✳️ رمز همراهی با رسول خدا
📌 بردهای بود که #نبی_اکرم (ص) او را آزاد کرده بودند، ولی آنقدر نسبت به حضرت محبت داشت که اگر ایشان را نمیدید، مضطرب میشد. روزی حضرت او را دیدند، در حالی که لاغر شده و رنگش تغییر پیدا کرده بود. به او فرمودند چه شده است؟ عرض کرد: هیچ بیماریای ندارم؛ فقط دوری شما من را گرفتار کرده است. در این دنیا امیدی دارم که اگر امروز از شما جدا میشوم، فردا شما را دوباره میبینم. اما همهی نگرانی من این است که بعد از مرگ، دیگر راهی به شما ندارم. شما در عوالم بالا هستید و ما در عالم پایین. این آیه نازل شد: «وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ...» (و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با افرادى كه خداوند به آنها عنايت نموده خواهند بود...) (نساء، ۶۹) پس رمز #همراهی، #اطاعت است.
📚 برگرفته از کتاب #مقام_محمود
📖 ص ۱۹۱
⚫️⚫️⚫️⚫️
✳️ رمز همراهی با رسول خدا
📌 بردهای بود که #نبی_اکرم (ص) او را آزاد کرده بودند، ولی آنقدر نسبت به حضرت محبت داشت که اگر ایشان را نمیدید، مضطرب میشد. روزی حضرت او را دیدند، در حالی که لاغر شده و رنگش تغییر پیدا کرده بود. به او فرمودند چه شده است؟ عرض کرد: هیچ بیماریای ندارم؛ فقط دوری شما من را گرفتار کرده است. در این دنیا امیدی دارم که اگر امروز از شما جدا میشوم، فردا شما را دوباره میبینم. اما همهی نگرانی من این است که بعد از مرگ، دیگر راهی به شما ندارم. شما در عوالم بالا هستید و ما در عالم پایین. این آیه نازل شد: «وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ...» (و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با افرادى كه خداوند به آنها عنايت نموده خواهند بود...) (نساء، ۶۹) پس رمز #همراهی، #اطاعت است.
📚 برگرفته از کتاب #مقام_محمود
📖 ص ۱۹۱
⚫️⚫️⚫️⚫️
💢مدارا ، مدارا ، مدارا
✅بكربن صالح، نقل میکند:
به امام جواد علیهالسلام نامه نوشتم:
«پدرم ناصبى (دشمن امام علی) و خبيث است و از او بسيار سختى ديده ام.
براى من دعا كن و بفرما چه كنم، آيا رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟»
امام جواد علیه السلام در جواب نوشتند:
«پيوسته ان شاء الله براى تو دعا می كنم،
مدارا کردن ، بهتر از افشاگرى است.
پس ار هر سختى ، آسانى است.
صبر كن. «ان العاقبة للمتقين»
خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت قدم فرمايد.
من و شما در امانت خداوند هستيم؛ خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمیكند.»
🔹بكربن صالح میگويد:
با پدرم مدارا کردم و پس از مدتی، پدرم اصلاح شد.
📚بحارالانوار ، جلد ۵۰ ، صفحه ۵۵
⚫️⚫️⚫️⚫️
💢مدارا ، مدارا ، مدارا
✅بكربن صالح، نقل میکند:
به امام جواد علیهالسلام نامه نوشتم:
«پدرم ناصبى (دشمن امام علی) و خبيث است و از او بسيار سختى ديده ام.
براى من دعا كن و بفرما چه كنم، آيا رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟»
امام جواد علیه السلام در جواب نوشتند:
«پيوسته ان شاء الله براى تو دعا می كنم،
مدارا کردن ، بهتر از افشاگرى است.
پس ار هر سختى ، آسانى است.
صبر كن. «ان العاقبة للمتقين»
خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت قدم فرمايد.
من و شما در امانت خداوند هستيم؛ خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمیكند.»
🔹بكربن صالح میگويد:
با پدرم مدارا کردم و پس از مدتی، پدرم اصلاح شد.
