فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آمریکا میخواد امنیت دنیا رو تضمین کنه؟!! خوب چرا از کشور خودش شروع نمیکنه؟! هیچ جای دنیا مثل ایالات متحده آمریکا نامن نیست...!
قدیما یک مثلی داشتیم که میگفت،
تو اگه بیل زنی برو اول باغچه خودتو بیل بزن!....
#آمریکا_بدونه_روتوش
#جاهلیت_مدرن
#جهاد_تبیین
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توهین_به_امام_رضا
🎥لجن ترین فیلم و توهین به امام رضا علیه السلام
👈تیکههایی از فیلم موهون #عنکبوت_مقدس
🔻علی عباسی کارگردان فیلم کثیف عنکبوت مقدس علنا میگوید این فیلم در مورد یه قاتل زنجیرهای نیست بلکه در مورد یک جامعهی قاتل زنجیرهای پروره!
وقتی این آدم در شرایط تحریم و تهدید غرب علیه #ایران چنین فیلمی میسازد و ایران را این گونه نشان میدهد، دقیقا ذهن مردم جهان را آماده و توجیه کننده جنگ و تحریم علیه ایران میکند.
حالا جامعه جهانی به درک! این فیلم لحظه به لحظه اش #توهین به #امام_رضا علیه السلام است. از پوسترش گرفته تا بازیگر نقش قاتلش که قبل هر قتلش یک سر به #حرم_امام_رضا عليهالسلام میزند و بعد شروع به...
خط دهی رو ببینید...
بعد یه عده #سلبریتی شروع کردند از بازیگر نقش اول زن این فیلم تمجید و تشکر کردن! این زمین دهن وا نمیکند ما از دست اینها راحت بشیم!
حرف آخر: خانم امیرابراهیمی باید بداند او و فیلمش در این جشنواره جایزه نگرفتهاند؛ بلکه تفکر مقابل با ایران و #اسلام_شیعی است که برنده جایزه شده است.
#حرم_امام_رضا
#سلبریتی_بیسواد
#فاسدهای_سینما
#نان_بنرخ_روزخورها
#سلبریتی_های_دوزاری
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه#سلبریتی_های_دوزاری
#سلبریتی_های_خودفروخته
اینه همه تبلیغات رسانه ای پیرامون فرهنگ و معیشت انور آبی ها که تو ذهن جوانای ما میکنن خارجی ها با فرهنگ هستند؟! مشکل معیشت هم ندارند! این هم چند نمونه از فرهنگ و معیشت آن ها !!! باطری ماشین! 😀😂 اتوی برقی!😁😆 مدعیان دروغین فرهنگ حقوق بشر غربی وحشی....
خیلی جالب 4عدد اتو و باطری های ماشین چطور جا سازی کرده.
..................
جاداره به تک تک لیبرالهای خودفروختهٔ داخلی وبه تمام گرین کارتی ها عرض تسلیتی داشته باشم.
...................
وقتی خانم خونه تا این اندازه مهارت داره! وای به مردان تفنگ بدست دزد....
آمریکا و اروپا بدونه روتوش
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
@mahale114
⭕️ سردبیر رجانیوز مدعی شد:
مدیر ارشد دولت روحانی و حامی اصلی عبدالباقی کشور را ترک کرده است.
البته هنوزکسی این خبر را تأیید ویا تکذیب نکرده...
اما ان شاءالله این خبر دروغ باشه. چون خیلی زشته فرارکنه بره به ریش ما بخنده.
#محاکمه_مسئولان_ناکارآمد
#دولت_گرین_کارتی
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
#توهین_به_امام_رضا 🎥لجن ترین فیلم و توهین به امام رضا علیه السلام 👈تیکههایی از فیلم موهون #عنکبو
♻️ پیشنهاد جنجالی یک هموطن مقیم آلمان به اصغر فرهادی
موضوع فیلم عنکبوت مقدس، قتلهای زنجیره ای زنان خیابانی توسط سعید حنایی در مشهد است.اما به طور موذیانه تلاش شده، جنایتهای این قاتل زنجیره ای را به مذهب شیعه و اعتقادات وی ربط دهد. در تریلر این فیلم عکس هوایی از مشهد است که حرم امام رضا (ع) در مرکز آن است که شباهت عجیبی به تارهای عنکبوت دارد و بر این اساس، فیلم عنکبوت مقدس نام گرفتهاست.
