🧩چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟
#تست_هوش
#تفاوت
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعر
کلیپ ( حسنی باباش یه باغ داره )
#پویانمایی
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊نمکدون کاغذی خاطرهی مشترک کودکی خیلی از ماهاست کاغذی که آرزوهامون رو بهش میسپردیم
کیاهنوزیادشونه چجوری درست میکردیم🙋♀
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
@mah_mehr_com
'
🔥اگر جزء آن دسته از والدینی هستید که گاهی گوشی را در اختیار کودکان قرار میدهید حتما به #ممنوعیتهای زیر توجه داشته باشید👇
1) موبایل شخصی برای کودکان زیر 15 سال ممنوع🚫
2)استفاده آفلاین از برنامه هایی که مربوط به شماست ممنوع❌
3) استفاده از موبایل و تبلیت قبل از #خواب ممنوع (اختلال در خواب پیدا می کنند)🚫
4)استفاده بیشتر از زمان مشخص شده توسط #والدین ممنوع❌
5) استفاده در مکانهای #مخفی ممنوع (باید جلو چشم والدین استفاده کنند)🚫
6) هر گونه استفاده و حضور در #فضای_مجازی برای کودکان ممنوع❌
7) تصرف در اطلاعات گوشی مثل مخاطبین و چینش برنامه ها و تم گوشی و ... ممنوع🚫
🔹سعی کنید استفاده از گوشی را برای کودکان به #حداقل برسانید و در صورت امکان بجای گوشی بچه ها را به #بازی های واقعی سوق دهید.
#استاد_ضیایی
#تربیت_فرزند
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
@mah_mehr_com
44.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون پلنگ صورتی 🤍
@mah_mehr_com
«قصه کودکانه زورگویی و قلدری در مدرسه»
روزی روزگاری در مدرسه ای ، پسری بنام پندار درس می خواند . او همیشه با دوستانش بازی می کرد و از درس خواندن لذت می برد. یک روز ، دانش آموز جدیدی به مدرسه آمد . او از همان روز اول شروع به اذیت کردن پندار و بچه ها کرد. شاگرد جدید همیشه سعی می کرد پندار را بترساند و به او زور بگوید. مثلا ، یکروز به او گفت: اگر پول تو جیبی ات را به من ندهی ، جلوی همه مسخره ات می کنم و میگویم که درس ریاضی ات خوب نیست و با ارفاق و مدارای معلم توانستی نمره ی خوب بگیری . یا یکدفعه ی دیگر گفت: باید تغذیه ی امروزت را به من بدهی و گرنه کاری میکنم که اسمت در بدها نوشته و از انضباطت کم بشود. پندار خیلی از این وضعیت ناراحت بود و نمی دانست چکار کند ، هر کاری که شاگرد زورگو میخواست را انجام میداد. یک شب موقع خواب وقتی داشت به رفتار دانش آموز جدید فکر می کرد ، تصمیم گرفت دیگر از او نترسد. او با خودش گفت کاری که او میکند درست نیست و من حق دارم در مدرسه احساس امنیت کنم ، خوراکی ام را بخورم و پول تو جیبی خودمم را داشته باشم. روز بعد شاگرد جدید دوباره سعی کرد پندار را اذیت کند و خوراکی اش را بگیرد . اما پندار خیلی محکم گفت : من اجازه نمیدهم تو مرا اذیت کنی . این خوراکی حق من است ، به تو نمیدهم شاگرد زورگو تعجب کرد و گفت: حالا نشونت میدهم ، پندار حس خوبی داشت اما وقتی داشت به کلاسش می رفت ناظم او را صدا زد و به او گفت بخاطر هل دادن بچه ها در حیاط ۳ نمره از انضباطش کم میشود. آن روز وقتی پندار به خانه برگشت حال خوبی نداشت احساس میکرد زورش به شاگرد قلدر مدرسه نمی رسد. باید فکری می کرد . تصمیم گرفت چند روزی لقمه ی نان و پنیر ببرد چون شاگرد قلدر ، نان و پنیر دوست نداشت بنابراین به سراغ دیگر بچه ها رفت . حالا پندار فهمید چکار کند. او با تک تک بچه ها صحبت کرد و به آنها گفت که کار اشتباه را پسر قلدر انجام می دهد و آنها حق دارند در مدرسه خوشحال باشند و احساس امنیت داشته باشند و او حق ندارد از بچه ها سوء استفاده کند. کم کم بچه ها حرف پندار را قبول کردند و با هم یک نقشه کشیدند. یکروز پندار کیک شکلاتی خوشمزه ای آورد . شاگرد قلدر به سمت پندار رفت و با تهدید خواست که کیک شکلاتی را بگیرد. اما پندار با صدای بلند و محکم گفت: من از تو نمی ترسم و اگر دست از کارهات برنداری ناظم و والدینم میگویم شاگرد قلدر گفت: مثل اینکه کردی دفعه ی قبل برایت درس عبرت نشد. بهت نشان می دهم و دوباره به سراغ ناظم رفت ناظم از بلندگو اسم پندار را صدا زد و او را به دفتر خواند . پندار به همراه تمام بچه ها وارد دفتر شدند. ناظم گفت: چه خبره ! من فقط پندار را صدا زدم . آهان ! فهمیدم ، پندار شماها را در حیاط هل داده . درسته؟ پندار گفت : آقا اجازه ! ما تا حالا هیچکس را هل ندادیم. رضا گفت بله آقا درسته . پندار از بچه های خوبه مدرسه است . علی گفت : آقا ! آن کسی که به شما خبر داده ، دروغگوست. آرش پسر قلدر را با انگشت نشان داد و گفت : آقا ما همه از دست قلدری و دروغگویی های او خسته شده ایم و آمده ایم از دست او شکایت کنیم و پندار تمام ماجرا را برای ناظم تعریف کرد . پسر قلدر از ترس جرات نداشت سرش را بالا بگیرد . بچه ها با احساس پیروزی از دفتر بیرون آمدند و معلم که متوجه ی ماجرا شده بود به جرات و شجاعت آنها آفرین گفت . پندار و دوستانش یاد گرفتند که همیشه باید با جرات و اعتماد به نفس با مشکلاتشان روبه رو بشوند و از حق خود دفاع کنند. در مقابل زورگوها بایستند و نگذارند کسی آنها را اذیت کند چون تمام بچه ها ارزشند و لایق احترامند .
پایان...
#قصه_آموزشی
@mah_mehr_com
با نام و یاد خدا
میخوایم بخونیم دعا
دعا برای ظهور و
سلامتی مولا
او حجه بن الحسن عج
امام آخر ما
سلام حق بر او و
امامهای خوب ما
این ساعت و همیشه
خدا؛ نگهدارش باش
حفظش کن از بدیها
راهنما و یارش باش
تا برسه به مقصد
به او کمک کن خدا
تا روزی که میرسیم
ما به حضور آقا
زمین پر از گل بشه
زیر پاهای امام
عمر طولانی شونو
خداجون از تو میخوام
#شعر_مهدوی
@mah_mehr_com