eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
12.6هزار ویدیو
398 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🧩چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
رنگ آمیزی وفات حضرت زینب @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊نمکدون کاغذی خاطره‌ی مشترک کودکی خیلی از ماهاست کاغذی که آرزوهامون رو بهش میسپردیم کیاهنوزیادشونه چجوری درست میکردیم🙋‍♀ @mah_mehr_com
' 🔥اگر جزء آن دسته از والدینی هستید که گاهی گوشی را در اختیار کودکان قرار می‌دهید حتما به زیر توجه داشته باشید👇 1) موبایل شخصی برای کودکان زیر 15 سال ممنوع🚫 2)استفاده آفلاین از برنامه هایی که مربوط به شماست ممنوع❌ 3) استفاده از موبایل و تبلیت قبل از ممنوع (اختلال در خواب پیدا می کنند)🚫 4)استفاده بیشتر از زمان مشخص شده توسط ممنوع❌ 5) استفاده در مکانهای ممنوع (باید جلو چشم والدین استفاده کنند)🚫 6) هر گونه استفاده و حضور در برای کودکان ممنوع❌ 7) تصرف در اطلاعات گوشی مثل مخاطبین و چینش برنامه ها و تم گوشی و ... ممنوع🚫 🔹سعی کنید استفاده از گوشی را برای کودکان به برسانید و در صورت امکان بجای گوشی بچه ها را به های واقعی سوق دهید. اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ @mah_mehr_com
«قصه کودکانه زورگویی و قلدری در مدرسه» روزی روزگاری در مدرسه ای ، پسری بنام پندار درس می خواند . او همیشه با دوستانش بازی می کرد و از درس خواندن لذت می برد. یک روز ، دانش آموز جدیدی به مدرسه آمد . او از همان روز اول شروع به اذیت کردن پندار و بچه ها کرد. شاگرد جدید همیشه سعی می کرد پندار را بترساند و به او زور بگوید. مثلا ، یکروز به او گفت: اگر پول تو جیبی ات را به من ندهی ، جلوی همه مسخره ات می کنم و میگویم که درس ریاضی ات خوب نیست و با ارفاق و مدارای معلم توانستی نمره ی خوب بگیری . یا یکدفعه ی دیگر گفت: باید تغذیه ی امروزت را به من بدهی و گرنه کاری میکنم که اسمت در بدها نوشته و از انضباطت کم بشود. پندار خیلی از این وضعیت ناراحت بود و نمی دانست چکار کند ، هر کاری که شاگرد زورگو میخواست را انجام میداد. یک شب موقع خواب وقتی داشت به رفتار دانش آموز جدید فکر می کرد ، تصمیم گرفت دیگر از او نترسد. او با خودش گفت کاری که او میکند درست نیست و من حق دارم در مدرسه احساس امنیت کنم ، خوراکی ام را بخورم و پول تو جیبی خودمم را داشته باشم. روز بعد شاگرد جدید دوباره سعی کرد پندار را اذیت کند و خوراکی اش را بگیرد . اما پندار خیلی محکم گفت : من اجازه نمیدهم تو مرا اذیت کنی . این خوراکی حق من است ، به تو نمیدهم شاگرد زورگو تعجب کرد و گفت: حالا نشونت میدهم ، پندار حس خوبی داشت اما وقتی داشت به کلاسش می رفت ناظم او را صدا زد و به او گفت بخاطر هل دادن بچه ها در حیاط ۳ نمره از انضباطش کم میشود. آن روز وقتی پندار به خانه برگشت حال خوبی نداشت احساس میکرد زورش به شاگرد قلدر مدرسه نمی رسد. باید فکری می کرد . تصمیم گرفت چند روزی لقمه ی نان و پنیر ببرد چون شاگرد قلدر ، نان و پنیر دوست نداشت بنابراین به سراغ دیگر بچه ها رفت . حالا پندار فهمید چکار کند. او با تک تک بچه ها صحبت کرد و به آنها گفت که کار اشتباه را پسر قلدر انجام می دهد و آنها حق دارند در مدرسه خوشحال باشند و احساس امنیت داشته باشند و او حق ندارد از بچه ها سوء استفاده کند. کم کم بچه ها حرف پندار را قبول کردند و با هم یک نقشه کشیدند. یکروز پندار کیک شکلاتی خوشمزه ای آورد . شاگرد قلدر به سمت پندار رفت و با تهدید خواست که کیک شکلاتی را بگیرد. اما پندار با صدای بلند و محکم گفت: من از تو نمی ترسم و اگر دست از کارهات برنداری ناظم و والدینم میگویم شاگرد قلدر گفت: مثل اینکه کردی دفعه ی قبل برایت درس عبرت نشد. بهت نشان می دهم و دوباره به سراغ ناظم رفت ناظم از بلندگو اسم پندار را صدا زد و او را به دفتر خواند . پندار به همراه تمام بچه ها وارد دفتر شدند. ناظم گفت: چه خبره ! من فقط پندار را صدا زدم . آهان ! فهمیدم ، پندار شماها را در حیاط هل داده . درسته؟ پندار گفت : آقا اجازه ! ما تا حالا هیچکس را هل ندادیم. رضا گفت بله آقا درسته . پندار از بچه های خوبه مدرسه است . علی گفت : آقا ! آن کسی که به شما خبر داده ، دروغگوست. آرش پسر قلدر را با انگشت نشان داد و گفت : آقا ما همه از دست قلدری و دروغگویی های او خسته شده ایم و آمده ایم از دست او شکایت کنیم و پندار تمام ماجرا را برای ناظم تعریف کرد . پسر قلدر از ترس جرات نداشت سرش را بالا بگیرد . بچه ها با احساس پیروزی از دفتر بیرون آمدند و معلم که متوجه ی ماجرا شده بود به جرات و شجاعت آنها آفرین گفت . پندار و دوستانش یاد گرفتند که همیشه باید با جرات و اعتماد به نفس با مشکلاتشان روبه رو بشوند و از حق خود دفاع کنند. در مقابل زورگوها بایستند و نگذارند کسی آنها را اذیت کند چون تمام بچه ها ارزشند و لایق احترامند . پایان... @mah_mehr_com
با نام و یاد خدا می‌خوایم بخونیم دعا دعا برای ظهور و سلامتی مولا او حجه بن الحسن عج امام آخر ما سلام حق بر او و امام‌های خوب ما این ساعت و همیشه خدا؛ نگهدارش باش حفظش کن از بدی‌ها راهنما و یارش باش تا برسه به مقصد به او کمک کن خدا تا روزی که می‌رسیم ما به حضور آقا زمین پر از گل بشه زیر پاهای امام عمر طولانی شونو خداجون از تو می‌خوام @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا