eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.3هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
398 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 🦋 📽 انیمیشن مادر خوبی‌ها🌹 🌞به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) @mah_mehr_com
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهارتهای زندگی این قسمت : خرابکار محله کارتون آموزنده @mah_mehr_com
دفتر مشق دفتر املا سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید مشق فرزندتو زیبا کن @mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌸حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیه السلام سلام علی ابراهیم سلام بر تو ابراهیم
🌸 حضرت ابراهیم علیه السلام مادر حضرت ابراهیم، که تازه حضرت ابراهیم را به دنیا آورده بود. رو به پدر حضرت ابراهیم گفت: -همه ی بچه‌ها را دارند می‌کشن، باید به یه جای امن برویم. پدر حضرت ابراهیم گفت: -جون تو و بچه در خطره، باید بچه را نجاب بدهیم. وقتی هوا تاریک شد، اونو می‌بریم به یه جای امن. من قبلا همه چیز را آماده کردم. وقتی شب شد پدر و مادر حضرت ابراهیم دور از چشم نگهبان‌ها فرار کردند و به یک غار پناه بردند. پدر حضرت ابراهیم گفت: -به خاطر بچه باید این جا بمونی تا بزرگ بشه. مادر حضرت ابراهیم گفت: -من می‌ترسم. پدر حضرت ابراهیم گفت: -از هیچ چیز نترس و به خدا ایمان داشته باش. مواظب خودت و ابراهیم باش. پدر حضرت ابراهیم آن‌ها را تنها گذاشت و رفت. حضرت ابراهیم به دور از چشم همه، در غار بزرگ شد. مادرش به پسر قوی و زیبایش نگاه کرد و گفت: -ابراهیم، تو دیگه بزرگ شدی، ما می‌تونیم به شهر برویم و زندگی کنیم. وقتی حضرت ابراهیم و مادرش به شهر برگشتند. قرار شد حضرت ابراهیم پیش عمویش که اسمش آزر بود کار کند، حضرت ابراهیم دلسوز و مهربان بود و آذر مردی کافر بود که برای مردم بت درست می‌کرد. حضرت ابراهیم عمویش را نصیحت و راهنمایی می‌کرد و می‌گفت: -بت‌هایی را که خودت می‌سازی، نپرست این بت‌ها خدا نیستن. من به خدای یگانه ایمان دارم و برای تو می‌ترسم. آزر عصبانی شد و گفت: -برو، حرف نزن ای پسر، این‌ها خدای من هستن و خدای همه ی ما. تو حق نداری به این‌ها بی احترامی کنی. حضرت ابراهیم با مهربانی گفت: -این‌ها سنگ هستن... آزر عصبانی شد و گفت: -برو بیرون...دیگه نمی خوام این جا کار کنی. برو...از این جا برو.... آزر حضرت ابراهیم رابیرون کرد. حضرت ابراهیم خدا را خیلی دوست داشت و همیشه با خدا صحبت می‌کرد و از این که مردم بت‌ها را می‌پرستیدند ناراحت بود و تصمیم بزرگی گرفت. یک روز وقتی مردم برای تفریح، خارج از شهر رفته بودند. تبر بزرگی برداشت و به عبادت گاهی که بت‌ها در آن بودند رفت. به بت‌ها نگاه کرد و با تبرش همه ی آن‌ها را شکست و بت‌ها پایین افتادند. حضرت ابراهیم بت‌ها را می‌شکست و با فریاد می‌گفت: -چرا کاری نمی کنین. از خودتون دفاع کنین... ... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @mah_mehr_com
InShot_۲۰۲۳۰۶۳۰_۲۰۲۳۵۸۰۷۸_۳۰۰۶۲۰۲۳.mp3
14.33M
🐈🐈‍⬛️ ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: چطوری دوست پیدا کنیم 😍 ‌‌ 🖤 ⃟ ⃟🏴¦↭ 🏴 ⃟ ⃟🖤¦↭ •┈••✾🍂🥀🍂✾••┈• ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•