eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
365 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 بارها می دیدم ابراهیم با بچه هایی که نه طاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. ان ها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیت می کشاند یکی از آن ها خیلی از بقیه بدتر بود همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت اصلا چیزی از دین نمی دانست نه نماز و نه روزه به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد حتی می گفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیت نرفته ام به ابراهیم گفتم: اقا ابرام این ها کی هستند دنبال خودت می یاری با تعجب پرسید چطور چی شده گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیت شد بعد هم و کنار من نشست حاج آقا داشت صحبت می کرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید می گفت این پسره خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد وقتی چراغ خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه مرتب فحش های ناجور به یزید می داد ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد یکدفعه زد زیر خنده بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیت نرفته و گریه نکرده مطمن باش با امام حسین که رفیق بشه تغییر می کنه ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کردیم هنر کردیم دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد بعد گفت:رفقا من مدیون همه شما هستم مدیون اقا ابرام هستم از خدا خیلی ممنونم من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و ... ما هم با تعجب نگاهش می کردیم با بچه ها بیرون آمدیم توی راه به کارهای ابراهیم دقت می کردم چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش می کرد بعد هم ان ها را به مسجد و هیت می کشاند و به خودش می انداخت تو دامن امام حسین. یاد حدیث امیر المومنین افتادم که فرمودند یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است از دیگر کارهایی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می شد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر می رفتند و انجا ورزش می کردند یک شب ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج رفتیم ان شب را فراموش نمی کنم ابراهیم شعر می خواند دعا می خواند و ورزش نی کرد مدت طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود چند سری بچهای داخل گود عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود اصلا به کسی توجه نمی کرد پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد پیش من امد ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: من که وارد شدم ایشان داشت شنا می رفت من با تسبیح شنا رفتنش را شمردم تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد شنا تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد انگار نه انگار که جهار ساعت شنا رفته. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 🌹🍃 @mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 (قسمت آخر) شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود. وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم و برویم حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه؟! ما همه ساکت بودیم حاج حسن ادامه داد: ببینید بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید ابراهیم امروز با نفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد ابراهیم به خاطر خدا با اون ها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد. تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند. بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زور خانه جمع می شدیم نماز صبح را به جماعت می خواندیم و ورزش را شروع می کردیم بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را به جماعت می خواندند همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را می خواند: « اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است. با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند. ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد یکبار هم که آمده بود وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد زروخانه حاج حسین توکلف در تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود.از بچه های آنجا به جز ابرهیم، جوان هایی بسیار بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود. آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند. دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس، با شهادت شهید حسین شهایی مرشد زورخانه شهید اصغر رنجبران فرمانده تیپ عمار و شهیدان سید صالحی، محمد شاهردی، علی خرمدل، حسن زاهدی، سید محمد سبحانی، سید جواد مجدپور، رضا پند ،حمد الله مرادی، رضاهویار، مجید فرویدوند، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرالله، مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین ر گذشت حاج حسن توکل به پایان رسید مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مکسونی ،دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پیوست. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 @mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل اول..(قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 تقریبا سال ۱۳۵۴ بود صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند ما از بچه های غرب تهرانیم ابراهیم کیه؟ بعد گفتند: بیا بازی سر ۲۰۰ تومان .دقایقی بعد بازی شروع شد ابراهیم تک و آن ها سه نفر بودند ولی به ابراهیم باختند همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم سر ۷۰۰ تومان شرط بستین بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم. موقع پرداخت پول ابراهیم فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند یکدفعه ابراهیم گفت آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه اگر بنده شد ما پول نمی گیریم یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد. همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند من هم که خیلی عصبانی بودم به ابراهیم گفتم: اقا ابرام چرا اینجوری بازی کردی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: می خواستم ضایع نشن همه این ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود هفته بعد دوباره همان بچه های غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند. آن ها پنج نفره با ابراهیم سر ۵۰۰ تومان بازی کردند . ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و پای برهنه بازی می کرد آنچنان به توپ ضربه می زد که هیچکس نمی توانست آن را جمع کند آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد شب با ابراهیم رفته بودیم مسجد بعد از نماز حاج آقا احکام می گفت تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت: پیامبر می فرماید: هر کسی پولی را از راه نامشروع به دست آورد در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد و نیز فرموده اند: کسی که لقمه ای از حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود. ابراهیم یا تعجب به صحبت ها گوش می کرد بعد هم با هم رفتیم پیش حاج آقا و گفت: من امروز سر والیبال ۵۰۰ تومان تو شرط بندی برنده شدم بعد هم ماجرا را تعریف کرد و گفت: البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم حاج آقا هم گفت: از این به بعد مواظب باش ورزش کن اما شرط بندی نکن هفته بعد دوباره همان افراد آمدند این دفعه با چند یار قوی تر بعد گفتند این دفعه بازی سر هزار تومان ابراهیم گفت: من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم و گفتند ترسیده می دونه می بازی یکی دیگه گفت: پول نداره و ...ابراهیم برگشت و گفت: شرط بندی حرومه . من هم اگه می دونستم هفته های قبل با شما بازی نمی کردم پول شما رو هم دادم به فقیر اگر دوست دارید بدون شرط بندی بازی می کنیم البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ـ....🌹🍃