفت. کمیل سریع بیدار شد و از جایش بلند شد. ــ چی شد؟درد داری رد نگاه سمانه را گرفت،با دیدن جای خونی سوزن سرم ،اخم هایش در هم جمع شدند. ــ از جات تکون نخور تا برم پرستارو صدا کنم سمانه آرام روی تخت دراز کشید بعد از چند دقیقه در باز شد و کمیل نگران همراه پرستار وارد اتاق شدند. پرستار نگاهی به دست سمانه انداخت و گفت: ــ چیزی نیست سوزن سرمت کشیده شده،برای همین زخم شدی خون اومده. ــ حالش چطوره خانم؟ پرستار نیم نگاهی به کمیل انداخت و گفت: ــ حالشون خوبه،نیم ساعت دکتر میاد بعد از اینکه وضعیت بیمار چک شد مرخص میشه ــ خیلی ممنون پرستار سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. کمیل به سمانه نزدیک شد وبا‌ چشمان نگران به صورت بی حال او نگاهی انداخت و آرام پرسید: ــ حالت خوبه سمانه؟ ــ خوبم ــ دراز بکش تا دکتر بیاد سمانه انقدر ضعف داشت که نای لجبازی را نداشت پس بدون حرف روی تخت دراز کشید ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت بعد از امدن دکتر و امضای برگه ی ترخیص ،سمیه خانم به سمانه کمک کرد تا آماده شود. کمیل بعد از تصفیه حساب و خرید دارو ،به سمت سمانه و سمیه خانم که کنار ماشین بودند رفت،سریع ماشین را روشن کرد و کمک کرد تا سمانه سوار شود. در طول راه کسی حرفی نزد با صدای گوشی سمیه خانم سمانه از خواب پرید،نگاهی به اطراف انداخت نزدیک خانه بودند،سرگیجه داشت برای همین چشمانش را بست. ــ کی بود مامان؟ ــ صغری است،قرار بود صبح بیاد خونمون،الان زنگ زد نگران بود ــ الان کجاست ــ تو خونه منتظره وارد کوچه شدند،کمیل ماشین را در خیابان پارک کرد، و در جواب سوال مادرش گفت که جایی کار دارد،اما سمانه خوب می دانست به خاطر او میخواست از اینجا دور باشد. به محض پیاده شدن سمانه سنگینی نگاه کسی را بر روی خودش حس کرد،همان نگاه همیشگی که چهار ستون بدنش را از ترس می لرزاند. با گرمای دستی که بر دستش نشست سرش را بالا آورد و نگاه ترسان و وحشت زده اش در نگاه کنجکاو کمیل گره خورد،برای اینکه کمیل متوجه نشود سریع سرش را پایین انداخت. ــ چرا دستات اینقدر سردن؟ ــ چیزی نیست،ضعف دارم کمیل مشکوک پرسید: ــ لرزیدن صدات هم به خاطر ضعفه؟ سمانه هول کرد و برای چند ثانیه نگاهش را به مرد همسایه که او را با لبخند کریهی نگاه می کرد انداخت اما سریع نگاهش را دزدید! کمیل همین نگاه چند ثانیه ای برایش کافی بود تا یاد حرف های سمانه بیفتد. " من شوهر ندارم،اگه شوهر دارم چرا باید هر روز از نگاه کثیف مرد همسایه وحشت کنم " سمانه از فشاری که کمیل بر دستانش وارد کرد،آرام نالید: ـ کمیل کمیل یا چشمان سرخ از خشم،آرام غرید : ـ خودشه سمانه متوجه منظور کمیل شد اما گفت: ــ کی خودشه؟چی میگی کمیل ــ سمانه بگو خودشه؟ سمانه دستپاچه لبخندی زد و قدمی برداشت و گقت: ــ بریم داخل حالم خوب نیست کمیل بازویش را محکم فشرد و تشر زد: .ــ پس خودشه ــ نه نه کمیل یه لحظه صبر کن تا میخواست جلوی کمیل را بگیرد،کمیل به سمت آن مرد رفت،مرد تا میخواست ازجایش بلند شود ،مشت کمیل بر روی صورتش نشست. کمیل با تمام توان به او مشت می زد،با صدای جیغ سمانه والتماس های سمیه خانم در باز شد و علی همسر صغری با دیدن کمیل سریع به سمتش رفت،سمانه که سرگیجه اش بیشتر شد،کمیل را تار می دید و لکه های تیره جلوی دیدش را گرفته بودند،به ماشین تکیه داد و دستش را برسرش گرفت،احساس می کرد زمین یه دور او می چرخید. علی سعی می کرد کمیل را از آن مرد دور کند،اما کمیل به هیچ وجه راضی نبود که از مشت زدن هایش دست بکشد. ــ کمیل سمانه خانم حالش خوب نیست،ول کن اینو با فریاد علی کمیل مرد را بر روی زمین هل داد و نگاهش را به سمت سمانه کشاند،با دیدن سمانه بر روی زمین و مادرش کنار او،یا خدایی گفت و به سمتش دوید ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت صغری بالشت را مرتب کرد و به سمانه کمک کرد تا به آن تکیه بدهد. ــ اینجوری راحتی؟ ــ آره خوبه صغری پتو را روی پاهای سمانه مرتب کرد و با نگرانی به او لبخند زد و آرام پرسید: ــ بهتری؟چیزی لازم داری؟ ــ نه عزیزم چیزی لازم ندارم،ببخشید اذیتت کردم صغری اخمی به او می کند! ــ خجالت بکش دختر،من برم پیش مامان داره برات سوپ درست میکنه از جایش بلند شد و دست امیر را گرفت و به طرف در رفت،امیر گریه کنان از صغری می خواست تا او را کنار سمانه نگه دارد اما صغری این موقعیت را بهترین موقعیت برای کمیل می دید که با سمانه صحبت کند. دست امیر را کشید و با اخم گفت: ــ بدو بریم مامان، عصبیم کنی امشب نمیمونیم خونه مامان جون امیر از ترس اینکه امشب نماند،با چشمان اشکی به دنبال مادرش رفت. صغری قبل از اینکه از اتاق خارج شود،به کمیل که به چارچوب در تکیه داده بود نزدیک شد و گفت: ــ با سمانه حرف بزن ،اما اگه ناراحتش کردی اینبار با من طرفی کمیل سری تکان داد و از جلوی در کنار رفت تا صغری از در خارج شود. کمیل در را بست و به طرف سمانه رفت،نگاهی به سمانه که سر به زیر مشغول ور رفتن با پتو بود،کنارش روی تخت نشست و نگاهی یه چهره ی بی حالش انداخت. ــ میتونی صحبتای منو گوش بدی؟ سمانه که در این مدت منتظر صحبت های کمیل بود،سری تکان داد. کمیل نفس عمیقی کشید و لبان خشکش را تر کرد و گفت: ــ نمیخواستم توضیح بدم اما بعد تصمیم های تو لازم دیدم که یه توضیح کوچیکی بدم،امیدوارم مثل همیشه که کنارم بودی و تک تک صحبت های منو باور کردی و درک کردی و کنارم موندی،اینبارم اینطور باشه. نگاهی به چشمان منتظر سمانه دوخت ،نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ تیمور،سرکرده ی یک گروه خلافکاری و ضد انقلابیه،خیلی باهوش و معروف،کار خودشو خیلی خوب بلده. تو یکی از عملیات من به یکی از آدماش تیراندازی کردم که بعدا فهمیدیم که برادرشه اون هم همیشه منتظر تلافی بود. لبخند تلخی زد!! ــ موفق هم شد،اون روز که سراغش رفتم ،بی هماهنگی نبود،باسردار احمدی هماهنگ کردم،اون شب... ــ اون شب چی کمیل؟ ــ اون شب درگیری بالا گرفت،آرشو از دست چنگشون بیرون کشیدم اما موقعی که میخواستم از ساختمون بیرون بیام،تیر خوردم سمانه هینی کشید و دستانش را بر دهانش گذاشت!! ــ دایی محمد اولین نفری بود که به من رسید ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماز شب پیامبر اعظم (صل الله علیه وآله) در کنار خانه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 🎙حجت الاسلام حامد از امام صادق علیه السلام درباره فضیلت نماز در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرسیدند ایشان فرمودند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز_شب احکام نماز شب فضیلت نمازهای شفع و وتر از هشت رکعت نماز دیگر بیشتر است. اگر وقت برای ادای نماز شب تنگ باشد انسان می­تواند فقط به نماز وتر اکتفا کند. وقت نماز شب از اول نیمه شب است تا طلوع صبح صادق. افضل آن است که نماز شب به هنگام سحر خوانده شود و هنگام سحر، عبارت است از یک سوم آخر شب و هر قدر به صبح نزدیک­تر باشد افضل خواهد بود. مسافر می­تواند نماز شب را پیش از نیمه شب بخواند. راجوان و یا پیرمردان که می­‌ترسند خواب بمانند می­‌توانند نماز را پیش از نیمه شب بخوانند «الَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»
(زهاء) شیــــ😈ـطان نمازشب امام باقرعلیه السلام فرمودند: شب شیطانی دارد که وقتی بنده ای بیدار میشود وتصمیم دارد بخواند. شیطان به او میگوید:هنوز وقت نماز نشده، براے مرتبه دوم بیدار میشود میگوید هنوز وقت باقی است. واین گونه بنده رابه خوابیدن تشویق می کند تا اذان گفته می شود. 📚نمازشب وتهجد خسروی ص۴١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊🍎داريم به طولانی ترين شب سال نزديک ميشيم برای يكديگر شادی و رفاه آرامش و آسايش امنيت وسلامتی ❤دلخوشی ، بركت ، گشايش در کارها 😊🍎و خوشبختی آرزو کنیم 🙏 شب بخیر دوستان ✨💫✨ 🍎 پیشاپیش يلدا مبارک 🍎 🌸🍃
از حیدرت سه ماهه چرا رو گرفته ای با گریه های مخفی خود خو گرفته ای یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای یک دست بر کبودی بازو گرفته ای صد پاره فاطمه ز غمت آب شد علی تو با همین سکوت شدی قاتل علی ای استخوان شکسته حیدر نفس مکش شعله کشد ز آه تو دیگر نفس مکش باشد برای زخم تو بهتر نفس مکش رنگین شده ز خون تو بستر نفس مکش من بی سپاه میشوم ای لشکرم بمان خانه خراب میشوم ای همسرم بمان
مراقبه و محاسبه اعمال ای عزیزان من! اگر میتوانید در شبانه روز، ساعات و لااقل دقایقی را به فکر خود باشید! تا بر شما روشن شود چکاره هستید برای چه هستید کجا می روید تا عمر به غفلت نگذرد. ای عزیزان من ! محاسبه و مراقبه را در تمام اعمال و گفتار و کردارتان باید داشته باشید، نه سال و ماهی یک مرتبه؛ بلکه شبانه روزی یک مرتبه، اگر نگوییم ساعتی یک مرتبه محاسبه و هر آنی مراقبه لازم است. ای عزیزان! من اگر نفس را آزاد گذاشتید و مراقب آن نبودید و محاسبه ی اعمال نکردید و دوش به دوش غفلت؛ عمر را گذراندید از سوء خاتمه بترسید. رسائل عرفانی آیت الله سعادت پرور ص 190
چنددستورالعمل‌ازعارف‌الهی‌مرحوم‌قاضی 1️⃣خواندن نوافل و اقامهٔ مستحبات از دستورات ، خواندن نوافل نماز به ویژه است؛ افرادی که می‌گویند در حضور قلب نداریم برای جبران آن به خواندن نماز بپردازند؛ در آمده که نافله برکت دنیا و آخرت را برای افراد دارد. 2️⃣تلاوت روزانه قرآن کریم سفارش مؤکد است و دستور داده‌اند که کمتر از یک جزء تلاوت نشود؛ علیه‌السّلام، روزی ده جزء قرآن تلاوت می‌کردند؛ مراجع عظام تقلید سفارش می‌کنند که روزتان را با سوره مبارک یاسین و شروع کنید و آن را به سلام‌الله‌علیه هدیه کنید، و از ایشان بخواهید که فقط گوشه چشمی به شما داشته باشند. 