زهرا امیر ابراهیمی یکی از بازیگران این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن را به خود اختصاص داد. من سناریویی را به آقای اصغر فرهادی پیشنهاد و هزینه های ساخت فیلم را هم تقبل می کنم.
سال 2008 خبری کل اروپا را تکان داد' یوزف فریتزل' مرد یهودی اتریشی 24 ساله دخترش الیزابت را در زیرزمینی به مساحت یازده متر مربع زندانی کرده و قریب به 3000 بار به وی تجاوز میکند. الیزابت هفت بار از پدرش باردار میشود، که یکی از بچه ها بعد از تولد فوت میکند.
جایزه که سهل است، اگر این فیلم اجازه اکران گرفت و به جشنوارهها راه یافت، من از آقای اصغر فرهادی و زهرا امیر ابراهیمی و... معذرتخواهی کرده و مجدد برانداز میشوم.
🔺مطرح شده در صفحات حمید رسایی در فضای مجازی
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
#سلبریتی_بیسواد
#سلبریتی_بیسواد_وطن_فروش
@mahale114
4_5803094200987683594.mp3
10.93M
#انسان_شناسی ۲۸
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
❣یه قلبِ سالم، گرسنه میشه!
هوس میکنه!
از گرسنگی، ضعف میکنه!
و ....
🔸گرسنهی ذکر میشه!
هوسِ قرآن میکنه ،
اگر نماز بهش نرسه ، از گرسنگی به ضعف میفته!
-اگر گرسنه مون نمیشه!
-اگر هوس نمیکنیم!
-اگر به ضعف نمیافتیم؛
یعنی یه جای کار ایراد داره ❗️
التماس دعای
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
4_310226054725763600.mp3
11.56M
#کنترل_شهوت
#بخش_نهم
بوییدنی ها؛
یکی از ورودی های موثر در نفس انسانند!
بطوریکه استشمام بعضی از بوها...
هیجانات جنسی را افزایش می دهند!
این ورودی را کنترل کنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
#جوان
#راهکار
#تربیت_فرزند
#تربیت_مهدوی
#جاهلیت_مدرن
@mahale114
#حدیث_روز
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله:
مرگ عالِم، مصيبتى جبرانناپذير و رخنهاى بسته ناشدنى است. او ستارهاى است كه غروب مىكند. مرگ يك قبيله آسانتر از مرگ يك عالم است
مَوتُ العالِمِ مُصيبَةٌ لا تُجبَرُ و ثُلمَةٌ لا تُسَدُّ، و هُوَ نَجمٌ طـمِسَ، و مَوتُ قَبيلَةٍ أيسَرُ مِن مَوتِ عالِمٍ
📚 كنزالعمّال: ۲۸۸۵۸
@mahale114
#پندانه
#سلام_همسایه
زبان هر انسان، بزرگترین کیسهٔ زر اوست
🔹تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود میبرد که بار تاجر بر شتر میزدند و از بار او مراقبت میکردند تا دزد و سارقی بر آن نزند یا در طول راه بر زمین نریزد.
🔸شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی میداد، آن را میگرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد، پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند.
🔹شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه برای یادگرفتن درس و حکمتی همراه تاجر بود.
🔸روزی در بغداد به مردی برخورد کردند که مرد دیگری را ناسزا میگفت.
🔹مرد به نزد قاضی شکایت برد و قاضی به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأی داد و چون مرد را توان شلاقخوردن در بدن نبود، شکایت را شاکی تغییر داده و بر اساس تغییر شکایت، رأی قاضی به جریمه ۲۰ سکه طلا تغییر یافت.
🔸تاجر روی به شاگرد خود گفت:
ای جوان! بدان چنانچه سیم و زر را در هر جا روی در کیسه و انبانی مینهی و درب کیسه را محکم میبندی و طلا در کیسه زندانی میکنی، باید زبان خود نیز پشت میلههای دندان خود در دهان زندانی کنی.
🔹اگر کیسۀ زر بند دهانش باز شود، همۀ زرها به فنا میرود و اگر کیسه سوراخ شود شاید فرصتی یابی و زود بفهمی و سکه یا سکههایی از تو فنا رود.