📚بحارالانوار ، جلد ۵۰ ، صفحه ۵۵
⚫️⚫️⚫️⚫️
اعتبار
زنی با لباس های كهنه و نگاهي مغموم وارد خواربار فروشی شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست كمی مواد خوراکی به او بدهد. آهسته و با خجالت گفت: شوهرش بيمار است و نمي تواند كار كند و بچه هایشان بي غذا مانده اند. مغازه دار با بي اعتنايی، محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست كه زن از مغازه اش بيرون برود!
زن نيازمند، درحالي كه اصرار مي كرد، گفت:«آقا شما را به خدا،به محض اين كه بتوانم، پولتان را مي آورم.» فروشنده گفت نسيه نمي دهد. مشتري ديگری كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت وگوی آنها را مي شنيد به مغازه دار گفت: «ببين خانم چه مي خواهد،خريد اين خانم بامن!» خواربار فروش با تمسخر گفت: «لازم نکرده ادای انسانیت در بیآوری برای دو قلم جنس. می تواند رایگان ببرد » بعد رو به زن کرد و با صدايي كنايه آمیز گفت: « ليست خريدت كو؟ ليست را بگذار روي ترازو، به اندازه ی وزنش، هرچه خواستی ببر!»
زن که صورتش از خجالت سرخ شد لحظه ای مكث كرد،بعد از كيفش تكه كاغذی درآورد، پشتش چیزی نوشت و روي كفه ی ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ی ترازو پايين رفت!
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضايت خنديد. مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس درترازو كرد. كفه ی ترازو برابر نشد. مجبور شد آن قدر جنس بگذارد تا كفه ها برابر شدند! خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تكه كاغذ را برگرداند تاببيند وافعیت ماجرا چیست! پشت لیست خرید نوشته شده بود.
«خدای کریم ، تو از نياز من با خبری،خودت آن را برآورده ساز !»
⚫️⚫️⚫️⚫️
اعتبار
زنی با لباس های كهنه و نگاهي مغموم وارد خواربار فروشی شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست كمی مواد خوراکی به او بدهد. آهسته و با خجالت گفت: شوهرش بيمار است و نمي تواند كار كند و بچه هایشان بي غذا مانده اند. مغازه دار با بي اعتنايی، محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست كه زن از مغازه اش بيرون برود!
زن نيازمند، درحالي كه اصرار مي كرد، گفت:«آقا شما را به خدا،به محض اين كه بتوانم، پولتان را مي آورم.» فروشنده گفت نسيه نمي دهد. مشتري ديگری كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت وگوی آنها را مي شنيد به مغازه دار گفت: «ببين خانم چه مي خواهد،خريد اين خانم بامن!» خواربار فروش با تمسخر گفت: «لازم نکرده ادای انسانیت در بیآوری برای دو قلم جنس. می تواند رایگان ببرد » بعد رو به زن کرد و با صدايي كنايه آمیز گفت: « ليست خريدت كو؟ ليست را بگذار روي ترازو، به اندازه ی وزنش، هرچه خواستی ببر!»
زن که صورتش از خجالت سرخ شد لحظه ای مكث كرد،بعد از كيفش تكه كاغذی درآورد، پشتش چیزی نوشت و روي كفه ی ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ی ترازو پايين رفت!
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضايت خنديد. مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس درترازو كرد. كفه ی ترازو برابر نشد. مجبور شد آن قدر جنس بگذارد تا كفه ها برابر شدند! خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تكه كاغذ را برگرداند تاببيند وافعیت ماجرا چیست! پشت لیست خرید نوشته شده بود.
«خدای کریم ، تو از نياز من با خبری،خودت آن را برآورده ساز !»
⚫️⚫️⚫️⚫️
#پدربزرگ
یادم هست آن قدیمتر ها، پدر بزرگم همیشه وقتی دو ساعت بعد اذانِ ظهر ، از سرِ کارش می آمد، به خانم جان می گفت :
" غذایم را که می آوری ، نرو ... بنشین، بگذار غذا به من بچسبد ..."
