eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
16.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💧 ابراهیم مجاب 💎ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ " ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ " ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ . ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ﮐﻴﺴﺖ؟ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ، ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ‏(ﺑﻪ ﻧﻮﺑﺖ‏) ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ؛ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﯾﮏ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ، ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻣﻮﻻ ﻭ ﺁﻗﺎﻳﻢ ﺍﻣﺎﻡﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺒﺮ!! ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﺭﻧﺞ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﺣﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ : ﺁﻗﺎ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﯾﺎ ... ؟ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﯿﺰ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺦ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﺯ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ : " ﺍﻟﻬﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺯﺣﻤﺖ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ" ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻀﺠﻊ ﺷﺮﯾﻒ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﻤﺎ ﻣﯽ ﮔﻮید: " ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ " ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﻄﻬﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺲ ﺩﻝ ﻧﻮﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: " ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﯾﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ " ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺑﺮﺧﯽ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ‏(ﯾﻌﻨﯽﺍﺟﺎﺑﺖﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ آﻗﺎ) ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ . ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ، ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﻓﻌﻠﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﻫﺮﮐﺲ ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﻮﺩ، ﻻﺟﺮﻡ ۲ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪﮐﺮﺩ . ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﯾﺪ، ﺍﺩﺏ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ‏( ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﻮﻓﯽ ‏) ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﻴﺪ . ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺨﯿﺮﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻣﻮﻥ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻗﯿﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺭﻭﺣﺸﻮﻥ ﺻﻠﻮﺍﺕ التماس دعا 🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🌸🌸
زهر و عسل مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت. یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است! مواظب باش مبادا به آن دست بزنی! شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد ، مرد از مغازه خارج شد و رفت. شاگردهم کمی بعد از استاپیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه  گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با نگرانی از شاگردش پرسید :چه شده چرا کف مغازه خوابیده ای؟ شاگرد ناله کنان پاسخ داد:تو که رفتی من سرگرم کار بودم ، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم ، از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم. 🌸🌸🌸
نامه واقعی به خدا❤️ ( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود) این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود. مضمون این نامه: بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی❤️ 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلم پلو شیرازی برنج ۴ پیمانه کلم قمری ۸۰۰ گرم گوشت ۲۵۰ تا ۳۰۰ گرم ترخان خشک ۲ ق غ سبزی‌ها ۳۰۰ گرم شوید ۸۰ گرم ریحان ۶۰ ادویه‌های گوشت : زردچوبه ½ ق چ نمک حدود ½ ق چ ارد نخودچی ۱ ق غ فلفل سیاه ½ ق چ ادویه کلم قمری : نمک حدود ۱ ق چ زرد چوبه ۱ ق م نارنج ۴ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انرژی بار با روکش شکلات🏋️‍♀️😁 مواد لازم : شکلات تلخ کره بادام زمینی گرانولا خرما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ 🌯🤌 🍓مواد لازم: مغز فیله مرغ: ۱ کیلو قارچ: ۲۰۰ گرم فلفل دلمه: ۷۰ گرم بیاز نگینی: ۱۰۰ گرم خمیر آشپزی یوفکا پنیر پیتزا و خامه آشپزی فلفل سیاه، پول بیبر، پودر سیر، آویشن، زردچوبه، نمک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نون بقچه‌ای🥯😋 🎂 آموزش تخصصی کیک تولد👉 مواد لازم : نمک ۱ ق چ مایه خمیر ۴ گرم آرد فانتزی ۵۰۰ گرم آب ۳۵۰ میلی لیتر شکر ۱ ق چ کمی روغن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ع) می‌فرمایند: ما شما را قطعا می‌کنیم و شما قطعا جایتان است به شرطی که...
