4_5798937875235998227.mp3
3.71M
📲 فایل صوتے
🎙واعظ: آیت الله #ناصری (ره)
🔖 حال و هوای مردم آخرالزمان 🔖
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 می ترسم آقا تشریف بیارند و گله کنند ...
📞 تماس تلفنی ضبط شده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مؤیدی و حجت الاسلام والمسلمین عالی
⚠️ این مکالمه با رضایت حجت الاسلام والمسلمین عالی منتشر شده است.
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بگذارید در آغوشم بماند/منو باهاش دفن کنید...
🔹 مادری که مرگ فرزندش را باور ندارد و سوال میکند، آیا قرار است خاکش کنید؟
#غزه #فلسطين
https://eitaa.com/mahdavieat
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
⭕️ لحظه ناب از شکار دو کفگیر آهنی اسقاطیل😅
#طوفان_الاقصی #غزه #فلسطین
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آقا نمیزاره
ما فدای این اقا بشیم😊❤️😘
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
🥺اشک های شیربچه یمنی به دلیل جاماندن از نماز جماعت ❤️❤️
📌 اینکه میگن در آخرالزمان چشم تون به یمن باشه ، بی خود نمیگن
🤔کدوم ماها بلدیم اینجوری بچه تربیت کنیم ؟؟
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
✘ خانمای مسلمون از ترس مسخره شدن حجابُ انتخاب نمیکنن!
غیرِ مسلمونا چنان بیدار شدن که بمحض فهم اسلام، سبک پوششون داره اسلامی میشه!
#حجاب
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی_هشت_ممیز_یک🍁
قسمت هشتاد و هفت
بخش اول
🔹در راه برگشت، هر چه در سینه داشت را به سید گفت. آنقدر آرام که راننده تاکسی هر چه تمرکز کرد نتوانست بفهمد چه میگویند. آخر مجبور شده بود چهل دقیقه در خیابان ها بچرخد تا حرفهای حاج احمد تمام شود. چهره سید سنگین و آرام بود. اما حاج احمد، سینه اش آرام شده بود و گفت:"دیگر خود دانی. تمام این که گفتم را هم نوشتهام و به خانم سپردهام. اما خواستم خودم به شما هم بگویم. به نظر من با این جور آدمها در نیافت" سید تسبیح تربتش را دانه دانه میچرخاند. سر بلند کرد و به چشمان عسلی حاج احمد نگاه کرد و گفت:"ولی حاجی این طور درست نیست. من قصد در افتادن ندارم اما جاخالی دادن هم درست نیست." بعد انگار که فکری به ذهنش رسیده باشد گفت:" راستش را بخواهید استادم امر کرده اند به قم برگردم اما اینجا هنوز خیلی کار روی زمین مانده و از طرفی، به خاطر همین مسئله، اگر من بروم، همانها که ازشان مینالید نمیگوید طباطبایی ترسید و فرار کرد و ما موفق شدیم؟ مردم محل نمیگویند حق با فلانی بود؟ و این غده بزرگتر و پرزورتر خواهد شد." حاج احمد گفت:"متوجه ام اما چاره چیست؟" سید گفت:"نمی دانم. اما فعلا، درحدی که می دانم انجام وظیفه میکنم و جلوی باطل خواهم ایستاد. خدا کمک میکند. همان طور که تا الان کمک کرده." حاج احمد از توکل بالای سید خوشش آمد و با خود گفت:"شاید این جوان بتواند کاری بکند. من که نتوانستم" و به راننده آدرس دقیق منزلش را داد.
🔸راننده که از بلاتکلیفی رها شده بود، به سرعت ماشین افزود. حاج احمد گفت:"باشد. اما مراقب خودت باش." سید تشکر کرد و گفت:"چشم. شما هم مراقب خودتان باشید. ما یک حاج احمد بیشتر نداریم ها" و دست سرد حاج احمد را فشرد. از سرمای دستش حدس زد که فشار بسیار پایینی دارند. گفت:"اجازه میفرمایید؟"و نبض حاج احمد را گرفت. خیلی ضعیف و کند میزد. نگاهی به قرص های داخل کیسه کرد و گفت:"امشب باید یک کباب حسابی برایتان بپزم. این چند روز فقط سِرُم نوش جان کرده اید" حاج احمد از لحن انرژی بخش سید خندهاش گرفت و گفت:"نه بابا. ظهر بهمان مرغ بیمارستانی دادند. " سید نگاهی به صورت بی رنگ حاج احمد کرد و گفت:"شما که نخوردید" حاج احمد چشمانش را گشاد کرد و گفت:"شما از کجا فهمیدی؟ نکند علم غیب داری؟" این بار سید خندید و گفت:"علم غیب را چه به ما حاجی. از رنگ پریده صورت تان گفتم. به مرغ خورده ها نمی خورد" هر دو خندیدند و این بار، راننده تاکسی هم چون صدایشان را شنید، خنده اش گرفت. حاج احمد به کمک سید از تاکسی پیاده شد. حاج احمد کلید را به سید داد و از آن طرف هم با خانه تماس گرفت.
🔹سید یاالله گویان، ویلچری که موقع تصادف خریده بودند را از انبار گوشه حیاط آورد. کمک کرد حاج احمد سوار شود. پول تاکسی را که داد، راننده گفت حاج آقا حساب کردهاند. پس خداحافظی کرد و برای کمک حاج احمد، ویلچر را هُل داد و کمی کنارشان ماند و کارهایشان را راست و ریس کرد. نزدیک غروب بود و برای نماز، باید به مسجد برمیگشت. حاج احمد از ا پرسید: "رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟" سید گفت:"بله. چطور؟" حاج احمد، کلید ماشین را روی جاکلیدی نشان داد و گفت:"من امشب کمی خسته ام و مسجد نمیآیم اما شما کلید را بردار. من که فعلا به ماشین نیازی ندارم. ازش استفاده کن و فردا شب بیا دنبالم با هم به مسجد برویم. فردا شب برنامه جشن و افطاری هست دیگر؟ " سید گفت:"بله. فردا جشن داریم. حتما دنبالتان میآیم و با هم به نماز خواهیم رفت. اما اگر اجازه بدهید، کلید همین جا بماند." حاج احمد، به یاد اسباب و اثاثیه ساده خانه سید افتاد و گفت:"هر طور صلاح می دانی. برو به سلامت. دیرت نشود نشسته ای دل به دل منِ پیرمرد دادهای" سید نگاهی به ساعت انداخت و گفت:"متشکرم از لطف و صفایتان حاج آقا. ان شاالله بهتر شوید و ما بهتان اقتدا کنیم. فعلا با اجازه تان. خدانگهدار"
🔸سید، به همان آشپزخانه ای که پیرمرد مومنی آشپزش بود تماس گرفت و گفت که چند سیخ کباب کم چرب برای بیمار میخواهد. آشپز سریع دست به کار شد. سید، در وقت کمی که داشت، ماشین دربستی گرفت و غذا را تحویل گرفت و به خانه حاج احمد برگشت. حاج خانم آیفون را برداشت و خلاف همیشه، گفت:"بفرمایید داخل." سید در باز شده را بازتر کرد و داخل حیاط شد. یاالله گویان، داخل شد. ظرف کبابی را که لای نان سنگگ پیچیده شده بود، روی میز کوچک داخل راهرو گذاشت. بوی کباب پیچید. حاج خانم از اتاق حاج احمد بیرون آمد و گفت:"سلام علیکم. زحمت کشیدید. اگر لطف کنید شما هم فشارشان را بگیرید. به نظرم کم است." سید لرزش صدای نگران حاج خانم را احساس کرد و به سرعت داخل اتاق شد.
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت هشتاد و هفت
بخش دوم
🔹خطاب به حاج خانم گفت:"نگران نباشید. بالاخره چند روز است چیزی نخورده اند." و رو به حاج احمد گفت:"حاجی حسابی حاج خانم را نگران کرده اید ها." و فشارشان را گرفت. کم بود. خیلی کم. حاج خانم گوشه اتاق ایستاده بود. سید به سمت در اتاق رفت و کمی آرام گفت:"بله خیلی پایین است. لطف کنید یک جالباسی و یک لیوان آب بیاورید." حاج خانم صبر کرد تا سید که به سمت در خیزبرداشته بود از اتاق خارج شود. سید پلاستیک کباب ها را برداشت و داخل شد. حاج خانم از اتاق بیرون رفت. لیوان آب را آورد. جالباسی پشت در اتاق را سعی کرد تکان دهد اما خیلی سنگین بود. سید نان روی کباب را کنار زد. یکی از کباب های قنجه را برداشت. بسم الله گفت. آیه و ننزل من القرآن ما هو شفا .. را به آن خواند و داخل دهان حاج احمد گذاشت و گفت:"فقط بجوید. قورت ندهید." حاج احمد به سختی، به جویدن گوشت پرداخت. حال حرف زدن نداشت. سید بالشت هایی را زیر پاهایشان گذاشت. متوجه تلاش حاج خانم برای آوردن جالباسی شد. ببخشید بلندی گفت و به سمت جالباسی رفت. حاج خانم گوشه ای ایستاد و حمد خواند. جالباسی را نزدیک تخت برد.
🔸 از داروها، سِرُمی را در آورد. سوزن و لوله را جاگذاری کرد. گوشی سید زنگ خورد. توجهی نکرد. از بین آمپولها، آمپول تقویتی را که دکتر نوشته بود را داخل سرم خالی کرد. به اطراف نگاه کرد. وقت نبود. جورابش را در آورد. از شکاف بالای سِرُم رد کرد و سِرُم را به جالباسی وصل کرد. خطاب به حاج خانم گفت:"چسب زخمی چیزی دارید؟" مجدد گوشیاش زنگ خورد. باز هم توجهی نکرد. همسر حاج احمد، به آشپزخانه رفت و تا او برگردد، سید بوسه ای بر پیشانی حاج احمد زد و گفت:"نگران نباشید. خیلی زود حالتان بهتر می شود. کمی درد دارد ببخشید." حاج احمد آنقدر بی حال بود که درد سوزن برایش مفهوم خاصی نداشت. سید، با جوراب دیگرش، بالای دست حاج احمد را بست. رگ را به سختی پیدا کرد و سوزن را فرو کرد. با چسب زخمی که حاج خانم آورده بود سوزن را روی دست ثابت کرد. به چکه کردن قطرات نگاه کرد و خیالش از تنظیم چکه ها که راحت شد، به سمت لیوان آب رفت. نمکی که آشپز برای کباب گذاشته بود را داخل لیوان ریخت. دوتا قند هم داخلش انداخت. صدای زنگ گوشی سید قطع می شد و مجدد از سر گرفته میشد. سید توجهی نمیکرد. حاج خانم به سرعت رفت و قاشقی آورد. سید تشکر کرد و محلول را هم زد. کباب گاز زده شده را از دهان حاج احمد در آورد و گوشه ظرف گذاشت. سرنگ دیگری را از بستهاش در آورد و محلول قند و نمک را کشید. به نرمی از گوشه دهان حاج احمد، محلول را خالی کرد و حاج احمد به آرامی قورت داد. نخواست گردنش را بالا بگیرد. خود حاج احمد هم اصراری نداشت. حالش خوب نبود. سه چهار سرنگ محلول را که خورد، کمی چشمانش را گشاد کرد. حالت چشمانش، خیال سید را راحت کرد. فشارشان را گرفت. هشت روی شش بود. پیشانی حاج احمد را نوازش کرد و خطاب به حاج خانم گفت:"فشارشان کمی بهتر شد. اگر مشکلی بود سریع به اورژانس تماس بگیرید. من باز هم به ایشان سر خواهم زد. " حاج احمد به سختی گفت:"خود حاج خانم بلد هستند نگران نباش" سید شرمنده شد و گفت:"ببخشید. شرمنده. نمیدانستم" مجدد پیشانی حاج احمد را بوسید و در گوششان گفت:"مسجد به شما نیاز دارد حاجی. زود سرپا شوید." و خداحافظی کرد و رفت. از در خانه که بیرون رفت، گوشی را نگاه کرد که ببیند چه کسی تماس گرفته است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتان بخير
برایتان عشق همراه با معرفت
اميد همراه با يقين
لذت همراه عزت
خير كثير و سلامتی دل و جان و تن
و لبخند از ته دل آرزومندم🙏
الهی در كنار عزيزانتان شاد باشيد
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
🎥 بازخوانی شدت حمله موشکی ایران به عینالاسد از زبان افسران آمریکایی به بهانه دروغ شاخداری که ترامپ از آن شب گفت!
🔶افسر آمریکایی حاضر در پایگاه عینالاسد: این یک تهدید بیسابقه بود که نه محاسبه کرده بودیم و نه توان دفاع داشتیم.
🔺ترامپ در اظهاراتی بخوانید(انتخاباتی) مدعی شد که ایرانیها به ما اطلاع داده بودند و کاملا آگاه بودم و هیچ اضطرابی نداشتم اما سخنان افسران آمریکایی در پایگاه عینالاسد گویای واقعیت دیگری از این حمله موشکی است.
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢⭕️💢
گریه مدیر بیمارستان اندونزی غزه از جنایات اسرائیل
🔹دکتر عاطف الکحلوت مدیر بیمارستان اندونزی واقع در شمال غزه با گریه پیامی برای تمامی وجدانهای زنده دنیا ارسال کرد و گفت شکایت این جنایات را به خدا میبریم.
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
🎥 حمله سایبری دلیل خودزنی گنبد آهنین؟
🔹برخی رسانهها به نقل از فعالان فضای مجازی اعلام کردند، حمله سایبری صورت گرفته سیستمهای گنبد آهنین را دچار اختلال کرده و باعث شد تا موشکهای شلیک شده به جای هدف قرار دادن موشکهای مقاومت، شهرهای صهیونیستی را هدف قرار دهند.
🔸گفتنی است رسانههای صهیونیستی در چند نوبت از اشتباه در هدف گیری گنبد آهنین و سقوط موشکها در مناطق مسکونی اسرائیلی از جمله در تل آویو و ریشون لیتسیون خبر داده بودند.
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گمـــنامی🍃
تنها برای شهرت پرســـتان درد آور است
وگرنه همه اجــــر ها در گمـــنامی است...
#گمنام
#شهید_گمنام
#شهدا
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــ
🔹🍃🌹🍃🔹
قبل و بعد خیابان زیبای الرشید در غزه پس از درگیری در غزه
#طوفان_الاقصی
#غزه_مظلوم
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
سربازان کوچکی که زود مرد شدند....
سلام علیکم
درست است تمام را ارتباطی غزه قطع شده است
درست است ارتباط با آمبولانس و مدافعان شهری قطع شده است
و ارتباط ما با دنیا قطع شده است
اما ارتباط ما با رب العالمین قطع نشده است👏👏
🗣 حاج نادر 🇮🇷
#طوفان_الاقصی #غزه #فلسطین
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بروید سر قبر پدر و مادرتان.
آنها می بینند و می دانند...
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید