یهویی وسط کلاس خودشو هِی میزد به دیوار!
همه با چشمایِ گِرد شده نگاهش میکردن که
استاد برای چی داره این کارو میکنه؟!
برگشت رو به جمعیت و گفت،
ببینید نمیتونم از این دیوار رد شم..
تعلقات دنیوی مثل این دیوار میمونه،
تا اینا باشن تو نمیتونی از دنیا گذر کنی :)
+شببخیر:)...
یه معجون که از کافئینم کافئین تره...
با آب یخ وضو بگیری
یه لیوان آب بهش قرآن بخونی و بخوریش
بشینی پا سجاده ای که باهاش خاطره ها داری
و گریه کنی! (:
و بعد پاشی و با قدرت تر از همیشه ادامه بدی :)!