من هم که بی خبر از همه جا، عالَمِ کودکی بود و نافهمیِ کمالات ....!
به خودم می گفتم :
چه ربطی دارد "نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان ؟!"
بزرگتر که شدم ، اوّلش در کتابها خواندم حسّی در دنیا هست به نامِ "عشق"...
که بی خبر می آید و اوّلین نشانه اش ، تپشهای ناهماهنگ قلب است ...
خواندم آدمها تنها ازراهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ می کنند ،
نه حرف اهمیتی دارد و نه بودنِ کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد ...
یک وقتهائی شاید ، آن غریبه ی آشنا ، هرگز قسمتِ آدم هم نباشد،
ولی همان یک بار که ناغافل ، صیدِ مردمکهای بی قرارش می شوی، کافی ست برای هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن !
اینها همه، مربوط به داستانها بود و کتابهای ادبیات ، تا آن روز که...
اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد ، "یارجان"...!
همان "تو" که نه دارَمَت و نه ،
نداشتنت را بلد می شوم ...!
حالا دیگر خوب می دانم چیزی که
آن وقتها باید به آقاجان
می چسبید ، غذا نبود ...
چشمهای خانم جان بود که "عشق" را در همۀ ثانیه های زندگی ، لقمه می گرفت و می گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان...
مهر خانم جان بود که باید به وجود آقاجان می چسبید...
حالا خوب می فهمم "زنده بودن" ،
بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند ،
به هیچ کجای نامِ آدمیزاد ، نمی آید ...
─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─
#پدربزرگ
یادم هست آن قدیمتر ها، پدر بزرگم همیشه وقتی دو ساعت بعد اذانِ ظهر ، از سرِ کارش می آمد، به خانم جان می گفت :
" غذایم را که می آوری ، نرو ... بنشین، بگذار غذا به من بچسبد ..."
من هم که بی خبر از همه جا، عالَمِ کودکی بود و نافهمیِ کمالات ....!
به خودم می گفتم :
چه ربطی دارد "نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان ؟!"
بزرگتر که شدم ، اوّلش در کتابها خواندم حسّی در دنیا هست به نامِ "عشق"...
که بی خبر می آید و اوّلین نشانه اش ، تپشهای ناهماهنگ قلب است ...
خواندم آدمها تنها ازراهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ می کنند ،
نه حرف اهمیتی دارد و نه بودنِ کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد ...
یک وقتهائی شاید ، آن غریبه ی آشنا ، هرگز قسمتِ آدم هم نباشد،
ولی همان یک بار که ناغافل ، صیدِ مردمکهای بی قرارش می شوی، کافی ست برای هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن !
اینها همه، مربوط به داستانها بود و کتابهای ادبیات ، تا آن روز که...
اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد ، "یارجان"...!
همان "تو" که نه دارَمَت و نه ،
نداشتنت را بلد می شوم ...!
حالا دیگر خوب می دانم چیزی که
آن وقتها باید به آقاجان
می چسبید ، غذا نبود ...
چشمهای خانم جان بود که "عشق" را در همۀ ثانیه های زندگی ، لقمه می گرفت و می گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان...
مهر خانم جان بود که باید به وجود آقاجان می چسبید...
حالا خوب می فهمم "زنده بودن" ،
بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند ،
به هیچ کجای نامِ آدمیزاد ، نمی آید ...
─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸قشنگ ترین عشق
💫نگاه خداوند بر بندگان است
🌸هر کجا هستید به
💫به نگاه پر مهر خدا میسپارمتون
🌸الهی
💫مهـر؛ بركت؛ عشـق
🌸محبت و سلامتى
💫شادی و عاقبت بخیری
🌸هميشه همنشین شما باشند
💫شبتون به نور خدا روشن
🌸 شب بر شما خوش
🌸🍃
Arbain.pdf
5.71M
📚 دانلود فایل: زبانیار اربعین
🔸۲۵۰ اصطلاح پرکاربرد عربی
🔸ویژه سفر #اربعین