{ مأوا..
امام من 💫 مردم نیشابور سوال هایی داشتند... به بزرگان شأن مراجعه کردند. آنها نامه نوشتند در از سوال.
امام من 💫
دعا میکرد و از خدا امامش را میخواست.🤲🏻
تا این که موسی بن جعفر علیه السلام را دید. نامه ها را داد.
فردا که نامه هایش را پس گرفت مهر و موم بود، خودش مهر و موم ها را باز کرد ، پای هر سوال جوابی بود که با خواندنش، ذهن و دلش را از تاریکی 🌑 در آورد.
○
امام نامه ی نانوشته را میداند، به اجازه خدا!
امام پاسخ همه سوال ها را میداند، به اذن خدا!
امام کلید🗝 حل مشکلات را دارد به یاری خدا!
هرکس از هرجایی سر بلند کرد و ادعای مهدی بودن و ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کرد که آدم نیست!
دشمن نقطه ضعف را فهمیده، کارخانه ی امام سازی و دین سازیش دروغین راه انداخته.
بارش را هم روی دوش احمق ها گذاشته.
👌🏻تو عاقل باش.دنبال هر کسی راه نیفت، امامت یک کلمه ی پنج حرفی نیست، یک مقام است از جانب خدا!
علم به غیب یکی از شئونات امام است.
مدعیان دروغین را اگر امتحان کنید... زود مردود میشوند.
این داستان ادامه دارد....
📚#کتاب_امام_من صفحه ۸۵
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 دعا میکرد و از خدا امامش را میخواست.🤲🏻 تا این که موسی بن جعفر علیه السلام را دید. نامه ه
امام من 💫
صدایش میزدند، بی بی! پیرزن مهربان و مومنی بود. اسمش شطیطه بود، مردم نیشابور دوستش داشتند.
وضع مالی اش خوب نبود، چند درهمی داشت که فرستاده خدمت امام کاظم علیهالسلام با پارچه ای.
امام را دوست داشت، آن قدری که همین همه دارایی اش را هدیه بدهد.
امام پارچه را و سکه ها را از او به رسم هدیه پذیرفتند و جوابش را دادند:
-سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول چهل درهم است که به او بده قطعه ای از کفنم را هم به او هدیه کردم. پنبه ی این کفن از روستای ما صیدا است که خواهرم حلیمه آن را یافته است. به شطیطه بگو تو از وقتی که این پول و کفن را میگیری تا نوزده روز بیشتر زنده نیستی. پس شانزده درهم از این پول را خودت خرج کن و بیست و چهار درهم را صدقه بده و وسایل دفن و کفن را آماده کن. من میایم و خودم بر جنازه ی تو نماز میخوانم.📿
این داستان ادامه دارد ....
📚#کتاب_امام_من صفحه ۸۶
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 صدایش میزدند، بی بی! پیرزن مهربان و مومنی بود. اسمش شطیطه بود، مردم نیشابور دوستش داشتند
امام من 💫
همه چیز همان شد👌...
بی بی رفت... نوزده روز بعد از رسیدن پیغام...
بی بی را که کفن کردند و آماده شدند برای نماز خواندن...
امام آمد.
«الثاقب فی المناقب.ص۴۴۳»
○
این داستان فقط داستان بی بی شطیطه و امام کاظم علیه السلام نیست. خوشا به سعادتت بی بی 😍.
کاش این داستان، داستان ما هم بشود.
قبل مرگم نفسی وعده دیدار بده.
چه سخت است که تو را نبینم و بمیرم🥺...چه سخت است که از تو نه صدایی بشنوم...نه پیامی... نه دست نوشته ای...
بعد از شهادت باز کن تابوت ما را و ببین
خاکستری از آتشی بر جان من آقا ببین 💚
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۸۷
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 همه چیز همان شد👌... بی بی رفت... نوزده روز بعد از رسیدن پیغام... بی بی را که کفن کردند و
امام من💫
دلشان دیدن امام که میخواست، می رفتند کنار خانه و با خیال راحت در میزدند.
میدانستند که در خانه ی امام صادق علیه السلام برایشان باز است و باز میتوانند دقایقی مقابل امام بنشینند و یک دل سیر امام را نگاه کنند😍و یک دل سیر هم سوال کنند و خواب بشنوند.
