فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوربین_مخفی دعوای دو نابینا😁
اومد کار خیر کنه، فراری شد😂
#خنده_حلال
امام خامنه ای فرزند بنی هاشم حفظه الله:
رژیم غاصب صهیونیستی هم از لحاظ نظامی، هم از اطلاعاتی شکست غیرقابل ترمیم خورد. شکست را همه گفتند، اما من تاکیدم بر غیرقابل ترمیم بودن است. امام خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در دانشگاه افسری امام علی علیهالسلام
وقتی امام خامنه ای، رهبرانقلاب؛ بر روی شکست غیرقابل ترمیم تاکید دارند یعنی معظم له به ما یه کُد دادن که باید رمزگشایی بشه!
شکست غیرقابل ترمیم یعنی سست شدن و تزلزل ارکان رژیم جعلی کودک کش و حرکت بسمت فروپاشی حتمی! عملیات وعده صادق نیز نقطه عطف، تمام کننده و تسریع دهنده طوفان الاقصی بود که بطور کل تمام محاسبات و معادلات آخرالزمانی منطقه درگیربا واقعه شریف ظهور #امام_زمان کاملا بهم ریخته و مثلث شیطان با یه گیجی، شوک و کابوس بی انتها مواجه ساخت.
مطمئن باشید فروپاشی اسرائیل جعلی کودک کش حرام زاده، خیلی زودتر از موعد اتفاق خواهد افتاد! خون به ناحق ریخته زنها و کودکان و نوزادان بی گناه، بی پناه و مظلوم کربلای غزّه که همراه شده با مقاومت هوشمندانه، عاقلانه، خالصانه و ایثارگرانه، بی شک به ثمر خواهد نشست! این خونها نهال #مقاومت را به درخت تنومندی تبدیل خواهد کرد که سرانجام ریشه های شجره ملعونه زقّوم را خشک خواهد نمود!
خونبهای کودکان و نوزادان و جنین های در رحم مادر کربلای غزّه،دقیقا غیبت منجی موعود را نشانه رفت تا باقیمانده آن به امت مسلمان ببخشد! لذا منتظر بمانید تا ان شاء الله آخرین نشانه های ظهور یکی پس از دیگری تحقق یابد.#وعده_صادق
20.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توماج کیست؟رزومه خانوادگی توماج صالحی
این ویدیو رو واسه هرکی میتونید بفرستید
اجازه فتوا ندارم والا میگفتم واجبه😁
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بستنی خونگی نعنایی 🍦😋
⚪مواد لازم :
شکر ۳۰ گرم
رنگ خوراکی ۴-۲ قطره
شکلات رنده شده ۳ ق غ
خامه صبحانه ۱.۵ پاکت
شربت نعنا ۳۰ گرم
ماست ۸۰ گرم
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دسرخوشمزه😋
مواد لازم
شیر ۵ پیمانه
شکر ۱ پیمانه سر خالی
پودر کاکائو ۴ ق غ
پودر ژلاتین ۳ ق غ
پودر نشاسته ذرت ۵ ق غ
ارد قنادی ۴ ق غ
کره ۵۰ گر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه بشقاب، حجم برنج 🍚 رو بیشتر کن
#ترفند
مدح و متن اهل بیت
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۲۰🎬: تا زمانی که علی به خانه رسید ,مثل مرغ سرکنده,بی قرار بودم,صدای چرخش کل
#از کرونا تابهشت
#قسمت۲۱🎬:
علی:اون پیام را که عباس فرستاده بود ,از اسراییل بود
من:خوب این راخودم میدونستم,اخه همیشه جلوی بچه ها,صحبت اسراییل میشد من میگفتم,عنکبوت یا رتیل و...
علی:اگه قول بدی ,خونسردی خودت راحفظ کنی ودوباره آه وناله راه نندازی,یه چی دیگه هست,نشونت میدم,سلما این چی که نشونت میدم,نشانه ی خوبیه,دوستان گفتن ,از همین طریق خیلی راحت جای,عباس را پیدا میکنن,البته من تأکیدکردم خودمم باید باشم.
دلم میخواست ببینم علی راجب چی حرف میزنه پریدم وسط صحبتش وگفتم:باشه چشم ,هرچی توبگی زووود باش بگو چی شده...
علی درحینی که صفحه گوشیش را بازمیکرد لبخندی زد وگفت:ای دخترک عجول...گوش کن؛
یه ویس دیگه بود به این شرح:ای مسلمانان جاسوس,فکرکردین که از اسراییل فرارکردین,قصردر میرین؟نه خیال ورتان داشته,شما صاحب بچه هایی شدید که نتیجه علم من,علم اسراییل بود وتا تک تک این بچه ها رابدست نیارم وبرای سربازی از قوم برگزیده تربیت نکنم وشما دوتا جاسوس رابه درک واصل نکنم از پا نمینشینم.....نمیخواستم ماهیت من کشف بشه ,اما چکارکنم که این پسرک فضولتان باعث شد که همه چی روبشه...به خودم تبریک میگم,درسته که پسری سرتق ولجباز است وکلامی جز قران بامن حرف نمیزنه ومدام از جهنم وعذاب میترسونتم,ولی,فوق العاده باهوشه ومن میتونم ادبش کنم واونجورکه میخوام تربیتش کنم.
خدای من این صدای انور بود...
خود خبیثش بود به خدااا...
مگر علی ,نکشته بودش؟این افعی چندسر,مثل گربه هفت تاجون داشت...