🔸گاهی انسان سخن بیربطی در تجارت میگوید، گویی کیسه او سوراخ است و اندک سکهای ضرر میکند؛ ولی گاه کیسه زر باز میکند و زبان درنده از کام دهان رها میسازد و مثل آن مرد هرچه در کیسه زر داشت، بیرون میریزد.
🔹پس بزرگترین کیسۀ زر تو دهان توست که باید بیش از کیسۀ زر همراه خود، مراقبش باشی.
@mahale114
4_5830048668413070155.mp3
10.79M
#خبر
#آقای_تحلبلگر
آیا متن سخنرانی #نفتالی_بنت در ۱۴ خرداد را ایران نوشته بود؟ اینها سخنان آیت الله خامنهای نبود؟
#شبنامه / سخنان رهبر ایران به شکل عجیبی در نطق سخنرانی نفتالی بنت نخست وزیر رژیم صهیونیستی بازنشر یافته بود. بطوری که این سوال در اذهان مطرح میشد که آیا این سخنرانی را ایرانیها برای بنت نوشتهاند؟ چه شده که صهیونیستها در حال تکرار خط به خط صحبتهای #رهبر_ایران هستند؟/ قسمت ۸۶۶/آقای تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
⭕️ سردبیر رجانیوز مدعی شد: مدیر ارشد دولت روحانی و حامی اصلی عبدالباقی کشور را ترک کرده است. البته
#خبر
استاندار سابق خوزستان به کشور بازگشت
🔸 غلامرضا شریعتی، استاندار سابق خوزستان که روز گذشته از کشور خارج و به دبی رفته بود به کشور بازگشت.
🔸شریعتی امشب با پرواز فلای دبی به ایران بازگشت.
همسرش قبلاً گفته بود برای مراسم تشییع آقای دعایی خواهد آمد!
پ.ن: در مورد رفتن این شخص به امارات اصلا بحث ما برگشتن یا برنگشتن او نبود و فقط میخواهیم بدانیم کسی که اسمش در قضیه متروپل مطرح است اصلا چرا باید بتواند بصورت قانونی از کشور خارج شود!؟
مگر نه اینکه بهرحال ایشان جزء متهمین و مظنونین به سوءمدیریت و... در این پرونده است!؟
مگر دادگاه برگزار شده و ایشان حکم برائت گرفته اند!؟
یا نکند خدای نکرده برخی ها در این مملکت مصونیت قضایی دارند!؟
با همین رفتارهاست که مردم را به همه چیز و همه کس بدبین و شکاک می کنید!
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفیپور
📝 «امام تحریف شده» قسمت اول
🔗 لینک سخنرانی کامل این کلیپ 👇
🌐 t.me/Masafbox/2698
#فرهنگی_اجتماعی #سیاسی
#انقلاب
#خمینی_کبیر
#رهبرانقلاب
#جهاد_تبیین
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفیپور
📝 «امام تحریف شده» قسمت دوم
🔗 لینک سخنرانی کامل این کلیپ 👇
🌐 t.me/Masafbox/2698
#فرهنگی_اجتماعی #سیاسی
#انقلاب
#خمینی_کبیر
#رهبرانقلاب
#جهاد_تبیین
@mahale114
#سلام_همسایه
طرح ویزیت و داروی رایگان در قم
🔹با حضور پزشک عمومی، متخصص داخلی، اعصاب و روان، اطفال، قلب، چشم، زنان و زایمان
🔹زمان ۱۷ خرداد از ساعت ۱۳
🔹مکان: قم، حرم مطهر حضرت موسی مبرقع (ع)
🔹کسانی که دفترچه بیمه دارند و افراد اتباع قانونی پاسپورت و یا کارت اقامت همراه بیاورند.
#به_عشق_مهدی_عج
#هواتودارم
#کنارتم_هموطن
#کمک_مؤمنانه
#قرارگاه_جهادی_شهیدمطهری
#گروه_جهادی_منتظران_موعود_عج
#محله_شهید_محلاتی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفیپور
📝 «امام تحریف شده» قسمت سوم
🔗 لینک سخنرانی کامل این کلیپ 👇
🌐 t.me/Masafbox/2698
#فرهنگی_اجتماعی #سیاسی
#انقلاب
#خمینی_کبیر
#رهبرانقلاب
#جهاد_تبیین
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپشن مهم👇👇لطفا مطالعه کنید.
