#شهادت_امام_جعفر_صادق
▪️دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند...
▪️با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند...
▪️عمامه ی صدق خدا روی تنش باز است
شاید شهید عشق را احرام می بردند...
▪️وقتی رئیس مذهب شیعه ست یعنی که
پخته ترین را جاهلانی خام می بردند...
▪️داغی که افتاده به قلب شیعیان این است
تطهیر را با گفتن دشنام می بردند...
▪️وقتی که فکر حاکمان شهر مسموم ست
یعنی که مذهب را سوی اعدام می بردند...
🏴شهادت جانسوز رئیس مذهب شیعه، #امام_صادق علیه السلام بر #امام_زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تسلیت باد.🕊
http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️💢⭕️
💠 قوه قضائیه هستید نه قوه رحمیه
♻️ قوه قضائیه برای این است که جلوی پایمال شدن حقوق مردم را بگیرد. #حق_مردم در جامعه اسلامی این است که در یک جامعه سالم و به دور از صحنه های شهوانی و فساد و فحشاء زندگی کنند.
دادستانی یعنی ستاننده داد، انتقام گیرنده؛ باید #وکیل مدافع مردم در موضوعات گوناگون باشد.
◀️ اگر کسی به #عفت عمومی ضربه زد، اگر کسی ناامنی اخلاقی ایجاد کرد، اگر کسی به صورت علنی به اعتقادات مردم و احکام الهی از جمله #حجاب دهن کجی می کند، اگر کسی در کف خیابان با عمل خود در حال #تبلیغ بی عفتی و بی بند و باری است، اگر دانشجویی در حال فاسد کردن دانشگاه جمهوری اسلامی است، در اینجا قوه قضائیه باید به صورت قاطع با او برخورد کند و اتفاقاً این برخورد قاطع را #داد هم بزند تا بقیه بی بند و بار ها #حساب_کار دستشان بیاید. اگر برخورد نکند، #مدیون مردم خواهد بود.
از طرف دیگر، هنجارشکن اگر احساس کند با قوه رحمیه طرف است، هنجارشکنی اش بیشتر خواهد شد.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــ
اظهارات سفیر باکو در تلآویو؛ از کاهش روابط با تهران تا تمجید از صهیونیستها
🔹مختار ممدوف: روابط ما با ایران در پایینترین سطح خود در تاریخ است؛ اما ما خواهان روابط پایدار با همه همسایگان خود هستیم.
🔹روابط سیاسی باکو - تلآویو بر پایهای محکم است و قرار است توسعه یابد. ما فرصتهای بسیار بیشتری را در هر دو طرف میبینیم
http://eitaa.com/mahdavieat
🚨#خبر_فوری
🌷با تلاش گروههای تفحص شهدا، پیکر مطهر شهید "احمد ظفری" پس از سالها دوری از وطن، کشف و شناسایی شد.
🕊شهید والامقام احمد ظفری در تاریخ ۱۳۳۹/۰۱/۱۲ متولد، از همدان به جبهه اعزام گردید و در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۲۰ در سن ۲۳ سالگی، در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه برجای ماند.
💠با تلاش گروههای تفحص شهدا، پیکر مطهر شهید ظفری پس از حدود ۴۰ سال کشف و از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی گردید.
💠 جمعی از مسئولین با حضور در منزل شهید ظفری، خانواده این شهید را از چشمانتظاری در آوردند.
💐نثار ارواح طیبه شهدا صلوات...
@mahdavieat
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت...
🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را
بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سوم
پدر سلما با شانه ای افتاده برگشت...
و من آنها را تنها گذاشتم.😔
حالم گرفته بود. نمی دانم چرا؟!
اما مطمئنم بخاطر رفتن صالح نبود. حسی به او نداشتم که از دوری اش بی تاب باشم😕
اما همیشه نسبت به #مدافعین_حرم حس نگرانی و بی تابی داشتم.😥 حتی برادر یکی از دوستانم که رفت تا روزی که دوباره بازگشت ختم صلوات گرفته بودم.
تسبیح سفید و ساده ای که به دیوار اتاقم آویزان بود برداشتم.
سال گذشته توی مزار شهدا همسر یکی از شهدای مدافع حرم آن را به من هدیه داده بود. 😍💚
تسبیح را بوسیدم و شروع کردم.
"خدایا تا وقتی که برادر سلما برگرده هر روز 100 تا صلوات می فرستم نذر حضرت زینب. ان شاء الله صالح هم سالم برگرده. بخاطر سلما... "😢🙏
ما همسایه ی دیوار به دیوار بودیم و تازه یکسال است که به این محله آمده ایم. اوایل خیلی برایم تحمل محیط جدید سخت بود.😢
از تمام دوستانم و بسیج محله مان دور شده بودم و آشنایی با بسیج اینجا نداشتم.
پدر هم بخاطر اینکه ناراحت نباشم ماشینش را در اختیارم می گذاشت😅 که به پایگاه بسیج محله ی قبلی بروم و با دوستانم دیداری تازه کنم.
یادم می آید آن روز هم با عجله از منزل بیرون رفتم و یکراست به سمت ماشین پدر دویدم.🏃
هنوز درب خودرو را باز نکرده بودم که صالح با لحنی طلبکارانه و البته مودبانه گفت:
ــ ببخشید خواهرم اشتباهی نشده؟!😠
برگشتم و سرتاپایش را از نظر گذراندم. دستی به ریشش کشید و یقه اش را صاف کرد. سرش پایین بود و کمی هم اخم داشت.😠
چادرم را جلو کشیدم و مثل خودش طلبکارانه گفتم:
ــ مثلا چه اشتباهی؟😠
اشاره ای به ماشین پدر کرد و گفت:
ــ می خواید سوار ماشین من بشید؟
خیلی به غرورم برخورد....
"مگه احمقم؟ یعنی ماشین بابامو نمی شناسم؟"😡
بدون حرفی دکمه ی قفل را فشردم و پیروزمندانه درون خودرو جای گرفتم.😏
متعجب به من نگاه کرد...
و موبایلش زنگ خورد. آن روزها سلما را نمی شناختم. انگار سلما بود که با او تماس گرفته بود و گفته بود کار واجبی برایش پیش آمده و ماشین صالح را برده.
بعدا که ماشین صالح رادیدم به او حق دادم اشتباه کند. 😅
ماشین او و پدر مثل سیبی بود که از وسط دو نیم شده بود. 🙈😅
حتی نوشته ی 💚یا حسین💚 پشت شیشه ی عقب ماشین یک جور بود. تا مدتها ماشین خودش را عمدا پشت ماشین پدر پارک می کرد که من دلیل آن اشتباه را بفهمم
و خوب می فهمیدم اما دلم هنوز هم از اشتباهش رنجور بود.😕
یادم می آید وقتی تماس سلما تمام شد خم شد و به شیشه زد. شیشه را پایین زدم و بدون اینکه به او نگاه کنم با اخم به جلو خیره شدم.😠
شرمنده بود و نمی دانست چه بگوید؟
ــ مَـ ... من... ببخشید... شرمنده تون شدم... اشتباهی رخ داده... حلال کنید خواهرم...😓
با حرص سوئیچ را چرخاندم و دنده را تنظیم کردم و گفتم:
ــ بهتره قبل از تهمت زدن از اتهام مطمئن بشید...😠
و ماشین را از جا کندم.💨🚙
لبخند تلخی زدم و تسبیح را آویزان کردم.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/mahdavieat
May 11