3️⃣خواندن اذکار معمول روز به ویژه سفارش دیگر ایشان، خواندن ذکرهای معمول روز است؛ ذکر «لااله‌الاانت‌سبحانک‌انی‌کنت‌من‌الظالمین» و سجده معروفهٔ آن از اذکاری است که بسیار سفارش شده است؛ علامه ملاحسینقلی‌همدانی برای به آیت الله ملکی تبریزی سفارش می‌کند که همیشه یک یا در دست باشد و هر روز یک سجده طولانی داشته باش و در آن، ذکر یونیسه را زمزمه کن. 4️⃣تسبیحات سلام‌الله‌علیها یکی از اعمالی است که بسیار آسان بوده و تأکید زیادی بر آن شده است و آن سفارش این است که هرگز بعد از نماز، تسبیحات ترک نشود؛ در روایات آمده که تسبیحات ذکر کبیرست و ثواب آن از هزار رکعت نماز بالاتر است. 5️⃣خواندن روزانه مرحوم آقای قاضی، بر دعای فرج که همان دعای «الهی عظم البلاء» است تأکید دارد؛ منتظران حضرت هر روز باید این دعا را بخوانند؛ برخی علما در قنوتهای نمازشان، جز دعای سلامتی حضرت «اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن» را نمی‌خواندند. 6️⃣ملاقات دوستان خوب اگر می‌خواهید که زندگی شما به انحراف کشیده نشود با دوستان بد قطع رابطه کنید؛ منتظران مهدی موعود علیه‌السّلام آنقدر که برای ظهور حضرت دعا می‌کنند، باید برای آمادگی و قابلیت داشتن ظهور هم دعا کنند. 7️⃣مداومت بر زیارت اهل قبور زیارت اهل قبور که در احادیث و روایات هم بر آن تأکید شده، از سفارشات آیت الله قاضی است؛ زیارت اهل قبور بهتر است که یک روز در میان و آن هم در هنگام روز انجام شود، چرا انجام این عمل در شب کراهت دارد ــــــــــــــــــــــ 📒منبع: براساس سخنرانی حجه‌الاسلام حسینی قمی، در
✴️ پنجشنبه 👈 30 آذر /‌ قوس 1402 👈7 جمادی الثانی 1445 👈21 دسامبر 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅مسافرت. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅دیدار با قاضی و اقدامات قضایی. ✅و آغاز نویسندگی و نگارش خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: فرزند هنگام زوال، آقا، بزرگوار و عاقل و سیاستمدار است و مباشرت برای سلامتی نیز مفید است. 🚘مسافرت: مسافرت خوب است. 👶 زایمان مناسب و نوزاد ستاره اقبالش سبک و خوش قدم است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ختنه کودک. ✳️خرید لوازم زندگی. ✳️دیدار روسا و مسئولین. ✳️ارسال جنس به مشتری. ✳️صید و شکار و دام گذاری. ✳️و آغاز به کار و درمان نیک است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت امشب :فرزند پس از فضیلت نماز عشاء امید است از ابدال گردد و مباشرت برای سلامتی نیز مفید است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث دولت و ثروت می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث مرگ ناگهانی می شود. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
📝 ؛ حتیٰ استفاده‌ی کوتاه، اما باکیفیت، از زمانِ سحر و بین‌الطلوعین، (بشرط مداومت) می‌تونه قدرت روحی و نشاط ما رو در تموم ساعات روز، تأمین کنه. آرامش روزِ هر انسان؛ در گرویِ یا اوست!
