۶ _ نکته قابل توجه
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠آموزش درستخوانی قرآن کریم
درس ۶|تلفظ حرف«ع»
ثانیه 0:23 👈🏻حرف«ع» از میان حلق ادا میشه مثل حرف«ح»
ثانیه 0:33 👈🏻مقایسه حرف«ع» و «ح»
دقیقه 1:23 👈🏻چند کلمه قرآنی
دقیقه 1:48 👈🏻چند کلمه از اذکار نماز
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
118.9K
نکاتی درخصوص تلاوت
مناسب افراد مبتدی
بابیان ساده توسط خادم القرآن مهردادنظامی
فایل صوتی شماره ۴
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#پنبه_اش_را_زدند
اصطلاح بالا کنایه از این است که اسرارش را فاش و برملا کردند و به مردم فهمانیدند که توخالی است و چیزی در چنته ندارد . خلاصه آن طوری که بود نه آنچنان که می نمود شناسانیده و رسوا گردیده است .
یکی از مراسم جالب که در بعض اعیاد وجشنها ضمن سایر برنامه ها اجرا می شد ، این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک می پوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمتهای لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلوله های پنبه ای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان میداد .
این پهلوان نامدار! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی می پرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگ اندازی کم کم پهلوان پنبه را با زدن کمان عور و برهنه می کرد و این عمل را تا زمانی ادامه می داد که تمام پنبه های تن اوبر باد می رفت وچهره واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیش نمودار میگردید .
در واقع چون پهلوان پنبه از آیین پهلوانی چیزی نمی دانست وازعلایم پهلوانی هم جز پنبه های گلوله شده که او را به صورت یک پهلوان با سینه های برجسته وبازوان سطبر نشان می داد نشانی دیگرنداشت ، لذا چون پنبه اش را زدند دیگر چیزی از او باقی نمی ماند تا اظهار وجودکند . به ناچار در مقابل شلیک خنده تماشاچیان ازصحنه خارج می شد و نوبت به پهلوانان واقعی می رسید .
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
💠زنده یاد حسین پناهی چه زیبا گفت:
💐 ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!
ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!!
ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!
ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭکنار ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!
ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...!!!
من می مانم و خدا.....
با احساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند..
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
📘✍#خاطرات_واقعی
دکتر مرتضی شیخ پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت ، و هرکس هر چه میخواست در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه میکردند به جای پنج ریالی ، سر فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه انداختن سکه شنیده شود!
دختر دکتر نقل میکند :
روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است! با تعجب گفتن : پدر بازی تان گرفته است!؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد.. ایشان گفت : دخترم ،مردمی که مراجعه میکنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم میریزم تا مردمی که مراجعه میکنند از این ها که تمیز است استفاده کنند!
آخر بعضیها خجالت میکشند که چیزی داخل صندوق نیندازند!
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
#پند
✍مردی ساده در روستایی دور، خدا پسری به او داد که اسمش را زورالله گذاشته بود.
این پسر وقتی بزرگ شد از اسم خود بدش می آمد.
روزی به پدرش گفت:
🔸پدر بین این همه اسم زیبا و قشنگ چرا اسم مرا زورالله گذاشتی؟
پدرش کشیده ای در گوش پسر زد و گفت:
ای پسر احمق ،
من زمانی که این اسم را برای تو پیدا می کردم ده ها روستای اطراف را گشتم ، کسی این اسم را نگذاشته بود این اسم کمیاب ترین اسم در منطقه است تو باید از من تشکر کنی!!!
🔹گاهی برخی از ما فکر می کنیم هر چیزی کمیاب باشد پس ارزش بیشتری دارد در حالی که هرگز چنین نیست چنانچه هوا از بس زیاد است ، دلیل نیست که بی ارزش باشد.
✍ارزش یک چیز در ماهیت آن است در کمیابی یا فراوانی آن نیست.
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
✍حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه!
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی وی را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایي که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینهي بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
جواب داد: خودم را می بینم.
دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک مادهي اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهي نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای رابا هم مقایسه کن.
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره «یعنی ثروت» پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم
چارلی چاپلین تعریف می کند :
با پدرم رفتم سیرك . توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم !
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم ...
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn