فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤به احترام #قمر_بنی_هاشم عباس ، بیست
@mah_mehr_com
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کارتون زیبای واقعه شهادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
@mah_mehr_com
26.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصههای_دردونه_خدا | بچهها میدونستید آقای امام حسین یه پسر داشتن که خیلی شبیه پیامبر خدا بودن؟
▪️ آقای علیاکبر پسر بزرگ امام حسین علیهالسلام بودن و خیلی برای پدرشون عزیز بودن، خیلی عزیز...
@mah_mehr_com
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀✨🥀✨🥀✨🥀✨
🥀 کلیپ زیبا و دیدنی:
✨ام البنین مادر پسرها ...
#کلیپ
#تاسوعا_حسینی
#یا_حسین
🥀✨🥀✨🥀✨🥀✨
@mah_mehr_com
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دامن کشان رفتی عباسم ؟💔🥺
#تاسوعا
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
18.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصههای_دردونه_خدا | بچهها، آقای عباس، برادر امام حسین علیهالسلام بودن. یه برادر مهربون و قوی.
▪️ عموعباس برای اینکه آب بیارن، تمام تلاششون رو کردن؛ اما یکی از اون آدم بدا یه تیر میزنن به مشک و همه آبا میریزه...
@mah_mehr_com
#محرم_متفاوت 🖤
💔سقای علمدار؛
♦️یکی بود، یکی نبود
زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
خدا بود و خدا بود و خدا بود.
✍🏻اسمش عباس بود؛
صورتش مثل قرص ماه زیبا بود و به همین خاطر به او قمر بنی هاشم یعنی ماه فامیل بنی هاشم میگفتند.
از همان وقتی ک خیلی کوچولو بود، تا وقتی که خیلی بزرگ شد، همه و همه جا از ادب و اخلاقش تعریف میکردند.
قوی و شجاع بود و از هیچ چیز نمیترسید.
برادرش امام حسین را خیلی دوست داشت و همیشه با احترام خیلی زیادی با او صحبت و رفتار می کرد و همیشه به حرفش گوش می داد.
امام حسین هم خیلی او را دوست داشت و هر جا عباس بود، خیالش از همه چیز راحت بود که عباس هست.
سفر کربلا و سختی های راه با وجود عباس، آسانتر می شد؛
بچه ها آب که میخواستند، زود به دنبال عمو عباس می گشتند؛
خسته که می شدند، می دانستند عمو عباس هست؛
وقتی به زمین می افتادند و لباسشان خاکی و زانویشان زخم میشد، عمو عباس را صدا می زدند؛
همه ی کاروان کوچک امام حسین، دلشان به عباس خوش بود.
هر کسی هر کاری داشت، می دانست اگر از عباس بخواهد، او هر طور شده ناامیدش نمی کند؛
از لشکر یزید برای عباس امان نامه فرستادند تا امام حسین را رها کند؛ اما او خیلی ناراحت شد و امان نامه را پاره کرد؛ چون اصلاً نمیخواست برادر عزیزش را تنها بگذارد.
ظهر عاشورا هوا خیلی گرم بود و خورشید به شدت می تابید؛ همه خسته و تشنه بودند. هیچ آبی در ظرفها باقی نمانده بود و بچه ها بی تاب شده بودند.
همه دور عمو عباس جمع شدند و عمو به آنها گفت:«تا شما کمی بازی کنید، من می روم برایتان آب میآورم، خوب گوش کنید؛ رمز بین ما، سه تا الله اکبر باشد؛ الله اکبر اول را وقتی می گویم که به فرات برسم، الله اکبر دوم را وقتی که ظرف را پر از آب کرده باشم میگویم، و الله اکبر سوم را که گفتم، بدانید نزدیک چادرها هستم و به زودی با ظرف پر از آب، پیشتان میآیم.»
بچه ها با چشمانی خسته اما امیدوار با لبخندشان عمو را بدرقه کردند.
عباس هر طور بود خود را به فرات رساند؛ بچه ها اولین الله اکبر را که شنیدند، همگی از خوشحالی بالا و پایین پریدند.
عباس آنقدر تشنه بود که دستانش را پر از آب کرد تا کمی بنوشد، اما تا خواست آب را به دهانش نزدیک کند، به یاد تشنگی بچه ها و بقیه افتاد، خجالت کشید و آب را به فرات ریخت.
فوری ظرف را پر از آب کرد و الله اکبر دوم را گفت.
شنیدن الله اکبر دوم، بچه ها را خیلی بیشتر خوشحال کرد و حالا بی صبرانه منتظر شنیدن الله اکبر سوم بودند؛ اما...
.
.
بجای الله اکبر سوم، شنیدند که عمو عباس ناله زد:«برادرم حسین...»
امام حسین برادرش عباس را در آغوش گرفت و بوسید و گفت:
«آب به خیمه نرسید، فدای سرت؛
حسین قامتش خمید، فدای سرت»
♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤
✅کپی با ذکر منبع بلامانع است.
@mah_mehr_com
#شعرکودکانه:
ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍنہ
مۍخوﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎمـِ ﺧﺎنہ
ﯾﺎﺩمـ ﺁﺭﺩ ڪﺮﺑﻼ ﺭﺍ...
ﺩﺷﺖِ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ
قصہ یڪ ﻇﻬﺮِ ﻏﻤﮕﯿﻦ،
ﮔﺮمـ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ...
ﻟﺮﺯﺵِ ﻃﻔﻼﻥِ ﻧﺎﻻﻥ،
ﺯﯾﺮِ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﺻﺪﺍے ﮔﺮیہﻫﺎے ڪﻮﺩڪانہ
ﻭﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍے ﺳﻮﺯﺍﻥ
مۍدود طفلۍ سہ سالہ
ﺁﺥ “ﺑـﺎﺭﺍﻥ …
ﺁﺥ “ﺑـﺎﺭﺍﻥ...
یا رقیه ادرکنی 💔
@mah_mehr_com