ثابت کرد جمع کردن چالش تحمیلی مسئله ، به غیرت احتیاج دارد،نه قانون جدید! ✍روح الله مومن نسب
مدح و متن اهل بیت
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۷۵🎬: علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را
🎬 بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم بپرسم که, به علی چی گذشته,چرا صورتش به این روز در امده اما هربار علی به میان حرفم میپریدو میگفت ,بگذریم...میدونم چی میخوای بپرسی اما بگذریم....احساس میکردم خیلی,بهش سخت گذشته ونمیخواد من با دانستنش روحم لطمه نخورد. علی:بانو ناراحت نباش...چون روز عیده واینجاهم مأمن عاشقان هست ,همین جا عیدیت رامیدم,یه مژده که شاید انتظار شنیدنش رانداشتی,حداقل الان نداشتی... عه علی,چی داشت میگفت...سرا پا گوش شدم وپلک نمیزدم که علی ادامه داد:راستش طبق شواهد ,لشکر سفیانی مغلوب شده وبا اخباری که بدست اوردیم احتمال زیاد طی چند روز اینده,سفیانی به طرف ,لانه ی عنکبوت ,یعنی اسراییل حرکت میکند,البته برای حکمرانی بر دنیایی که فکرمیکنه از ان اوناست وقراره از,انجا قیامشان را راهبری کند اما زهی خیال باطل ,ان شاالله با مدد خدا ارزوی حکمرانی بر جهان را به گور خواهد برد.... خدای من منظورش اینه ما.....عباس...زینب... با لکنت گفتم :یعنی ,میریم عباس وزینب را پیدا کنیم؟ علی لبخندی زد وگفت:هماهنگی کردم که هم من وهم بانو در معییت هم ودرتعقیب گرگ خونخواری مثل سفیانی,به دیدار فرزندانمان برسیم... از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم وبرای چندمین بار برگشتم ونگاهی به گنبد حرم کردم وزیر لب,سفارش عباس وزینبم را به مولایم نمودم... وخوشحال از اینکه بالاخره به سمت لانه ی عنکبوت راهی میشویم ,دست در دست علی,به طرف خانه حرکت کردم,اما نمیدانستم,تقدیر چیزی دیگر برایمان رقم زده... 🖊به قلم……ط_حسینی .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🌨💦🌨💦🌨💦
🎬: یک هفته از عید غدیر میگذشت,حال من خوب خوب شده بود وهرروز چند دقیقه ای با بچه ها صحبت میکردم,علی مدام در رفت وامد بود,یک دقیقه هم ارام وقرار نداشت,الان هم دوباره رفته بود به محل لشکر...خبرهایی بود که عنقریب درتعقیب سفیانی راهی اسراییل میشویم. همینجور که در عالم خودم سیر میکردم,گوشی موبایلم زنگ زد... علی با صدایی که مشخص بود از هیجان لبریز است,بدون سلام وعلیکی گفت:سلما....تلویزیون را روشن کن,الان...برنامه پخش مستقیم شبکه های عربی ماهواره ای حتی فارسی راببین... همینطور که گوشی دستم بود به شتاب به سمت تلویزیون رفتم,روشنش کردم,خدای من.. حرم امن الهی...کعبه...مسجدالحرام را نشان میداد...یک جوانی با رویی زیبا با لباس سفید عربی ,بین رکن ومقام ایستاده بود و مردم را به سمت خود میخواند.... هنوز گوشی تودستم بود....زدم زیر گریه...باورم نمیشد...مهدی زهراس؟؟قایم ال محمدص؟؟ من:علی...مولامونه؟؟اقا اومده؟؟ علی درحالیکه از بغض وشوق صدایش میلرزید گفت:نمیدانم...خدا کند...از چهره اش وشواهد برمیاد اقامون حضرت بقیه الله باشد گوشی راقطع کردم..چسپیده به تلویزیون نشستم...صدایش را تااخرین درجه بلند کردم,بااین کار میخواستم همه ,هرکس که از کوچه ی ما میگذرد در,شادی من سهیم باشد وحرفهای این سیدواقای بزرگوار را که فکر میکردم امام زمان عج است را بشنوند. علاجی نداشتم ,تلویزیون را بغلم فشار بدم... ناگاه ذهنم رفت به چندین سال پیش وزندگی در تل اویوو...خدای من تک تیر اندازهای اطراف کعبه.... میدانستم که داخل حریم کعبه چون حرم امن است بردن هر گونه وسیله ای که باعث خونریزی بشود ممنوع وحرام است,خدا کند سربازان گمنام امام ,حواسشان به تک تیر اندازهای اسراییلی ویهودی که سالها منتظر این لحظه بودند ،درون اسمان خراشهای اطراف کعبه باشد وخدای ناکرده ,گزندی,به وجود نازنین امام نرسد.. درهمین افکار بودم که ان مرد اسمانی به سخن درامد: .... دارد... 