eitaa logo
رسانه محله شهادت
243 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
671 ویدیو
31 فایل
اطلاع از اخبار محله شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
محفل انس باقرآن به مناسبت ولادت حضرت زینب س باحضورقاریان ممتاز کشوری وباحضور گروه سرودفاطر 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یکشنبه ۲۸آبان ازنمازمغرب خ شهیدامیری کوچه شهیدرضایی مسجدالنبی ص
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۳ راوی: علی یاری اسمش استخر بود، اما دربست در اختیار فعالیت‌های پایگاه بود. بعد از گشت شبانه که خسته می‌شدیم، یک سر می‌رفتیم استخر. مصطفی به بچه‌ها آبمیوه و کیک می‌داد. می‌گفتیم:« آقا مصطفی دیگه چیزی برای خودت می‌مونه؟» می‌گفت:«خدا بزرگه» یک اتاق استخر را به پایگاه بسیج امام روح‌الله اختصاص داده بود. به یکی از بچه‌ها پول می‌داد تا برای بعد از گشت بچه‌ها ساندویچ بخرد. از قِبل همین استخر حدود دوازده نفر از بچه‌های پایگاه نان می‌خوردند. چند نفر از بچه‌هایی را که بیکار بودند به استخر آورد و گفت:«کارها رو برادرانه بین خودتون انجام بدید.» انگار برای خودمان کار می‌کردیم. چند نفر از نیروهایی هم که در اداره‌ی استخر به مصطفی کمک می‌کردند، بعدها پاسدار شدند. مصطفی تقریبا دو سال استخر را اداره می‌کرد. ماه رمضان از صبح تا موقع افطار استخر تعطیل بود. حدود چهل دقیقه قبل از اذان مغرب به استخر می‌آمدیم. خود مصطفی افطار بچه‌ها را می‌داد و بعد از اذان مغرب تا سحر کار می‌کردیم. زمانی هم که هیئت برنامه داشت، استخر را زودتر تعطیل می‌کرد تا همه‌ی بچه‌ها در هیئت شرکت کنند و کارشان به هیئت و بسیج لطمه نزند. صفحه ۲۵۱ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۴ راوی: مسعود نعمتی خط دشمن دقیقا رو‌به‌روی اتاق ما بود و قنّاصه‌چی به ویلای ما دید داشت. من زاویه‌اش را با آینه نگاه کردم و سنگرشان را دیدم. گفتم:«مصطفی بیا با گونی‌ها دید تک‌تیرانداز رو ببندیم.» قبل از ما، با شش گونی، سوراخ روی دیوار را پر کرده و بقیه‌ی گونی‌ها را رها کرده بودند. هرچه هم به آنها گفتیم کمک کنید، گوش ندادند. با آن حال خراب که گلوله هم در پایم بود، دو نفری با مصطفی تمام گونی‌ها را بالای دیوار چیدیم و دید تک‌تیراندازشان بسته شد. مصطفی خیلی دقیق بود. در سوریه هر حرکتی که می‌کردم با دقت نگاه می‌کرد. می‌دید با آینه خط دشمن را نگاه می‌کنم تا بر اساس زاویه‌ی تیر، محل سنگرشان را پیدا کنم. مصطفی هم این کار را یاد گرفته بود و انجام می‌داد. از ویلای روبه‌روی ما یک تک‌تیرانداز هر روز صبح می‌آمد و تا شب مدام شلیک می‌کرد. ما را دیوانه کردی بود، ولی از سمت ما کسی به طرفش شلیک نمی‌کرد. یک روز صبح می‌خواستم بخوابم. به خاطر پست شب قبل خیلی خسته بودم. تک‌تیرانداز هم مدام شلیک می‌کرد. به مصطفی گفتم:«باید روی طرفو کم کنیم» به پشت دیوار ویلا آمدیم. سوراخی درست کردیم و رویش آب پاشیدیم که موقع شلیک تیر، خاک بلند نشود و موقعیتمان لو نرود. دو نفر در سنگر آنها نشسته بودند و چون کسی هم به طرفشان تیراندازی نمی‌کرد، خیلی پُررو شده بودند. گفتم:«مصطفی، طرف که آماده شلیک شد، بگو بزنم» مصطفی گفت:«بزن» زدم وسط سینه‌اش. روز بعد دیدیم سوراخ سنگرشان را کوچک کرده‌اند. من هم داخل آن سوراخ را با تیر می‌زدم که دیگر آن را هم بستند و تیراندازی‌شان به طرف ما کم شد. صفحه۲۷۹ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ری نیوز - پایگاه خبری تحلیلی