دوست من شما ممکنه الآن که این کلیپ را نگاه میکنی خنده ای بر لبانت بنشیند، اما در اصل باید به این نوع مطالب خون گریه کنیم....
کشور عزیزمان ازبعدپیروزی انقلاب همیشه درگیر یک مسائلی بوده از جنگ هشت ساله بگیر تا ۱۷ هزار شهید ترور...باتمام فرازو نشیب های زیادی که داشتیم وبا کارآمدی خوب و بد دولت هایی که آمدندو رفتند، باوجود تحریم های کمرشکن و....
اما مردم غیور ، ایران ودانشمندان دلاور کشور را بجایی رساندند که در آسیا رتبه اول در تمام مسائل مهم و در جهان هم با خیلی از کشورهای مطرح گوی سبقت را گرفته است...آنهم بدونه کمک از دیگران.
این ظلم است که یک مشت آدم نمای بی خرد واز خدا بی خبر برای منافع دنیوی خود تمام داشته های تورا نادید بگیرد و بلعکس تورا ذاغه نشین و بی فرهنگ به جهان معرفی کند.....
تمام تلاش دشمن درصنعت سینما در همین جملات کوتاه آقای حامد حدادی خلاصه شده!
توباید در تولیداتت کشور عزیز ایران را خار و ذلیل و بیچاره وکاملا عقب مانده از همه چیز نشان بدی ووو چاشنی کارهم سخنرانی تو بعداز نمایش فیلم بعنوان کارگردان وتو بعنوان بازیگر این است ناگفته هایی که در فیلم نمی گنجیده برزبان بیاری وتامیتوانی کشورت را سیاه و آلوده وپراز بدیها معرفی کنی!....
یکی از صدها نمونه،
خیانتهای سلبریتیهای وطن فروش اینه که مردم جهان چنین تصوری از ایران پیدا میکنند
خاطره حامد حدادی ستاره بسکتبالیست ایرانی از حضور در لیگ NBA آمریکا
#سلبریتی_بیسواد_وطن_فروش
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
#سلبریتی_بیسواد
#سلبریتی_دوزاری
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
@mahale114 ایتا
بنام خدا
روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس ازشهادتش/ عجیب و از بی نظیرترین شهیدان دوران دفاع مقدس
صدای زنگ تلفن من را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.
سلام علیکم. بفرمایید.....
علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .
حیرت زده شده بودم. او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!
شما؟
من زنگی آبادی هستم.
ببخشید. کی؟!
یونس زنگی آبادی.
خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر. دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود. دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟
دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.
من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را میدانی...خوانده ای...
یعنی من انتخاب شده ام؟
ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.
باید چه کنم؟
حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است، همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست. بخواهی می توانی.
می خواهم. پس حتماً می توانم.
مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم.
من مفتخرم .
از تعارف کم کن.
حرف دلم را زدم .
برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ..
آیا ارتباط یک طرفه است؟
همین طور تلفنی؟
تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.
ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم.
تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت
هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن بود__ادامه👇
از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود.
عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.
سلام علیکم. آقای صفایی؟
علیکم سلام. بله. شما؟
چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!
دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: پدر شما شهید است. شهداء زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. همه تعجب کرده بودیم. ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است.
خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است.
دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا ....
ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :
بسم الله الرحمن الرحیم
1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست.
2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت.
3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد.
4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود.
5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است.
والسلام
از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟
با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من.
پرسید: این را از کجا آورده اید؟
او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا
می زد و فرزندانش بابا بابا می کردند. من که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول__ادامه👇
استفاده می کند؟
آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما تلفن زدن و بر کاغذ نوشتن و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم. نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات. به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم:
بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است، اما تو که راوی منی، باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟ که شهید عزیز کرده خداوند است و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند....
زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...
بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با اوست. در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.
آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا... و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد. من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...
ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد. در هیات یک آدم، رشید بود. در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم . و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون.
حاج یونس زنگی آبادی در سال 1340 در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد
و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم، با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی___ادامه👇