من اگر مست و غزلخوان...
اگر در دلِ ایمان
اگر زار و پریشان
به تو چه جانِ دلم؟!
بیش از این دیوانهها را محوِ لبخندَت نکن...
گونهات با این وِجاهَت چال میخواهد چکار؟!
به تنهايی بسی خونِ جگر خورديم با يادت
تو هم چون با حريفان باده نوشی،
ياد کن ما را...
فاصله زخم شده در دلم از بی خبری
به کجا میرود این کوچه های در به دری
یا که باید نفست در دل خود حبس کنم
یا که در خواب من آیی و مرا هم ببری...
-اجماعاصلوات،معصوم🤍
هر چه عاشق پیـــرتر
عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان
اگر تن ناتوان است ای پری...
-پری
تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !
من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟
-مصطفی
مثل رودی که به دریا راه پیدا میکند
غمبه هرنحوی خودش را دردلم جا میکند
-امیرحسین