15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐦کاچی مقوی «کاچی بعض هیچی»🍜
◀️آرد هفت ق غ
◀️نبات ٢٥٠ گرم
◀️كره ١٥٠ گرم
◀️آب چهار و نبم پيمانه
◀️گلاب ٥ ق غ
◀️زعفران دم كرده به ميزان لازم
◀️زردچوبه نصف ق چ
◀️هل يك ق چ
◀️دارچین یک ف چ
◀️زنجبیل نصف ق چ
فوروارد یادتون نره ❤️
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐦یخ دربهشت راحت با پودر ژله🥛🧋
فوروارد یادتون نره ❤️
#مشکوفی 🍹 😋
▫️شیر4پ
▫️اب3پ
▫️شکر1/5پ
▫️نشاسته1پ با2 قاشق اضافه
▫️کره۵۰ گرمی
▫️اگر پیمانه استکان بود ۲۰ گرمی چون حجم استکان کمتر از پیمانه های استاندارد آشپزی یا لیوان فرانسویه
▫️زعفران وگلاب به اندازه دلخواه ،به اندازه ای که بوی نشاسته نده
🔸اب و نشاسته رو به اندازه 20 دقیقه میزاریم خیس بخوره بعد کل مواد رو با هم مخلوط وبا شعله متوسط به هم میزنیم و اصلا نباید دست از هم زدن برداریم تا غلیظ شه سر اخر زعفران و گلاب را اضافه و بعد اینکه مواد شروع به حباب زدن کرد البته با شعله کم و بگذارید که کمی بجوشه ،،بعد دیگه آمادست و در قالب میریزیم،بعد اینکه کمی خنک شد میزاریم تو یخچال تا کاملا سفت بشه حدودا 3 تا 4 ساعت و بعد در ظرف مورد نظر سرو میکنیم،خیلی هم راحت از قالب جدا میشه
برای قسمت کاکائویی هم بعد اینکه مواد غلیظ شد کمی از مواد رو تو ظرف دیگه ای ریخته و به یکی زعفرون و به قسمتی دیگه مخلوط پودر کاکائو و کمی گلاب و شکر که باهم مخلوط شده بود رو به دسرمون اضافه میکنیم
فوروارد یادتون نره ❤️
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐦چنجه دل مرغ 🍢
سس رو مال⬇️
◀️کره ۵۰ گرم
◀️یک حبه سیر
◀️سس قرمز تند یک ق غ خ
◀️سس خردل یک ق غ خ
◀️سس باربیکیو یک ق غ خ
◀️دوسه تا برگ جعفری ریز خرد کنید .
فوروارد یادتون نره ❤️
اي ملت شهيدپرور ، مبادا يك لحظه امام عزيزمان را تنها بگذاريد ، آن وقت مانند مردمان كوفه ميشوید، دست به دست هم دهيد و با وحدت كلمه ريشه دشمنان به خصوص اين منافقين از خدا بي خبر را بِكَنيد .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #حسینعلی_حشمتی
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️روضهخوانی سوزناک رسولی و نریمانی
🎥روضهخوانی مشترک حاج #مهدی_رسولی و حاج #سید_رضا_نریمانی در داغ مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها (برنامه حسینیه معلی، شب سوم #محرم )
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام خانم ..
#با_پای_دل_بیا❤️🩹
❤️اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج❤️
3838dbfd-4f71-40f6-9932-1213c493f1d5.mp3
7.43M
به یادِ خآنوم کوچولویِ سهساله ؛ -
#یارقیه🏴💔
❤️اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج❤️
مدح و متن اهل بیت
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صدو بیست و دوم🎬: زن با لحنی آرام که به گوش عمر نرسد ، شروع به پچ پچ در گوش
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست و سوم🎬:
روز و روزگار در گردش بود و آن چنان می تاخت که هیچ کس جز به خوشی و امورات خود به این رفتن و گریز فکر نمی کرد.
دوران ، دوران حکمرانی عمر بود و اسب سرکش خلافت ، از راه اصلیش با شتابی فراوان ، فاصله می گرفت.
وقت نماز ظهر تمام شده بود که ابو ثعلبه وارد خانه شد.
فضه این زن فهیم و با ایمان به استقبال همسرش رفت و او را مغموم و ناراحت دید، پس چون همیشه، آیه ای از آیات قران خواند و دلیل این حال همسرش را در قالب آن آیه از او سؤال کرد .
ابو ثعلبه با گوشه دستار سرش،عرق پیشانی اش را گرفت ، آهی کشید و گفت : از دست این روزگار گله دارم ، آخر مردمی را میبینم که چشم به حقایق بسته اند و با اینکه میدانند و میفهمند باز هم مزخرفاتی را تایید می کنند که کاملا و واضحا میدانند از ریشه کذب است.
فضه با حالت سوالی شوهرش را نگاه می کرد و ابوثعلبه آه کوتاهی کشید و ادامه داد : الان از مسجد می آیم ، اشعث بن قیس را دیدم که با افتخار میگفت شبی میهمان عمر ، خلیفهٔ خود خوانده دوم بوده ، او میگفت: میهمان خانه عمر شدم ، نیمه های شب بود که متوجه سر و صدایی از داخل اتاق کناری شدم ، ابتدا توجهی نکردم ، چون صدای تازیانه های همیشگی عمر ،همراه با نالهٔ همسر او بلند بود، اما هر چه زمان میگذشت ، تازیانه ها شدید تر و ناله ها بلندتر می شد تا اینکه صبر از کف دادم و با خود گفتم: آخر مگر یک زن چقدر تحمل دارد؟!.
یاالله گویان وارد اتاق مورد نظر شدم ، عمر مشغول کتک زدن زنش بود ، با شتاب خود را مابین عمر و آن ضعیفهٔ بیچاره انداختم .
آن زن که با دیدن من ، انگار نور امیدی به دلش تابیده بود ، همان طور که گریه و شیون می کرد گفت : ای کاش قلم پایم خورد میشد و پا به حجلهٔ مردی که در قسی القلب بودن ،شهرهٔ مدینه بود نمی گذاشتم، ای کاش زبانم لال میشد و بله به مردی که کتک کاری زنان از مهم ترین افتخاراتش بود ، نمی گفتم .
ای کاش حرف ام کلثوم ، دختر ابوبکر را که در زمان خواستگاری این مرد بر زبان راند و از ازدواج با او خودداری کرد آویزه گوش قرار میدادم ، براستی که ام کلثوم حقیقت را میگفت ،چرا که عمر تندخوترین مردیست که در زندگی ام دیده ام ، گویی در وجود او رحم و شفقت حلقه ای گمشده است و قلبش از سنگی سیاه و سخت است ...
تا آن ضعیفه شروع به گفتن نمود ، عمر مرا به کناری زد و تازیانه را با شدتی بیشتر بر بدن آن زنک بینوا فرود می آورد.
دلم طاقت نیاورد و باز هم خواستم مانع کارش شوم.
عمر همان طور که نفس نفس میزد ، به بیرون اشاره کرد و گفت : برو بیرون تا دلم آرام نگیرد ، دست از زدن نمی کشم، برو بیرون تا من به نزد تو آیم و روایتی را به تو گویم...
ادامه دارد ...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