داد نزن!
یه سری لحظات هستن
که یا فرزندمون و یا خود ما در شرایط مطلوبی نیستیم. عصبانیایم، خستهایم، کلافهایم و...
و این باعث میشه بیشتر عصبانی بشیم و بیشتر داد و فریاد کنیم. در نتیجه به رابطهی والد فرزندیمون آسیب زیادی بزنیم.
معمولا توی این زمانها که دعوا پیش میاد، بعدش بهش فکر میکنیم و خیلی پشیمون میشیم؛ چون درک میکنیم که شاید اونقدر عصبانیت هم لازم نبود! و اون حجم از ناراحتی و عصبانیت تحت تاثیر چیزهای دیگه مثل خستگی و... هم بوده...
«برای #آرامش همدیگه تلاش کنیم.»
@mah_mehr_com
پرنده ی کوچولویی در جنگل_صدای اصلی_228934-mc.mp3
10.35M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#قصه_شب 🌃
🐦 پرنده کوچولویی در جنگل
❄️زمستان از راه رسیده بود اما پرنده کوچولو که بالش شکسته بود نمی توانست با دوستانش به جنوب برود.
جنوب گرم بود اما پرنده نمی توانست برود ،پرنده کوچولو پیش
درخت گردو رفت و از او خواست تا روی شاخه هایش زندگی کند اما درخت گردو اصلا قبول نکرد.
درخت بید و بلوط هم قبول نکردند ناگهان پرنده کوچولو صدایی شنید...
👆بهتره ادامه قصه را بشنوید.
🌸🍂🍃🌸
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
آموزش عروسک با میوه کاج😍🥰
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر مشق نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید
#دفترمشق فرزندتو زیبا کن
@mah_mehr_com
#داستان_کودکانه
#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🌸مرد خوش خیال
در روزگاران قدیم در شهری بازرگان ثروتمندی زندگی می کرد او از راه خرید و فروش روغن ثروتمند شده بود و همیشه به فقرا کمک خاص می کرد.
درهمسایگی او مرد فقیری بود بازرگان هر شب مقداری روغن برای همسایه ی فقیرش می فرستاد مرد فقیر مقدار کمی از آنهارا می خورد و مابقی را در کوزه ای جمع می کرد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز مرد به سراغ کوزه رفت و دید پر از روغن شده است آنقدر خوشحال شد ه بود همانجا نشست و در فکر فرو رفت.
در خیال خود روغن هارا به شهر برد و فروخت و با پول آن چند تا گوسفند خرید و بعد از مدتی گوسفندها بچه دار شدند و تعدادآنها بیشتر شد، بعد از مدتی شیر و پشم آنها را فروخت و پول خوبی بدست آورد و دوباره چندگوسفند خرید و آنها هم بعد از مدتی بچه دارشدند و بچه ها بزرگ شدند و همه ی آنهارا فروخت و خانه ی بزرگی خرید و به خواستگاری دختر بازرگان رفت بازرگان هم قبول کرد و آنها ازدواج کردند.
در فکر خود صاحب چند پسر شد و خلاصه همینطور در فکرو خیال بود و از اینکه صاحب چندپسر شده است خوشحال بود و چوب دستی را که دردست داشت بالای سر خود تکان میداد که ناگهان بدون توجه چوب به کوزه خورد و کوزه شکست و همه ی روغنها روی سرو صورت و لباس مرد بیچاره ریخت.
به این ترتیب مرد خوش خیال تمام نقشه هایش نقش برآب شد و دیگر نتوانست کاری انجام بدهد و فقیر ماند.
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر عزیزی:توصیه میکنم خواهر ارجمندم، برادر ارجمندم، به کمتر از 3فرزند فکر نکن..!
#فرزند_آوری
#جهادتبیین
@mah_mehr_com
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت نوح
سلام علی نوح فی العالمین
سلام همه بر نوح (صافات آیه 79)
لقب:
شیخ الانبیا، عبدالغفار، عبدالملک، عبدالعلی. به خاطر این که اذیت و آزارهای زیادی را تحمل کرد.
نوح یعنی کسی که نوحه گری و نصیحت زیادیمی کرد.
نام پدر: لامک
نام حضرت نوح در 29 سوره ی قرآن آمده.
حضرت نوح اولین پیامبر اولعزم بود که برای هدایت انسانها انتخاب شد. حضرت نوح دارای کتاب بود و او در آغاز هر کاری بسم الله و در پایان هر کاری الحمدالله میگفت.
حضرت نوح بیشترین عمر را کرده و در این مدت ناتوان نشد و حتی یک دندان او نیز نیفتاد. بعضی عمر او را 1000 سال یا 2800 سال گفته اند.
در زمان حضرت نوح مردم بت پرست بودند و سنگها را میپرستیدند. حضرت نوح از طرف خدا مامور شده بود تا مردم را از نادانی و بت پرستی نجات دهد.
حضرت نوح همان طور که به عصایش تکیه داده بود. عرق را از روی پیشانی خود پاک کرد و با صدایی بلند که به همه جا میرسید گفت:
-ای مردم، خدا را بپرستید. که خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.
مردی که از آن جا میگذشت دست روی گوش خود گذاشت و گفت:
-باز این نوح شروع کرد.
