7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 #استوری | بسیج امید ملت ایران
🍃🌹🍃
🌺 هفته مبارک بسیج گرامی باد
#هفته_بسیج | #بسیج_امید_ملت_ایران | #ثامن۳۶
🇮🇷🇵🇸
🎥 #عکس_نوشت (۲) | تو هر سیل و آبگرفتگی این بسیجی های جهادگر هستن که به کمک مردم میرن تا "سیلِ بدنامی" براندازا رو ببره...!
🍃🌹🍃
#هفته_بسیج | #بسیج_امید_ملت_ایران | #ثامن۳۶
🔹🍃🌹🍃🔹
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــ
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان عجل الله
#سلامصبحبخیر
🔹🍃🌹🍃🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
قشنگی ببینیم از حال ِ خوب کودکان غزه 😍
بالاخره روزای خوب هم از راه میرسه
الهی که خنده هاتون دائمی بشه
🗣 🇮🇷sara
#طوفان_الاقصی #غزه #فلسطین
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ
🍃🌹🍃
چه قاب زیبایی
انتظار دختر فلسطینی برای در آغوش کشیدن مادری که در اسارت صهیونیستها بوده
آری! در نهایت، عدالت بر شرارت چیره خواهد شد
#غزة_تنتصر
🗣 محمد اکبرزاده
#طوفان_الاقصی #غزه #فلسطین
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
3.97M
━━━━━━◉───────
↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
#نشست_بصیرتی
💠موضوع:
بسیج.امید ملت ایران
🎙سخنران: کارشناس مسائل سیاسی جناب آقای حیدری
#ثامن_سمیرم
#نشست_روشنگری
─┅═🍃🌹🕊💠🕊🌹🍃═┅─
202030_44892443.m4a
2.71M
🍃🌹🍃
✅ #یادداشت_ثامن36
موضوع امروز: «ویژگیهای بسیجی از دیدگاه امام خمینی (ره) برگرفته از قرآن کریم »(۲)
3️⃣ «شجاعت و ثبات قدم»:
امام خمینی (ره) در این خصوص میفرمایند: «آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخار آفرین است، روحیهی بزرگ و قلب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت طلبی این عزیزان (بسیجی) است که سربازان حقیقی ولیالله الاعظم ارواحنا فداه هستند و این فتح الفتوح است...» (صحیفه امام، ج٢١، ص٩٨)
این نکته رهبر کبیر انقلاب نیز برگرفته از آیه ١٣٩ سوره آلعمران است که میفرماید: «شما هرگز سستی نکنید و اندوهناک نشوید، زیرا شما فیروزمندترین و بلند مرتبهترین ملل دنیایید اگر در ایمانتان ثابت قدم باشید»: «وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ»
4️⃣ «همیشه پیروز»:
امام راحل (ره) فرمودند: «فخر و عظمت بر جوانان (بسیجی) عزیزی که در راهی قدم برداشته و پاسداری از مکتبی میکنند که شکستناپذیر و سر تا پا پیروزی است» (صحیفه امام، ج١۵، ص٣٩۵)
این کلام ارزشمند نیز برگرفته از آیه ١٧٣ سوره صافات: «و لشکر ما در تمام صحنهها پیروزند»: «وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ»
همچنین در آیه ٢١ سوره مجادله میفرماید: «خدا (در لوح محفوظ) نگاشته و حتمی نموده که البته من و رسولانم (بر دشمنان) غالب میشویم، همانا که خداوند بسیار قوی و مقتدر است»: «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»
و نیز در آیه ۴٧ سوره روم فرموده: «بر ما، نصرت و یاری اهل ایمان حتمی است»: «وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ»
#ثامن36
#هفته_بسیج
🍃🌹🍃
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی_هشت_ممیز_یک🍁
قسمت نود و یک
🔹زهرا علی اصغر را از آغوش سید بازپس گرفت و او را راهی مسجد کرد و گفت:"امشب مرا هم خیلی دعا کن." سید گفت:"خیلی دوست داشتم کنار شما باشم و با همدیگر، شب را احیا بگیریم زهرا بانو. شما هم ما را دعا کن. ممنونم ازت." و خداحافظی کرد و به سمت مسجد رفت. صادق به همه پیام داده بود که امشب تا صبح، مسجد بیدارباش داریم. هر کس می خواهد بیاید. خودش نفر اول به مسجد رفت و از اینکه زودتر از همه آمده بود خوشحال و سرحال بود. مهرها را مرتب کرد. قرآن ها و تسبیح ها را مرتب کرد. به حاج عباس کمک کرد و آشپزخانه را هم مرتب کرد. مادر صادق اگر اینجا بود، از شوق اشک میریخت. اگر چه چند روز است وقتی رفتار صادق را با پدرش پر مهر میبیند و بالتبع، پدرش هم کمی با او مهربان تر و با حوصله تر شده است سر سجاده نمازش، هر دو را دعا می کند و اشک شوق در سجده میریزد. خانم قدیری خیلی دلش میخواست سید و خانواده شان را برای افطاری دعوت کند اما هنوز پرویز، شوهر خانم قدیری، سید را ندیده بود. خانم قدیری خیال میکرد که شوهرش سید را ندیده بود در حالی که پدر صادق، هوشیارتر و حساس تر از این حرفها بود که کسی وارد خانه اش بشود و ته و تویش را در نیاورد.
🔸آقای قدیری، حرفهای بسیاری از آقای میرشکاری شنیده بود. از آنجا که مرد دنیا دیدهای بود، به همین اکتفا نکرده و با مدیرمدرسه هم صحبت کرده بود. با آقای مرتضوی هم. و همان دو روز اول، خیالش از سید راحت شده بود و خودش را آفتابی نمیکرد. حال و حوصله موعظه شنیدن نداشت. مطمئن بود که سید در روابط بین آن ها ورود پیدا میکند و از رفتار نامناسب خودش هم مطلع بود. همین حال را عادت کرده بود و میلی به تغییر نداشت. برای همین بود که خودش را جلوی سید آفتابی نکرده بود اما با دیدن رفتارهای رو به رشد همسر و پسرش، از خودش خجالت کشید. و همین خجالت باعث شد که وقتی خانم قدیری به او گفت که نظرش چیست حاج آقا طباطبایی و خانواده شان را برای افطاری دعوت کنیم؟ پاسخ مثبت به او داد و تلفن را برداشت و شماره سید را گرفت:"سلام. حاج آقا طباطبایی؟ بله.. قدیری هستم. پدر صادق قدیری. بله. متشکرم. بله. غرض از مزاحمت اینکه خانواده ما تمایل داشتند که شما و خانواده تان را برای افطاری دعوت کنیم. بله هر وقت که برای شما راحت تر باشد. بله. نه زحمتی نیست. اختیار دارید. باعث خوشحالی است. بله. اگر بتوانم بله خواهم آمد. بله. باشد. پس خبر از شما. ارادتمند. خداحافظ" خانم قدیری از لحن سرد خداحافظی همسرش دلسرد شد اما چیزی نگفت. آقای قدیری گوشی را به همسرش داد و گفت:"گفتند شاید نتوانند در خدمت باشند. این حاجی هم برای ما کلاس می گذارد. به هر حال قرار شد اگر توانست روزش را خبر بدهد. "
🔹سید، نمی دانست چه جوابی به آقای قدیری بدهد. از طرفی شاید دو سه روز دیگر در این محله نباشد. از فردا روزش خبر نداشت. حتی با خود فکر کرد که نکند فردا شب که استاد رفعتی به منزلشان میآیند، همه را با خود به قم ببرند؟ همین فکر را زهرا هم کرده بود. برای همین، وسایل ضروری را همان شب جمع کرد. کارتن هایی که در انباری گوشه حیاط گذاشته بود را بیرون آورد و وسایل آشپزخانه را درون کارتن ها گذاشت. البسه ها و ملحفه ها را هم بقچه پیچ کرد و برخی را هم داخل کیف و ساک ها گذاشت. اسباب بازی های بچه ها را هم تفکیک کرد و هر کدام را داخل کیسه زباله ای رنگی گذاشت و با ماژیک، اسمشان را رویش نوشت. فقط مانده بود کتابهای مختصر سید و فرش و موکت ها. میز و صندلی و کمد و ماشین لباسشویی نویی که هنوز از جعبه بیرون نیامده بود. وسط سالن نشست. به اطرافش نگاهی کرد. سجاده اش را پهن کرد. از اینکه توانسته بود در عرض سه ساعت، عمده وسایل خانه را جمع کند، خدا را شکر کرد و از خدا خواست که هیچ وقت وسایل زندگی شان آنقدر زیاد نشود که روزها معطل جمعکردنشان شود. این سادگی را دوست داشت. نگاهش به کتاب های گوشه اتاق افتاد. با خود گفت:"بستن نخ شیرینی دور کتاب ها هم که کاری ندارد. بماند برای بعد." علی اصغر از آب بازی خانه عمو حسابی خسته شده بود و خواب بود. زینب هم موقع گوش دادن به نوای سوره یس از گوشی زهرا، خوابش برده بود. قرآن را برداشت و سر سجاده، مشغول تلاوت شد. سید هم در مسجد به همراه صادق، مشغول روخوانی قرآن بودند که بچه ها یکی یکی سر رسیدند. با ورود هر کدام، سید، گل از گلش بیشتر میشکفت و این حالتش، همه را به شعف آورده بود.
https://eitaa.com/mahdavieat