7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 #انیمیشن 🦋
📽 انیمیشن مادر خوبیها🌹
🌞به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
@mah_mehr_com
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون مهارتهای زندگی
این قسمت : خرابکار محله
کارتون آموزنده
@mah_mehr_com
#تزئین دفتر مشق
#تزئین دفتر املا
سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید
#دفتر مشق فرزندتو زیبا کن
@mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌸حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیه السلام سلام علی ابراهیم سلام بر تو ابراهیم
#قصه_های_پیامبران
🌸 حضرت ابراهیم علیه السلام
#ادامه_داستان
مادر حضرت ابراهیم، که تازه حضرت ابراهیم را به دنیا آورده بود. رو به پدر حضرت ابراهیم گفت:
-همه ی بچهها را دارند میکشن، باید به یه جای امن برویم.
پدر حضرت ابراهیم گفت:
-جون تو و بچه در خطره، باید بچه را نجاب بدهیم. وقتی هوا تاریک شد، اونو میبریم به یه جای امن. من قبلا همه چیز را آماده کردم.
وقتی شب شد پدر و مادر حضرت ابراهیم دور از چشم نگهبانها فرار کردند و به یک غار پناه بردند.
پدر حضرت ابراهیم گفت:
-به خاطر بچه باید این جا بمونی تا بزرگ بشه.
مادر حضرت ابراهیم گفت:
-من میترسم.
پدر حضرت ابراهیم گفت:
-از هیچ چیز نترس و به خدا ایمان داشته باش. مواظب خودت و ابراهیم باش.
پدر حضرت ابراهیم آنها را تنها گذاشت و رفت.
حضرت ابراهیم به دور از چشم همه، در غار بزرگ شد. مادرش به پسر قوی و زیبایش نگاه کرد و گفت:
-ابراهیم، تو دیگه بزرگ شدی، ما میتونیم به شهر برویم و زندگی کنیم.
وقتی حضرت ابراهیم و مادرش به شهر برگشتند. قرار شد حضرت ابراهیم پیش عمویش که اسمش آزر بود کار کند، حضرت ابراهیم دلسوز و مهربان بود و آذر مردی کافر بود که برای مردم بت درست میکرد.
حضرت ابراهیم عمویش را نصیحت و راهنمایی میکرد و میگفت:
-بتهایی را که خودت میسازی، نپرست این بتها خدا نیستن. من به خدای یگانه ایمان دارم و برای تو میترسم.
آزر عصبانی شد و گفت:
-برو، حرف نزن ای پسر، اینها خدای من هستن و خدای همه ی ما. تو حق نداری به اینها بی احترامی کنی.
حضرت ابراهیم با مهربانی گفت:
-اینها سنگ هستن...
آزر عصبانی شد و گفت:
-برو بیرون...دیگه نمی خوام این جا کار کنی. برو...از این جا برو....
آزر حضرت ابراهیم رابیرون کرد. حضرت ابراهیم خدا را خیلی دوست داشت و همیشه با خدا صحبت میکرد و از این که مردم بتها را میپرستیدند ناراحت بود و تصمیم بزرگی گرفت.
یک روز وقتی مردم برای تفریح، خارج از شهر رفته بودند.
تبر بزرگی برداشت و به عبادت گاهی که بتها در آن بودند رفت.
به بتها نگاه کرد و با تبرش همه ی آنها را شکست و بتها پایین افتادند.
حضرت ابراهیم بتها را میشکست و با فریاد میگفت:
-چرا کاری نمی کنین. از خودتون دفاع کنین...
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mah_mehr_com
InShot_۲۰۲۳۰۶۳۰_۲۰۲۳۵۸۰۷۸_۳۰۰۶۲۰۲۳.mp3
14.33M
#گربه_کوچولوی_ترسو 🐈🐈⬛️
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
چطوری دوست پیدا کنیم 😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
🖤 ⃟ ⃟🏴¦↭#ایام_فاطمیه
🏴 ⃟ ⃟🖤¦↭#فاطمیه
•┈••✾🍂🥀🍂✾••┈•
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•