4_5771402689577486022.mp3
3.69M
جهت برآورده شدن حاجت نماز روزهای پنجشنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁درآخرین پنجشنبه پاییز 🕯و در آستانه شب یلدا یادی کنیم 🍁از همه عزیزانی که پارسال 🕯در کنار ما سر سفره یلدا بودند 🍁و امسال اسیر خاک هستند 🕯خدایا درگذشتگان ما را 🍁مورد رحمتت قرار ده 🕯برای آمرزشان 🍁فاتحه و صلواتی ختم میکنیم 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🍁 ┊ ┊ 🍂 ┊ 🍁 🍂 🍁ســـــــــــلام🍁 🍁 امروز آخرین 🍁 ایستگاه پاییز است 🍁 یک قدم آن طرفتر 🍁 رو به سوی زمستان 🍁 اندوهت را به برگها بسپار 🍁 که صدای آمدن یلدا 🍁 به گوش میرسد... 🍁 بـه آخـریـن روز پـاییـز 🍁 خـوش آمـدیـد... 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ آخرین پنجشنبه آذر ماه و ياد درگذشتگان😔🖤 🖤درآخرین پنجشنبه آذر ماه و در آستانه شب یلدا یادی کنیم از همه عزیزانی که پارسال در کنار ما سر سفره یلدا بودند و امسال اسیر خاک هستند😔🖤 🖤برای آمرزشان 🤎❤️ فاتحه و صلواتی ختم میکنیم 🙏 😔 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آذر وصدای خش خش برگ های خیابان🍂 یک دل سیر قدم زدن های زیر باران🌨 آذر وآخرین فصل پاییز🍂 جنب وجوشی در کوی ومکان جاریست🍂 ماه آذر ماه آخر🍂 پاییز سرآمد🍂 یلدا پشت دراست 🍂 درب رابگشا وبه زمستان فصل پاکی ❄️ خوش آمدبگو❗️ بدرود آذر.....🍂🍁🍂 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز یه قرمه سبزی خوشمزهههههه👌 طعمش محشر میشه بااین روش 💚 مواداین ترکیب جادویی: رب انار۳ق غ رب گوجه نصف ق غ پودرلیمو عمانی ۱ق چ فلفل سیاه ۱ق چ فلفل قرمز۱ق چ ابلیمو ۳ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایده جذاب و جالب برای شب یلدا مواد لازم چغندر .لبو .دو الی سه عدد نشاسته ذرت. سه قاشق آب. نصف لیوان شکر. چهار قاشق سن ایچ پرتقال. نصف لیوان لبو ها را می‌شوریم و خوردشون می‌کنیم بخارپزشون می‌کنیم بهشون نشاسته ذرت می‌زنیم و گلوله‌شون می‌کنیم .میتونید لبو ها را بپزید و با اسکوپ بستنی در بیاریم و بعد از اون آب شکر را روی حرارت می‌ذاریم تا موادمون کمی خودش رو بگیره و بعد روی انگورمون می‌ریزیم تا براق بشه و به همین راحتی آماده شد لطفاً از این پست حمایت کنید برای دوستاتون بفرستین و لایک و فالو یادتون نره ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧑🏻‍🍳 فوق خفن👩‍🍳 مواد لازم: کلم سفید🤍 ترشی کلم🥣 جعفری🍀 2 عدد هویج🥕 کلم بروکلی🥦 لیمو🍋 روغن زیتون🫒 سس انار یا رب رقیق انار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كتلت مرغ😍😋 مواد لازم : زردچوبه سینه مرغ کنجد ۴-۵ ق غ سیب زمینی ۴ عدد پودر سوخاری ۵ ق غ پیازچه و جعفری تخم مرغ ۲ عدد سیر ۳ حبه پیاز ۱ عدد نمک، فلفل پاپریکا