و خیلی وقت ها هم مهمان سفره ایشان باشند. هر چند همین که پا از خانه بیرون میگذاشتند، همان دل سر به فغان برمیداشت و تنگ میشد برای امام.
آن شب هم چهار نفری راهی خانه امام صادق علیه السلام شدند.
ابوبصیر بود و مفضل بن عمر با ابان بن تغلب و سدیر صیرفی.
کسی در خانه را برایشان باز کرد و تعارف کرد.
وارد که شدند چنان در حال امام جا خوردند و در بهت فرو رفتند که هیچ کدام نتوانستند حرفی بزنند.
خانه ی ساکت، زمین و آسمان خاموش و امام لباس ساده ای بر تن داشتند و نشسته بودند بر خاک.
صورتشان غرق در اشک، غم و اندوه از سراسر وجودشان همراه اسم می بارید😭.رنگ امام...
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۸۸
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 دلشان دیدن امام که میخواست، می رفتند کنار خانه و با خیال راحت در میزدند. میدانستند که در
امام من💫
زمزمه زیر لبشان بسیار تکاندهنده بود:
-ای آقای من!نبودن تو،غیبت تو،خواب را از سرم ربوده. آقای من!زمین برای من تنگ شده و راحتی از دلم رفته؛😔
آقای من! غیبت تو غمهای مرا ابدی کرده،و نبودن تو هربار غم و اندوه دیگری بر من وارد میشود؛
نبودنت جمعیت ما را به مرگ میکشاند؛مصیبتهای پیش رویم هولناکتر و سختتر از گذشته است.
امام میخواند و میگریست،
دلشان پر از درد شده بود و هرکدامشان تکیه بر دیوار با امام اشک میریختند.
این حال آنقدر دردناک بود که انگار جان داشتاز بدنشان بیرون میرفت.💚
سدیر طاقت نیاورد و گفت:
-خداوند دیدگان شما را نگریاند ای پسر رسولخدا!
چه شده که اینگونه مثل باران اشک میریزی؟ چرا این ماتم،مولای من؟
امام سرش را به سنگینی چرخاند و نگاهی به چهار نفری کرد که از دیدن حال ایشان دگرگون بودند. اشکش با آهی دردناک بیشتر شد از سختیها و مصیبتهای آخرالزمان!
از ولادت و طول عمر و غیبت طولانی قائم غائب گفتند. از گرفتاری مؤمنان در زمان غیبت امامشان، دز شک و تردیدها،
از برگشتن خیلیها از دین، از بیولایت شدن...🍂
"کمالالدین و تمام النعمة،ج٢،ص٣٥٢.
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۸۹
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 زمزمه زیر لبشان بسیار تکاندهنده بود: -ای آقای من!نبودن تو،غیبت تو،خواب را از سرم رب
امام من💫
خدا را ندیدهایم!
اما خدا هست.تمام عالم هستی،من و شما،هوا و نَفس،آسمان و زمین،شب و روز،گل و خار،آب و خاک،آتش و... 🙃همه با نظمی مشخص در دایره زمان و مکان مشخص میروند روی به آینده.پس خالق هست و خدا هست.این ایمان به غیب است.
نمیشود انسان با تمام روحو فکر و ذهن و عقل و دل و نفس و جسم و زمان،بی معلم و راهنما رها شود.بیکتاب و درس،بی مدرسه... پس امام باید و شاید...
دلم میخواهد چون امام صادق علیهِالسّلام بنشینم و برای نبودن امامم گریه کنم... برای رنج انسانهای اسیر در دست حکام مستکبر در سراسر جهان.🌏
جوانانی که از فشارها و حرفها به شک افتادهاند.نخواندهاند درباره امامشان...
نخواستهاند بشناسند امامشان را...
ندیدهاند امامشان را... و در تردیدها فرورفتهاند...و هر روز بیشتر...🌸
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۹۰
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 خدا را ندیدهایم! اما خدا هست.تمام عالم هستی،من و شما،هوا و نَفس،آسمان و زمین،شب و روز،گل
امام من💫
در خیالم خم ابروی تو در یاد آمد...
ارزوی دیدنت محال نیست آقا!🍃
یک خواستنی است که ریشه در دل و جان دارد.
که چشم را دریای اشک میکند،که لب را به زمزمه وامیدارد،که خیال را بال و پر میدهد به همه جای دنیا،در پیات بیسر و بیپا میشود انسان... آخرین نوشته را میروم سامرا... از کربلا که راه بیفتی، یک نیم روز راه است تا سامرا...
در کربلا قلب و روحت کنار حرم ارباب شرحهشرحه شده است،چشمانت کاسه خون،پاهایت بیتوان و دستانت لرزان...
در کربلا هزار بار جان دادهای و...🙂
اگر با سامرا نروی، اگر در سهساعتی آنجا ننشستی و دم نگیری حتما جان میدهی...
با هم با سامرا برویم؛
اینجا بیشتر مردم اهل تسنن هستند و عدهای هم دشمن اهلبیت.شیعیان محدودند و حرم همیشه ساکت.🤫
اینجا حتی یکبار حدن را با خاک یکسان کردهاند. امنیتش کم است و تو باید با اصرار بروی و زود برگردی. اما برو،هر بار که
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۹۱
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 در خیالم خم ابروی تو در یاد آمد... ارزوی دیدنت محال نیست آقا!🍃 یک خواستنی است که ریشه در د
امام من💫
هر بار که آمدی عراق به نیت سامرا بیا که امامزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را خوشحال کنی.
خیابانهای اطراف خاکآلود است و نظامی.چشم دنبال گلزار و طراوت و زیبایی و حتی بازار نداشته باش.🥀
مسافت نیمهمخروبه طولانی را که بروی،دیدن گنبد بزرگ،کمی آرامت میکند.و یک صحن...همان یک صحن هم دلت را با خودش همراه میکند و بغض تو را میشکند.
قدم آهسته بردار که جد و پدر و مادر امامزمان بارها آزار دیدهاند.
دنیا مگر عجله دارد برای آمدن اباصالح علیهالسلام تو هم عجله نداشته باش...بگذار بغضت،اشکت،نگاهت،دلت به حال خودشان باشند...🥺
فاصله اذن دخول خواندن تا ورودت چند دقیقه بیشتر نیست...
ضریح را تازه نصب کردهاند و تو در خلوتی حرم سرت را بگذار و زمزمه کن...
همهجا ضریح متبرک است؛اینجا محل میلاد مهدی صاحبالزمان علیهالسلام است.خانه پدریش...
تمام ضریح بر دستهای حضرت بوسه زده.بر جایش بوسه بزن،چشم بگذار،گریههای دلتنگی سر بده،شکایت کن...
به پدر شکایت کن از نبود فرزندش
به مادر شکایت کن از تنهاییها، از ظلمت دنیا؛از غربت شیعه.🥺
چون زیارت کردی حرم امام هادی و عسکری علیهماالسلام را،چون....
این داستان ادامه دارد....
📚#کتاب_امام_من صفحه ٩٢
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 هر بار که آمدی عراق به نیت سامرا بیا که امامزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را خوشحال کن
امام من💫
بوسه زدی بر پای نرجسخاتون مادر امامت،پس برگرد به سوی سرداب شریف...
دمی صبر کن.چشمانت را ببند و لحظهای آقا را در...
نمیدانم چه بنویسم؛😔ندیدهامت آقا؛صدایت را نشنیدهام آقا،ندیدهامت آقا...
پلهها را آرام آرام پایین بیا، اینجا همانجاست که صدای نجوای شبانه حجتبنالحسن را شنیده است.
شاید برای ما دعا میکرده، برای گناهان و غفلتهایمان...🥺
همانجا که بار آخر از چشمها پنهان شده است.
به چشمانت کاری نداشته باش،بگذار ببارد. به قلبت کاری نداشته باش، بگذار گاهی بتپد، گاهی کز کند و سکوت... اما لبانت را بگو همراه امام رضا علیهالسلام💛 اینها را زمزمه کند:
-اللهم ادفع عن ولیک و خلیفک.خدایا دفاع کن از ولیت. از جانشینت... که گواه تو بر بندگانت است... آقای بزرگوار مجاهد... او را از گزند تمام آنچه... ایجاد کردهای... پناه بده...
○
نام حجتبنالحسن، صاحبالزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف که نزد امام رضا برده میشد، از جا برمیخاستند دستی بر سر میگذاشتند و بر او سلام درود میفرستادند... دعای اللهم ادفع... یادگار امام رضاست برای شیعیان... برکتی میدهد به جانت.
در مفاتیح ،بعد از دعای عهد این دعا را که خواندی... یاد ما هم باش!🙃
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۹۳
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 بوسه زدی بر پای نرجسخاتون مادر امامت،پس برگرد به سوی سرداب شریف... دمی صبر کن.چشمانت را ب
امام من💫
نوشتن من ،از شما که نه دیدهامت ،نه صدایت را شنیدهام ،نه میدانم کجای عالمی... مثل یک خاطره شیرین است که وقتی یادش میکنی لذت میبری، اما در آخرِ خاطره ،بغض مینشیند ته گلویت!🌼
شما برای من طعم خوش لحظههای متفاوت زندگیام هستی. لحظههایی که اگر نبود مرگ بهتر بود تا زندگی!
شما برای من یک خاطرهای که هیچ وقت اتفاق نیفتاده .اما همیشه در زندگیم بوده.
شما برایم مثل یک خورشیدی که بودنش دارد ذره ذره آبم میکند و نبودنش را هم نمیتوانم تصور کنم!🍂
من با نور شما خلق شدهام، جان گرفتهام، زندگی میکنم و انس گرفتهام!
جز شما نه کسی را دارم ،نه میخواهم داشته باشم!
جز شما نه کسی را دوست دارم نه دوستیهایم را حرام دیگری میکنم!
جز شما نه به کسی فکر میکنم، نه فکر و ذهن و دلم را آلوده حضور کسی میخواهم!
وقتی شما حاضری ،دنیا برای من است. و وقتی شما غایبی کور می شوم و هیچ نمی بینم🥺
این داستان ادامه دارد....
📚#کتاب_امام_من صفحه۹۴
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 نوشتن من ،از شما که نه دیدهامت ،نه صدایت را شنیدهام ،نه میدانم کجای عالمی... مثل یک خاط
امام من💫
وقتی با شما حرف میزنم، زبانم بلبل نطق میشود، و هرچه جز نام شما زمزمه میآید لال میشوم و هیچ نمیتوانم بگویم!🤐
وقتی که از شما سخن میگویند، شنواترینم و جز یاد شما را کر میشوم و نمیشنوم.
هستیام گره خورده به هست شما! پس زیر سایهات مستدام میمانم تا بیایی!😇
از غیبت بیچارهترینم و با آرزوی آمدنت امیدوارترین!
یک سری حرفها هست که اینجا نمیشود گفت اما...
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم ازز دل برود چون تو بیایی!
منتظرت میمانم!💚
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۹۵
@maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 وقتی با شما حرف میزنم، زبانم بلبل نطق میشود، و هرچه جز نام شما زمزمه میآید لال میشوم و
امام من💫
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِیِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِیَائِكَ الَّذِینَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَهُمْ تَطْهِیراً اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ لِدِینِكَ وَ انْصُرْ بِهِ أَوْلِیَاءَكَ وَ أَوْلِیَاءَهُ وَ شِیعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ اجْعَلْنَا مِنْهُمْ اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِیعِ خَلْقِكَ وَ احْفَظْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ یُوصَلَ إِلَیْهِ بِسُوءٍ وَ احْفَظْ فِیهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِكَ وَ أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ أَیِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْ نَاصِرِیهِ وَ اخْذُلْ خَاذِلِیهِ وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ جَمِیعَ الْمُلْحِدِینَ حَیْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بِحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ أَظْهِرْ بِهِ دِینَ نَبِیِّكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ وَ اجْعَلْنِی اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ أَرِنِی فِی آلِ مُحَمَّدٍ مَا یَأْمُلُونَ وَ فِی عَدُوِّهِمْ مَا یَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِین.🤲🏼
این داستان ادامه دارد...
📚#کتاب_امام_من صفحه ۹۶
@maevaa_ir