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۵ راوی: فرهاد عباسی بعد از آزادسازی هجیره باخانواده‌ای فلسطینی آشنا شدیم که آنجا زندگی‌می‌کردند. روشا دختر بزرگ خانواده بود. حدود سی سال داشت و با پدر و خواهرهای کوچک‌ترش در بخشی از هجیره که در تصرف مسلحین بود زندگی می‌کردند. در مدتی که آنجا درگیری بود، منطقه را ترک نکردند. سختی‌های زیادی کشیده بودند. حتی زمانی که خودش و خانواده‌اش را روی زمین نشاندند تا سرشان را ببُرند، باز هم حاضر به ترک منطقه نشدند. روشا می‌گفت پدرشان گفته است ما یک‌بار از خانه بیرون آمدیم و زندگی‌مان این شد؛ دیگر از اینجا بیرون نمی‌رویم. می‌گفت جبهة النصرة دستگاه‌های بی‌سیم پیشرفته‌ای داشتند و مستقیم با الجزیره صحبت و مکالمات طرف مقابل را هم شنود می‌کردند. هر وقت در بین مکالمات کلمات فارسی می‌شنیدند، به تمام نیروهایشان آماده‌باش می‌دادند. هنوز هم اگر در منطقه‌ای ایرانی‌ها حضور داشته باشند، دشمن دستپاچه می‌شود. حضور ایرانی‌ها برای باقی رزمنده‌ها هم قوّت قلب بود. افسر سوری که مسئولیت ساختمان ما را به عهده داشت می‌گفت:«اگه دو سه تا ایرانی اینجا باشه، من بقیه را مرخص می‌کنم.» صفحه ۳۱۷ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 اخبارجذاب‌ومهم در ری‌نیوز👇 سروش https://splus.ir/reynewschanel ایتا https://eitaa.com/joinchat/3805348007C39e28e14d5
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۶ راوی: علی‌اکبر فرهنگیان مصطفی خیلی شب‌ها ترک موتور هم‌حجره‌اش از حوزه بیرون می‌زد.عشق این را داشت که برای امر به معروف، ترک موتور بنشیند. خلاف‌کارهایی را هم که می‌گرفت، به حوزه بسیج می‌برد. با کمترین امکانات، کار یک کلانتری را انجام می‌داد. نترس بود و به تنهایی یک پایگاه بسیج سیّار. به خیابان مطهری و سر تخت‌طاووس و ونک می‌رفتیم. آنجا دخترهای فراری یاخانم‌های مسئله‌دار کنار خیابان می‌آمدند. وقتی آنها بغل خیابان می‌ایستادند، بعضی ماشین‌ها هم برای انها می‌ایستادند. ما در آنجا از هیبت بسیجی‌مان استفاده می‌کردیم و ماشین‌ها را رد می‌کردیم. بعد برای آن خانم‌ها ماشین دربست می‌گرفتیم. با آنها صحبت می‌کردیم تا به خانه‌هایشان بروند و آنجا پاتوق این قضیه نشود. صفحه ۹۸ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۷ راوی: خانم ابراهیم‌پور ازش دلخور بودم. باهاش قهر کردم و آمدم توی هال. سه دقیقه هم نشد، امد و گفت:«سلام، مشکل تموم شد دیگه» گفتم:«کجا تموم شد؟» گفت:«نه دیگه، تمومش کن. حلش می‌کنیم، ولی باید با هم صحبت کنیم و قهر نداریم» این اولین و آخرین قهر ما بود. قانونمان بعد از ناراحتی از دست هم، دو بند داشت؛ بند اول اینکه قهری در کار نباشد؛ بند دوم هم این بود که اجازه نداشتیم هیچ‌کس متوجه ناراحتی‌مان شود؛ حتی پدر و مادرمان. این قانون را هم من پذیرفتم، هم مصطفی. اگر وقتی از هم ناراحت بودیم، همان لحظه مهمانی هم می‌رسید، آن‌قدر گشاده‌رو و خندان بودیم که محال ممکن بود چیزی بفمد. دیر به مصطفی دل‌بستم، اما وقتی بستم رفتارهایم مطابق خواسته‌هایش شد. صفحه ۱۳۰ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۸ راوی: علی اسفندیاری یکی دو نفر از یچه‌های مدرسه‌مان، می‌رفتند مسجد امیرالمومنین. به من هم گفتند به پایگاهشان بروم. روز اولی که به پایگاه الغدیر رفتم، یکی‌شان گفت:« مسئول ما آقا مصطفاست» وقتی دیدمش به نظرم آمد هم سن و سال خودمان باشد، لاغر بود و ریزه. اما بعد فهمیدم از من بزرگتر است. رفتم پیشش به من گفت:«از این به بعد به این پایگاه بیا تا بیشتر با هم آشنا بشیم.» این شد که پای من به پایگاه الغدیر باز شد. آقا مصطفی هم گاهی در مدرسه به ما سر می‌زد. بعد از مدتی انس ما باهم بیشتر شد. کم‌کم برایم مثل برادر شده بود. حتما هر روز باید می‌دیدمش یا صدایش را می‌شنیدم. ما در منطقه ملت۱ زندگی می‌کردیم. یک‌بار به آقا مصطفی گفتم:«تو ملت۱ هیئتی داریم» گفت:« باریک الله، هیئت شما کِی هست؟» گفتم:«چهارشنبه‌ها» گفت:«پس ما چهارشنبه به هیئت میایم» همان چهارشنبه با چندتا از بچه‌ها آمد هیئت ما. وقتی دید همه هیئت نوجوان هستند خیلی ذوق کرد و گفت:«خب خدا رو شکر. مسئول هیئت کیه؟» گفتم:«منم» بعد از آن برایمان یک پرچم سبز رنگ حضرت ابوالفضل (ع) گرفت و داد زیرش تاریخ تأسیس و اسم هیئت را بنویسند. حسن اکبری را هم به من معرفی کرد و گفت:«حسن آقا مداحه. از این به بعد چهارشنبه‌ها تو هیئت برای ما مداحی می‌کنه». با آنکه بچه‌ها توی ذوق حسن می‌زدند و می‌گفتند صدایش جیغ است، اما مصطفی می‌گفت:«نه! حسن باید بخونی» هر هفته هم حسن را می‌آورد تا بخواند. آن‌قدر او را تشویق کرد و به او بها داد که واقعا مداح شد. صفحه ۱۳۴ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔶 با عرض سلام و خداقوت 🔶 🟠 إن شاءاللّٰه 30 آبان ماه مسابقه کتابخوانی « سرباز روز نهم » فراموش نشود . 🟧 🟠 ادمین جهت پاسخگویی به سوالات : @gomnam_1472 🔸️جهت اطلاع از فعالیت‌های فرهنگی حوزه‌های مقاومت بسیج و پایگاه‌ها ،  دریافت ایده‌ها و طرح‌های فرهنگی، اطلاع از  برنامه‌های فرهنگی در سطح شهرستان ری و ... کانال آفرینش‌های فرهنگی هنری سپاه ناحیه ری را دنبال کنید. آدرس : https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱۹ راوی: محمدعلی محمدی کوچه‌باغی کنار مسجد امیرالمومنین است. کنار آن رودخانه است؛ به آنجا شاه‌چاهی می‌گویند. چون از منطقه مسکونی دور و محصور بود رفت‌و‌آمد چندانی نداشت. با آقا مصطفی برای اموزش نظامی بیشتر آنجا می‌رفتیم. گاهی هم شب‌ها به آنجا می‌رفتیم برای گشت. شبی برای گشت رفته بودیم که بعد از نیم‌ساعت حرف زدن گفت:«شنیدم که افراد مشکوکی این اطراف اومدن. بریم و اونا رو بگیریم» بچه‌ها می‌ترسیدند، اما او جَو می‌داد که نه ، آنها را راحت می‌گیریم. اسلحه‌ای درآورد و داد دست یکی از بچه‌ها. دست ما چاقو داد و خودش هم با اسلحه جلویمان حرکت کرد. همان‌طور که آهسته می‌رفتیم، دو نفر را دیدیم که کنار آتش نشسته‌اند. از دور داد زد:«ایست» گلنگدن اسلحه را کشید و شلیک کرد. داد زد:«بگیریدشون» دویدیم دنبالشان اما فرار کردند. گفت:«بیا اطراف باغ رو بگردیم تا پیداشون کنیم» نیروها را اطراف باغ چید.