و از آن جا دور شد. حضرت نوح بی توجه به او ادامه داد:
-من از طرف خدا برای راهنمایی شما آمدم. خدایی که مهربان و یگانه است. خدا انسانها را آفرید و برای راحتی شما نعمتهای زیادی را به وجود آورد.
در همین لحظه بود که مردی فریاد زد:
-ای نوح بس کن، خودم از هر چیزی که تو میگویی برتریم چگونه خدای تو را بپرستیم.
نوح گفت:خدایی که به شما نعمتهای زیادی بخشید و باغها و میوهها را برای خوردن شما آفرید. دست از بت پرستی بردارید و از گناهان خود توبه کنید.
آن مرد سنگی از روی زمین برداشت و به سوی حضرت نوح نشانه گرفت و با عصبانیت گفت:
-تمام کن این حرفهای بیهوده و دروغت را، اگر بیشتر از این ادامه بدهی با سنگ تو را خواهیم کشت.
و در حالی که از کنار یکی از پسران حضرت نوح که اسمش کنعان بود میگذشت، به طوری که او بشنود گفت:
-می بینی، میبینی، پدرت دیوانه است او سالهاست همین حرفها را تکرار میکند.
بعد از رفتن آن مرد، حام رو به حضرت نوح گفت:
-ای پدر دست بردار، چرا با این حرفها باعث مسخره ی مردم و من میشوی.
حضرت نوح میخواست، پسرش را نصیحت و راهنمایی کند که او با خنده از آن جا دور شد.
هر بار که حضرت نوح میخواست مردم کافر را به سوی خدا دعوت کند. آنها گوش نمی دادند و میگفتند، نوح دیوانه شده.
و سعی میکردند که او را با اذیت و آزار ساکت کنند. نوح با خدای خود راز و نیاز میکرد و از خدا میخواست تا کمکش کند. بعد از این که با خدا درد و دل میکرد آرام میشد و دوباره به راهنماییها و نصیحتهایش ادامه میداد.
یک روز، حضرت نوح داشت با تعداد کمی از مردم زحمتکش که کارشان نجاری و صنعت گری بود حرف میزد.
-این بتها همه از سنگ هستن، این بتها نمی توانند برای شما کاری کنند. نمی توانند انسانها و حیوانات و هر چیزی که در زمین هست را به وجود بیاورند. خدای یگانه و بزرگ آفریننده ی همه ی موجودات روی زمین است.
مردم که تعداد اندکی بودند به حرفهای حضرت نوح گوش میدادند. در همین لحظه بود که صدای خنده ای به گوش رسید و یک نفر فریاد زد:
ای نوح، هر بار که تو را میبینیم در حال گفتن همین دروغها هستی. خسته نشدی بس که تکرارشان کردی! از این که این مردم فقیر و مثل خودت دیوانه را به دور خودت جمع کردی چه سودی نصیبت میشود.
نوح با صدای بلند و رسای خود گفت:
-من از طرف خدا، همان خدایی که یگانه و مهربان است آمده ام تا از شما بخواهم دست از این بتها بردارید و به سوی خدا بیایید. به حرفهایم گوش کنید و دست از گناه و ستمگری بردارید و برای این کار هم هیچ پاداش و سودی از هیچ کدامتان نمی خواهم. آن کسی که پاداش مرا میدهد خدای بزرگ و یگانه است.
کم کم عده ی بیشتری به دور نوح جمع شدند. آن مرد خندید و گفت:
-ای دیوانه...ای دیوانه...
در همین لحظه بود که سام یکی دیگر از پسران حضرت نوح، عصبانی شد و به مرد کافر گفت:
ای مرد، تو حق نداری با پدر من این طور حرف بزنی.
مرد نگاهی به دوستان خود انداخت و گفت:
-او هر شبانه روز با صدای بلندش همین حرفهای مسخره را تکرار میکند. هیچ کس دور و برش نیست و همیشه تنهاست. اما هنوز دست بر نمی دارد، ای کاش دهانش را ببندد و از صدایش خلاص میشدیم.
بقیه هم فریاد زدند:
-نوح دیوانه، دهانت را ببندد...
#ادامه_دارد...
🌸🌸🌸🌸
@mah_mehr_com
🌸 #رنگآمیزی مناسب ایام فاطمیه 🔥🥀
❣️ حتماً ببین، بکش و رنگشون کن ✅
@mah_mehr_com
🔸شعر
﴿ اِنّما المؤمنونَ اِخوَة ﴾
💚ما مؤمنانِ عالَم
💚باهمبرادرهستیم
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸 مؤمن و برادر وار
🌱 یکدلیم و یکدستیم
🌸 در دفاعِ از اسلام
🌱 یارِ یکدِگر هستیم
🌸🍃
🌸 ما به فکرِ یاریِ
🌱 مردمِ فلسطینیم
🌸 فکرِ مسجدُالاَقصیٰ
🌱 قبلهیِ نخستینیم
🌸🔸
🌸 ظلمِ صهیونیست امروز
🌱 گرچه خانمان سوزست
🌸 غزهیِ مقاوم باز
🌱 چون همیشه پیروزست
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#مسجد_الاقصی_قبله_نخستین
#در_فکر_یاری_مردم_فلسطین_هستیم_غزه_پیروز_است
🌸🍂🌼🍃🌸
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تام وجری
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر مشق نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید
#دفترمشق فرزندتو زیبا کن
@mah_mehr_com