#ادامه دارد....
🖊به قلم ...…ط_حسینی
🌧💦🌧💦🌧💦🌧
#از کرونا تابهشت
#قسمت۲۲🎬:
من:علی...این که انور بود...مگه نکشتیش؟؟
علی:سلما من اونموقع توشرایطی نبودم که بفهمم انور به درک واصل شده یانه؟یک تیرشلیک کردم طرفش ودیدم غرق خون روی زمین افتاد اما صدای اژیر ووضعیت تو باعث شد به این موضوع توجهی نکنم,احتمالا بعداز ما نیروهای امنیتی رسیدن ونجاتش دادند,اما سلما...حالا باید خیالت راحت باشه که انور هیچ اسیبی به عباس نمیزنه,مطمینا اون دنبال خودمون میگرده تا بقیه ی بچه ها را ازچنگمان دربیاره وبه قول خودش مارابکشه...
هم من وهم همکارام مطمینیم که انور هنوز جای جدید ماراکشف نکرده واصلا به ذهنش هم خطورنمیکنه ماازعراق خارج شده باشیم واین قضیه را من از اعجاز حاج قاسم ولطف خدا وصدالبته زرنگی پسرمان عباس میدونم....
بایاداوری عباس,دوباره اشکم جاری شد وگفتم:الان چکار میکنی علی؟؟
علی:خوب معلومه,من اسراییل را مثل کف دستم میشناسم,سوراخ موشهای انور هم که بلدیم,اگه جای جدیدی رابرای سکونتش انتخاب کرده باشه,پیدا کردنش مثل آب خوردنه,من خودم باید برم,البته باحمایت نیروهای ایرانی وعراقی ومبارزین فلسطینی...
ولی باید یک سری شرایط جوربشه...
من:علی ,منم میام..خودت خوب میدونی منم اسراییل رامیشناسم ,میگم طارق وفاطمه,یه مدت بیان ایران وپیش بچه ها بمونن,باهم میریم عباس را پیدا میکنیم,باشه؟!
علی با تحکمی که وقت عصبانیت درصداش موج میزد گفت:نه نه سلما...بزرگترین وظیفه توالان حمایت ازاین طفلهای معصوم هست,بعدش من به تنهایی باخیال راحت ترمیتونم به هدفم برسم,باطارق و..نباید هیچ تماسی داشته باشیم,به احتمال قوی, موساد وجاسوسهای انور طارق را زیر نظر دارند تا ازطریق انها به ما برسند,اخه من وتو ضربه ی بدی به این رژیم وکله گنده هاش زدیم,به هرچیزی متوسل میشن تا مارا به چنگ بیارن,سلما,تاکید میکنم,زمانی که من رفتم,به هیییچ وجه با هیچ کدام ازاقوام واشنایانمان از هیچ طریقی ارتباط نگیر....ان شاالله بعداز ازادی عباس اوضاع فرق کند...
باخودم فکرمیکردم,علی راست میگه....انور مار زخمی هست,به صلاحم هست حرفای علی راموبه موانجام بدهم.
واینطور بود که علی با رعایت اصولی دوباره راهی خانه ی عنکبوت شد تااینبار پروانه ای دیگر راازدام این موجود چندش اور نجات دهد...
#ادامه دارد....
🖊……به قلم ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از کرونا تابهشت
#قسمت۲۳🎬:
یکهفته ای طول کشید تا علی را راهی خانه ی عنکبوت کردیم,وقت رفتن علی,احساسات منتاقضی وجودم رافراگرفته بود,از طرفی شوق پیداکردن ورهاشدن عباسم چنگ به دلم میزد وازطرفی دلشوره ی سلامت ماندن علی به جانم افتاده بود.
اصلا این رفتن با بقیه ی رفتنهای علی فرق داشت,جوری خداحافظی میکرد که فکرمیکردم خودش میداند خداحافظی اخرش هست ویا حداقل مدت زمان زیادی قراراست همدیگر را نبینیم,بارها وبارها سفارش بچه ها راگرفت وبچه ها با صورتی غمگین نظاره گر رفتارش بودند.
این احساسات را درچشمان حسن وحسین هم میدیدم,پسرانم برای نگهداشتن پدرشان ,حتی برای یک دقیقه بیشترباپدرماندن,وقت میخریدند,زینب از علی دلکن نمیشد وبغل علی را با هیچ چیز,حتی خوراکیهایی که دوست داشت ,عوض نمیکرد,زهرا ,از من هم مستاصل تربود,با نگاهش به من میفهماند که اگر راهی داشت,کاش بابا علی ,نمیرفت.
اینجا بود که یاد جهاد مدافعین حرم وخداحافظیشان با خانواده هایشان علی الخصوص کودکان کوچکشان افتادم,اشک چشمانم سرازیر شد وبا خودمیگفتم چرا؟؟به چه گناهی؟؟؟....
به هر زحمت وترفندی بود,بچه ها را ازعلی جدا کردم,علی,این مردزندگی ام ,این تکیه گاه أمن حیاتم را از زیر قران رد نمودم وبه خداسپردمش.....
قرار بود علی اول به عراق برود واز انجا راهی اسراییل شود.
چادر به سرکردم وداخل کوچه ایستادم وتاجایی که ماشین از دیدم پنهان شد ,خیره به رد ماشین بودم.....باخودزمزمه میکردم:
در رفتن جان ازبدن گویند هرنوعی سخن
من خودبه چشم خویشتن,دیدم که جانم میرود
#ادامه دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