یکی‌یکی به دست ما اسلحه می‌داد و شلیک می‌کردیم. می‌گفت:«آفرین زدی به پاش» ما هم بی‌خبر از اینکه فشنگ‌ها مشقی است. چند روز از این قضیه گذشت. یکی از بچه‌های بزرگتر را دیدیم که یکی از انگشت‌هایش شکسته بود. پرس‌و جو کردیم و فهمیدیم مصطفی دو نفر را آنجا گذاشته بود که ما دنبالشان برویم و ترسمان بریزد. انگشت آن شخص هم موقع فرار شکسته بود. صفحه ۶۷ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۲۰ راوی: سبحان ابراهیم‌پور یک بغل لباس خاکی بسیج را ریخت جلویمان و گفت:«بچه‌ها بگردید هر کدومو که اندازتونه بردارید» همه‌شان آن‌قدر بزرگ بود که شش نفر از ما داخل یکی، جا می‌شدیم؛ اما علاقه‌ای که مصطفی به لباس بسیجی در ما ایجاد کرده بود، باعث شد یک‌دست از لباس‌ها را با ذوق ببرم خانه. جلوی مادر گذاشتم و گفتم:«اینو همین امشب باید برای من کوتاه کنی» مادرم گفت:«این که هم‌اندازه پدرته! چطوری کوتاه کنم؟» هرطور که بود لباس را اندازه‌ام کرد. مصطفی خودش همیشه شلوار خاکی بسیجی پا می‌کرد و چفیه می‌انداخت. می‌گفت:«دو دست لباس خاکی داشته باشید؛ یکی‌ را حالا بپوشید و آن دیگری باشد برای وقت ظهور» تأثیرش در ما آن‌قدر بود که فردایش همه‌مان شلوار خاکی به تن و چفیه دور گردن رفتیم مسجد. با آن لباس به مدرسه هم می‌رفتیم، حتی مهمانی. صفحه ۵۴ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هو السمیع 🗒سرفصل های دوره: 🔸آموزش کار با نرم افزارهای InShot و متن نگار 🔸آموزش ۲۵مغالطه رایج در محتوای رسانه‌ای 🔸آموزش ۳۰تکنیک اقناع در محتوای رسانه‌ای 🗂شریط شرکت در دوره : 🔹گروه سنی : ۲۰ تا ۵۰ سال 🔹پیش نیاز: سابقه انجام فعالیت های فرهنگی 🔹حداکثر غیبت : 3 جلسه 🔹ظرفیت دوره: 30 نفر 🔹زمانبندی دوره: 3 آذر تا ۲۴ اسفند 1402 🔹محل برگزاری دوره: حسینیه حوزه 356 بسیج فاطمیه شهر ری 🔹برای ثبت نام لطفا وارد لینک زیر شده و فرم مربوطه را تکمیل نمایید: https://survey.porsline.ir/s/IWiUOvSN
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۲۱ راوی: بیدگنه روستایی است نزدیک ملارد. رفته بودیم آنجا برای تیراندازی. بعضی‌ها مثلا از روی شوخی آن‌هم از نوع بی‌نمکش ما را زدند. این بین آقا مصطفی یکدفعه سر رسید. آن‌قدر عصبانی شده بود که داد می‌زد:« چرا بچه‌ها رو زدید؟ من با خونِ‌دل بزرگشون کردم!» واقعا ما را مصطفی بزرگ کرد. بهمان شخصیت داد. ما زیر پروبالش احساس امنیت می‌کردیم. گاهی که توی پایگاه می‌گفتند:«ما بچه‌ گربه‌های مصطفی رو راه نمیدیم، پیش ما نیاین»؛ آقا مصطفی آن‌قدر دل‌گیر می‌شد که اشکش بی‌هوا می‌چکید روی گونه‌هایش. صفحه ۶۴ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•