ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ابراهیم علیه السلام #ادامه_داستان نمرود فریاد زد: -این من هستم که هر ک
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت ابراهیم علیه السلام
#ادامه_داستان
مردم همه تعجب کردند و نمرود از شدت عصبانیت سیاه شده بود و نمی توانست حرفی بزند.
مردها و زنها به حضرت ابراهیم که از باغ سرسبز بیرون میآمد اشاره دادند و میگفتند:
-دیدین آتش چه طور به باغ تبدیل شد.
حضرت ابراهیم خوشحال گل زیبایی را در دست داشت و گفت:
-خدای بزرگ من، آتش را به گل و درخت و باغ تبدیل کرد. با وجود چنین خدای مهربان و بزرگی چرا ستارهها و بتها را میپرستین...
او سالها برای ایمان آوردن مردم و این که کارهای خوبی انجام بدهند زحمت کشید و با ساره که پول زیادی داشت عروسی کرد. ساره زنی با ایمان بود که همراه حضرت ابراهیم پولهایش را خرج بچههای فقیر و یتیم میکرد. در سالهایی که خشکسالی بدی آمد و حضرت ابراهیم و ساره به مصر سفر کردند تا آن جا زندگی کنند. وقتی داشتند به مصر میرسیدند نگهبابان با داد و فریاد از همه میخواستند تا راه را باز کنند.
-هر چه سریع تر راه را باز کنین، فرعون میخواهد از این جا رد بشود.
حضرت ابراهیم و ساره هم مثل بقییه ایستادند. فرعون سوار بر اسب میآمد و همین طور که مردم را نگاه میکرد، ساره را دید اسب را نگه داشت و گفت:
-این زن را به قصر من بیاورین.
و آنها را به زور به قصر بردند.
حضرت ابراهیم با ناراحتی در دلش رو به خدا گفت:
-خدای بزرگم؛ از تو میخواهم کمکم کنی...خدا کمکم کن...
فرعون دست دراز کرد و میخواست روسری ساره را از سرش بیندازد.
ساره ترسیده بود و حضرت ابراهیم هنوز دعا میکرد و میگفت:
-خدایا نگذار شیطان پیروز بشه....
در همین لحظه بود که چیزی مثل رعد و برق، داخل قصر آمد و دست فرعون را خشک کرد.
دست فرعون خیلی درد میکرد و یکی از دوستهای فرعون گفت:
-چه شد؟ دکتر، دکتر را خبر کنین....
فرعون فریاد زد:
-دکتر فایده ای ندارد. هر چه شده، خود این مرد میتواند دست من را خوب کند. زودباش...زودباش...
حضرت ابراهیم دعا کرد و به خدا گفت:
-خدایا، با قدرت خودت دست فرعون را خوب کن. شاید ایمان بیاورد.
دست فرعون خوب شد و فرعون گفت:
-برو آزادی...
دستور داد تا طناب او را باز کنند و زنی به اسمهاجر را به او هدیه کرد و گفت:
-تو میتوانی در شهر من زندگی کنی.
هاجر زن مهربان و مومنی بود که ساره از حضرت ابراهیم خواهش کرد تا با او ازدواج کند. حضرت ابراهیم و ساره بچه ای نداشتند و وقتی حضرت ابراهیم باهاجر ازدواج کرد، بچه ای به اسم اسماعیل به دنیا آورد. حضرت ابراهیم، بچه را بغل میکرد و میبوسید و با او خوشحال بود و ساره به آنها نگاه میکرد و از این که خودش بچه ای ندارد گریه میکرد و غمگین بود.
حضرت ابراهیم کنار ساره نشست و گفت:
-ساره چرا گریه میکنی؟
ساره اشکهایش را پاک کرد و به حضرت ابراهیم گفت:
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mah_mehr_com
هنگام صحبت کردن به کودکان خوش رو باشید.
ترش رویی جلوی تأثیر نصیحت را می گیرد!
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#شعر
باز باران...
با ترانه
دارد از مادر نشانه
بوی باران...
بوی اشک مادرانه
پر ز ناله
کودکی با مادری پهلو شکسته
میبرد او را به خانه
کوچهها و تازیانه...
گریههای کودکانه
حملهی نامردِ پَستی وحشیانه
تازیانه، تازیانه...
پس چرا مادر،
چرا گم کرده راه آشیانه؟
باز باران...
دانه دانه
حیدرانه...
بیصدا و مخفیانه
آه از غسلِ شبانه
زینبانه...
لرزه افتاده به شانه
پشت تابوتی روانه
باز باران...
#آجرك_الله_يا_صاحب_الزمان
#فاطمیه
🍃🖤🍃
@mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
این معما رو میتونین جواب بدین؟! 😉 ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_meh
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌱 روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹حضرت زهرا(س): خداوند نیکی کردن به پدر و مادر را، برای جلوگیری از ناخشنودی خود واجب کرده است.
امروز یکشنبه
۲۶ آذر ماه
۳ جمادیالثانی۱۴۴۵
۱۷ دسامبر ۲۰۲۳
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#تسلیت_امام_زمانم🥀
بیا بیا گل زهرا، #عزاے مادر توست
صفاے #فاطمیه از، صفاےمادرتوست
بیا که با تن خونین هنوز منتظر است
که #انتقام تو تنها، دواے مادر توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴
#شهادت_مادرم_زهرا_س_تسلیت🏴
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•