🖊به قلم………ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: ان مرد اینچین شروع کرد:ای اهل مکه!من فرستاده ی مهدی موعود,منجی زمین هستم.او خطاب به شما می گوید:ما اهل بیت رحمت ومعدن رسالت وخلافت هستیم وما فرزندان محمد صل الله وعلیه واله وسلم وسلاله ی پیامبرانیم وبه راستی که مورد ظلم وستم قرار گرفتیم واز زمانی که پیامبرص از دنیا رفت،تا امروز،حق ما گرفته نشده است. پس اکنون ما شما را به یاری میخوانیم؛ما را یاری کنید... چون این کلام از دهانش خارج شد ,ناگهان گلوله ای که مشخص بود از فاصله ای دورتر شلیک شده,برسینه اش نشست ونگذاشت تا کلامش را تمام وکمال بگوید... ان جوان پاک,در دم جان سپرد,تصویر تلویزیون قطع شد ومن درحالی که خیره به صفحه تلویزیون بودم ,فریاد میزدم:کشتند,کشتند سفیر مولایمان را کشتند.....بی شک یهودیان صهیونیست که مترصد ظهور مولا بودند,قلب سفیر مهدی غریبمان را نشانه گرفتند...اری که این رویداد دربسیاری از منابع وروایات معصومین امده است وازاین سفیر,به نام (نفس زکیه)نام برده است.... خدای من دیگر راهی تا ظهور نمانده....بااین پیغام یعنی مولایم همین امروز وفردا امدنی ست...اشک از چهار گوشه ی چشمانم جاری بود,ساعتها برجای خود نشستم وگریستم...وقت وزمان برایم مفهومی نداشت,تا اینکه با صدای علی به خود امدم.... دارد... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: علی که از قرمزی چشمانش مشخص بود گریه کرده به طرفم امد ,انگار که میدانست ساعتهاست برجایم نشستم,دست مرا گرفت وبا یک یاعلی بلندم کرد.... عقده دلم بر سر علی ترکید وگفتم:دیدی دیدی,سفیر امام را کشتند...انگار تاریخ دارد تکرار میشود,زمانی در ذی الحجه در شهر کوفه, مسلم,سفیر امام حسین ع را کشتند وحالا در مکه در ماه ذی الحجه,سفیر نواده ی امام حسین ع ,مهدی زهراس را کشتند.... باحالتی مستاصل رو به علی کردم یقه اش را در دست گرفتم وفریاد زدم:میترسم علی...میترسم....به خدا میترسم از اینکه ان واقعه تکرار شود.... میترسم با ظهور مولایمان عاشورایی دیگر تکرار شود,میترسم سری بالای نی رود...حال خودم را نمیفهمیدم وبلندتر گفتم:ما ما امام را با عجز ولابه دعوت کردیم...نکند مثل کوفیان هزار وچهارصد سال پیش,بی وفایی کنیم....علی.....امام میاید ایا درامان است؟؟....خداااا علی به سمت اشپزخانه رفت,لیوانی اب اورد وبه لبم نزدیک کردگفت:نترس سلما...اینقدربه خودت استرس نده,امام اخرین ذخیره الهی ست ,خود خدا میداند ومیخواهد که حفظ شود که سلامت بماند تا جهان را سروسامان دهد...خدا هزارواندی سال صبر نکرده تا ذخیره اش را به کشتن دهد,خدا هزاران بار مارا امتحان کرده تا ابدیده شویم,انهایی که پای ارادتشان لنگ میزده,غربال شده اند ,دانه درشتها مانده اند,حبیبها مانده اند ,عباسها برایش اماده ی جانبازی شده...به خدا یارانش چونان نگینی انگشتر,دربرش میگیرند واجازه نمیدهند کوچکترین چشم زخمی به وجود نازنینش وارد شود. حالا برو مثل یه دختر خوب دست وروت رابشور تا یه خبر خوش بهت بدم.... آه آه ای علی چه خبری خوش تر از امدن مولایمان.... علی: برو برو...این خبر راکه خودت میدونستی...یه خبر دیگه... دارد... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: سریع به سمت روشویی رفتم وابی به سروصورتم زدم وامدم کنارعلی که رومبل نشسته بود,قرارگرفتم وگفتم:چیه علی؟چی شده؟؟ علی:قرار بود خودمون در تعقیب سفیانی به طرف اسراییل بریم ,اما با وجود اتفاق امروز وامدن علنی,سفیر امام,سفیانی خودش به سمت اسراییل گریخته ولشکری را به رهبری خزیمه به سمت عربستان ومکه روانه کرده تا به حساب خودش ,امام را پیدا کنند وبکشند. حالا سربازای شعیب درتعقیب سفیانی به طرف فلسطین اشغالی میرن وما دوتا راه پیش رومون داریم,یکی اینکه همراه لشکر شعیب بریم ویکی هم اینکه به سمت عربستان,درتعقیب خزیمه ...چی میگی سلما؟؟ کلا گیج شده بودم نمیدونستم چکار کنم ,گذاشتم به عهده ی خود علی... من :علی واقعا نمیدونم ,توخودت بگو راه درست تر کدومه؟؟ علی:سلما,به دلت مراجعه کن,دلت چی میگه؟؟ چشمام رابستم وباخودم یه لحظه فکر کردم,دیدم تمام وجودم,تمام فکرم شده مهدی زهراس... من:علی,درسته عباس وزینب جگرگوشه هامونند اما هزاران هزار عباس وزینب فدای یک تار موی مهدی زهراس... علی اشکی را که از گوشه ی چشمش به پایین میغلتید با دست گرفت وگفت:به والله سرباز واقعی مولا تویی...اگه همه همینطور بودند الان سالها بود که مولا قدم رنجه فرموده بود...منتظر واقعی همینه,باید از داشته ها ونداشته هاش در راه محبوب بگذره,باید مصلحت مولا را به مصلحت ومنفعت خودش ترجیح بده... ایا واقعا تمام اونایی که ادعای انتظار و عشق مولا را میکنند اینجور هستند؟؟ دارد.... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 حکایت شنیدنی -توسل آیت الله مرعشی نجفی به ساحت نورانی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در ایام جوانی -از زبان فرزندشان حجت الاسلام والمسلمین سید محمود مرعشی
🌷 گناه نکنیم. ۱۵ بارفرموده مجازاتم شدیدوسخت است 🌷۱...اتقواالله وَاعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١٩٦)بقره 🌷۲.ُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢١١)بقره 🌷۳.ْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١١)آل عمران 🌷۴. وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢)مائده 🌷۵.أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٩٨انفال 🌷۶.فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١٣)انفال 🌷۷.ً وَاعْلَمُوٓا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢٥)انفال 🌷۸.وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٤٨)انفال 🌷۹. إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٥٢)انفال 🌷۱۰.َإِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقَابِ (٦)رعد 🌷۱۱.غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ (٣)غافر 🌷۱۲.ُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٢٢)غافر 🌷۱۳.فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٤)حشر 🌷۱۴.وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (٧)حشر 🌷۱۵. َأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (١٦٥)بقره 🌷۱۶نَبِّئْ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (٤٩)حجر وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ (٥٠)حجر به بندگان من بگو من بسیارآمرزنده ومهربانم وعذابم هم بسیاردردناک است 🌷البته ۴۹ بارهم فرموده خداوند،غفور رحیم است،یعنی توبه کنیدخدامی بخشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر خرید کدوم خانواده‌ها دعوا کردن؟😳 📽😁(تجربه‌های دوست‌داشتنی)
پویابیاتی : جهان به نقطه عجیب غریبی رسیده !!! تحت تعلیم امثال زیباکلام از روی پرچم اسرائیل جلوی پاش می پره تحت تعالیم غرب چفیه می پوشه و فریاد میزنه : کسی میدونه ما الان دقیقا کجای تاریخیم؟! اسم این برهه از تاریخ رو چی بذاریم؟!
وقتی که شما ناامید، خشمگین، متنفر هستید؛ به این معنی است که خط شما مشغول است و نمی‌توانید پیام‌های خداوند را دریافت کنید.👌 ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج