eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
369 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل دوم..(قسمت پنجم)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین اولي كه قد بلند بود، ساك كوچك سرمهاياش را دست به دست كرد و رو به همراهش گفت: قرآن داري؟ جوان كه كوتاهتر بود؛ با صورت آفتاب سوخته و گونه هاي كودكانـه و گـرد گفت: نه، براي چي؟ اولي كه كلافه بود وكمكم صدايش از عصبانيت اوج ميگرفت، گفت: قسـم بخوريم، پسرخالة صدام نيستيم! بعد چندبار روي برگهاي كه در دست داشت زد و گفـت: «ايـن همـه مهـر و امضا! بغداد كه نميخواهيم برويم. دژبان كه كم سن و سال بود، با لبـاس مرتـب نظـامي، شـلوار گتـر كـرده و پوتينهاي براق با لحني خسته كه سعي ميكرد جدي و بياعتنا باشد، گفت: بايـد برگه تان درست باشد. من مسئول اينجا هستم. جوان قد بلند كه حالا پاك از كوره در رفته بود، گفـت: وقتـي تـو كالسـكه سوار ميشدي. ما اينجا با تانكهاي عراقي مـيجنگيـديم. حـالا مقـررات يادمـان ميدهي؟ دومي ساكش را زمين گذاشت و آشتيجويانه و با حوصله دوباره توضيح داد: اخوي جان، اين برگه تا همين دو ساعت پيش درسـت بـوده، حـالا چـه فرقـي ميكند سه ساعت صبح مرخصي باشيم يا سه سـاعت عصـر؟ دو قـدم تـا شـهر ميرويم و برميگرديم. حمام اينجا هم كه كفارة گناه است، نه حمام. يا ذات الريـه ميكني يا ميسوزي. جوان دژبان فقط گفت: «شرمنده اخوي.» اولّي عصباني از چانهزدنهاي بيهوده داد زد: «من ميخواهم بزرگتر تو را ببينم.» اما دژبان حواسش به نفربري بود كه بدون كـم كـردن سـرعت بـه سـوي در ميآمد. دويد وسط دروازة آهني و ايستاد و دستهايش را به علامت ايسـت بـالاي سرش تكان داد. ماشين گل مالي شده بود. يكي از چراغهايش شكسته بود و جابـه جا روي بدنهاش سوراخهاي ريز و درشت گلوله و تركش ديده ميشد. دژبان بـه طرف راننده رفت كه تنها بود؛ با سر و رويي خاك آلود. «شما از نيروهاي اين لشكريد؟ مرد با دو انگشت شست و اشاره داشت چشمهايش را ميماليـد كـه سـرخ و خسته بود و گود نشسته بود. بعد كف دستش را چند بـار محكـم روي صـورتش كشيد، چنانكه بخواهد خاك خستگي را از صورتش پاك كند؛ بعد، رو به دژبـان كرد و پرسيد: ببخشيد چي؟ شما از نيروهاي اين لشكريد؟ مرد كوتاه و مختصر جواب داد: بله برگة مرخصيتان، لطفاً ندارم. برگة مأموريت؟ ندارم پس نميتوانيد وارد شويد. مرد با دهان بسته خميازهاي كشيد و گفت: حالا سخت نگير، اخوي. دژبان، خسته از بگو مگوهاي بسيار، جوري كه آن دو جوان ساك به دست كه حالا كنار ايستاده بودند وصحنه را با علاقه تماشا ميكردند بشنوند،گفـت: «مگـر خانة خاله است كه هر كسي هر وقت دلش خواست بيايد، هر وقت ميلش كشـيد برود؟ مرد، كه جا خورده بود. با ابروهاي بالا كشيده و چشمهايي كه خواب در مـتنِ آنها پس نشسته بود، دژبان را نگاه كرد و گفت: «ببخشيد اخوي، دفعة بعـد حتمـاً برگه ميآورم؛ اما حالا اجازه بدهيد بروم. دژبان گفت: من مسئوليت دارم. فرماندة لشكر دسـتور داده مـدارك را دقيقـاً كنترل كنيم. همين جا باشيد تا تكليفتان روشن شود. مرد با لحني كه ته رنگي از خنده داشت، گفت: «حالا اين دفعه بيخيال... و دنده را جا زدو ماشين تكاني خورد تا حركت كند.جوان بسرعت پريد جلو. گلنگدن را كشيد و سراسلحه را به سوي مرد نشانه رفت. صورت صاف و جوانش از عصبانيت ارغواني شده بود. داد زد: بيا پايين. مرد،كه غافلگير شده بود، همچنان دست روي فرمان ماشين داشت. جوان، بـار ديگر داد زد: گفتم بيا پايين. مرد پياده شد. نگاه دژبان روي آستين خالي او ماند. نرم شد. از كدام گُردانيد؟ من فقط ميتوانم با مسئول دسته تان تماس بگيرم، اگر بيايـد هويت شما را گواهي كند آن وقت... مرد، كه چشمهايش را انگار بسختي باز نگه داشته بود، گفت: آمديم و مسئول دسته مرده بود آن وقت؟ صورت دژبان دوباره جدي شد: دستهايت را بگذار پشت سرت. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🏴✨🏴 🏴سـلام مـن بـه مـحـرم بـه نگاه دل زيــنــب 🏴سلام مــن بـه محـرم به دست و مشک ابالفضل 🏴سـلام مـن بـه مــحـرم بـــه قــد و قـا مـت اکــبـر 🏴سلام مــن بــه محرم به دسـت و بـازوي قـاسم 🏴سـلام مــن بـــه مــحـرم بــه گــاهـواره ي اصـغـر 🏴سـلام مــن بـــه مــحــرم به اضــطـراب سـکـيـنـه 🏴سـلام مـن بــه مــحــرم بــه عـاشـقـي زهـيـرش 🏴سلام من بــه محرم بــه مـسـلــم و به حـبـيـبش 🏴سلام مــن بـــه مـحـرم بـه زنــگ مــحـمـل زيـنـب 🏴سلام من به مــحـرم بـه شــور و حــال عـيـانـش 🏴✨🏴 http://eitaa.com/mahdavieat
⚫️ نمیدانم چرا در اضطرارم برادر جان ببین من بی قرارم در این وادی دل زارم شکسته غبار غم به روی من نشسته زمینش می دهد بوی جدایی به گوشم می رسد سوز صدایی صدای ناله ی مادر میاید صدای گریه ی اصغر میاید زمین کربلا غم دارد انگار هوای اشک و ماتم دارد انگار برادر تاب دل کندن ندارم غمی دارم که میخواهم ببارم علیّ اصغر تو شیرخوار است سه ساله دختر تو بی قرار است ولی خوشحالم از اینکه قمر هست برای خیمه ها میر و سپر هست امان از وقت دلسوز جدایی که گردی بین آن گودی فدایی ❣❣❣❣ http://eitaa.com/mahdavieat
📢 شارلوت والرِ گاندو۲ کیست؟! ▫️شارلوت، افسر اطلاعاتی انگلیس (۳۲ساله) با نام مستعار لوتی بود که در پوشش بخش سیاسی سفارت انگلیس در شهریور ۹۴ وارد ایران شد. ▫️او دارای سطح اطلاعاتی بالا بود به طوری که سفیر انگلیس در تهران و هیچ کدام از اعضای سفارت حق پرس‌وجو از اقدامات وی را نداشتند و به طور مستقل وارد عمل می‌شد. ▫️لوتی با دیپلمات کشورهای مصر، پاکستان، کویت، گرجستان، آلمان، فرانسه ارتباط داشت و شبکه جمع آوری گسترده اطلاعات را از دیپلمات‌های سایر کشورها فراهم کرده بود. ▫️شارلوت علاوه بر ایران، تمرکز ویژه ای بر حوزه یمن، سوریه و نقش ایران در این کشورها داشت و محل جلسات هماهنگی را در سفارت انگلس و عموما با حضور دیپلمات های فرانسوی برگزار می‌کرد. ▫️شارلوت در انتخابات سال ۹۴ ایران به صورت مخفیانه اقدام به فیلمبردای از مجموعه های حساس کشور کرده بود. ▫️وی همچنین در زمان حضور خود در ایران به طور جدی پیگیر بورسیه چونینگ (برای جذب نخبگان ایرانی توسط سرویس انگلیس) بود. ▫️پی نوشت: تصویر سمت راست، تصویر اصلی شارلوت والر است. http://eitaa.com/mahdavieat
🇮🇷💐 💐 ✅ یک خبر، یک تحلیل(۲۳) 💢 موضوع: هيئت انقلابی در زمانه کرونا 🍃🌻🍃 🔻بار دیگر محرم حسینی فرارسید و محبان اهل‌بیت عصمت و طهارت لباس سیاه بر تن کرده و اقامه عزا نموده‌اند! بیش از چهارده قرن است که قلب‌ها برای حسین (ع) می‌تپد و چشم‌ها می‌گرید و این حرارت حب حسین (ع) است که روزافزون در حال بسط و اوج‌گیری است و امروز نیز جهان و جهانیان همچنان نیازمند توسل و تمسک به حسین و راه حسین علیه‌السلام هستند! 🌀 گزاره‌ های تحلیلی: 1⃣ اولین نکته در باب برگزاری مجالس عزاداری حسینی، توجه به جهت‌گيري کلی و روح حاکم بر هيئات مذهبي است که انتظار آن است در راستاي اقامه امر سیدالشهدا(ع) و مبتني بر اهداف و آرمان‌هاي نهضت حسيني باشد. متأسفانه در سال‌هاي اخير، جريان‌هايي انحرافي تلاش کرده‌اند تا هيئات مذهبي را از روح و جوهره خود جدا سازند. اين جريان که توسط حکيم فرزانه انقلاب اسلامي به جريان «تشيع انگليسي» شهرت يافته است، الگويي از هيئت داري را ارائه مي‌کند که مي‌توان آن را «هيئت سکولار» ناميد.‌ در هيئت سکولار قرائتي از نهضت امام حسين(ع) ارائه مي‌گردد که در آن نسبتي بين اسلام و سياست وجود ندارد و اين در حالي است که رکن اساسي نهضت حسيني مبارزه با قدرت فاسد و حاکميت ناخلفي بود که به‌زور بر جايگاه صالحان و انبياء و اولياء الهي تکيه زده بود. امروز چگونه مي‌توان از اباعبدالله‌الحسين(ع) ياد کرد، بدون آنکه دغدغه مظلوماني را داشت که در سوريه و عراق و يمن و فلسطين و افغانستان و ... مظلومانه به خاک و خون می‌غلتند؟! چگونه مي‌توان در رساي مظلوميت خاندان اهل‌بیت(ع) گريست و بنی‌امیه را لعنت کرد و از ديگر سو از لعن و نفرين يزيديان زمان پرهيز کرد؟! 2⃣ ملاحظه بعدی، توجه به ماجرایی است که این روزها کشورمان درگیر آن شده است! اوضاع کشور این روزها خوب نیست! و آمار کرونا سیاه‌ترین روزها را نشان می‌دهد! متأسفانه اوج‌گیری کرونا با فترت عبور از دولت دوازدهم به سیزدهم همراه شده و این خلأ بی‌دولتی، بستر را برای جولان کرونا بیشتر کرده است! در این شرایط بدون شک برگزاری مجالس و محافل حسینی بدون توجه جدی به پروتکل‌های اعلام‌شده، اقدام ناصوابی است که موجب وهن دین شده و رضایت اباعبدالله (ع) را به همراه نخواهد داشت! عزاداران حسینی باید پیشگام مراقبت و صیانت از سلامت جامعه بوده و در این مسیر الگو و اسوه دیگران قرار گیرند و اجازه ندهند فرصت‌طلبانی که به دنبال هجمه به شعائر اسلامی هستند، مجالس حسینی را عامل شیوع کرونا معرفی نمایند! ✍ مهدی سعیدی http://eitaa.com/mahdavieat
🏴برای حسینی نوحه گریم که سرمشق آزاده گان جهان است.🏴 🔰 برای امامی که برای آزادی انسان خون دل خورد و خون داد. برای اویی که همچون جدّش هدفش برداشتن بار سنگین زنجیرهای اسارت طاغوتیان و قید و بند هواپرستی و شیطان‌ پرستی از دوش انسان بود. (ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم ١٥٧ سوره اعراف) شب دوم:ورودیه کربلا ◼️در چنین روزهایی کاروان امام حسین علیه السلام با انبوهی از یاران وارد کربلا شد. بچه ها با ناز و احترام و مهربانی از روی شتران به آغوش عمو عباس و علی اکبر می پریدند. ⚫️خانم زینب و سایر خانم ها هم بدور از چشم نامحرم با نهایت احترام و شکوه پیاده می شدند. اما امان از اون وقتی که خانم زینب فهمید: این زمین بوی جدایی می دهد ... خواهرم این جا اسیرت می کنند در همین ده روز پیرت می کنند... صلی الله علیک یا مظلوم ✍محمد تقی احمدی پرتو http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل دوم..(قسمت ششم)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین مرد، تنها دستش را گذاشت پشت سرش و منتظر ماند. دژبان كه همچنان لولـة اسلحه را به سوي او نشانه رفته بود، گفت: روي دو پا بنشين. مرد نشست. حالا آن قدركلاغ پر برو تا يادت بماند اينجا نبايد بيخيال شد. جواني كه ساك سرمهاي داشت، يك قدم جلو آمد و دهـانش را بـراي گفـتن حرفي باز كرد اما اولي كه بلند قد بود، دستش را گرفت و او را به سوي خـودش كشيد. دژبان داد زد: «همين جور برو تا من بگويم بسه. مرد كه خسته بود،پنجاه قدم آن طرفتر تعـادلش را از دسـت داد. دژبـان كـه متوجه شده بود، داد زد: «از همان جا برگرد. مرد برگشت و روبه آنها كلاغ پر آمد.دو جوان خود را در سـاية نفربـر پنهـان كردند.دژبان از گوشة چشم، آنها را ميپاييد. مرد رسيد و او دسـتور داد برخيـزد. مرد با فشاري بر زانوها چهرهاش را درهم برد و ايستاد. صورت خاك گرفتهاش از عبور قطرههاي عرق،پر از شيارهاي باريك، خيس شده بود و نفس نفـس مـيزد. دژبان گفت: حالا بمانيد تا مسئولتان را پيدا كنم، گفتيد از كدام دسته ايد؟ دو جوان خود را از پناه نفربر بيرون كشيدند. اولي از همـان جـا بلنـد گفـت: سلام برادر خرازي، رسيدن بخير. و انگشتهاي كشيدهاش را براي دست دادن پيش آورد.مرد،رو به آنها چرخيد و خندان برايشان آغوش گشود. دژبان جوان همان جا ايستاده بـود، رنـگ پريـده و مبهـوت و انگـار چيـزي نميشنيد. دومي برگة مرخصي را پيش آورد و توضيح داد، مرد در جيب هايش دنبال چيزي گشت، اولي خودكار سياه رنگي را دو دستي پيش آورد و مرد آن را گرفت و پشت برگه چيزي نوشت و امضا كرد و بعد رو به دژبان گفت: «دفعة ديگر برگه را فراموش نميكنم، قول ميدهم. حالا اجازه ميدهي رد شوم؟ تو به هيچ دردي نميخوري، حسين خرازي. باد، آستين خالياش را همراه دانههاي درشت شن به صورتش كوبيـد. آسـتين بيحس را با غيظ از صورت كنار زد و روي زانوهايش نشست و ناليد. صـدايش در دشت گم شد. احساس كرد پايانِ دنيا رسيده است و او بعد از مرگ همة آدمها سرگردان روي زمين مانده است... خواسته بود راه خونريزي چشم جواد را ببندد، اما نتوانسته بود. شعلههـا را بـا همان يك دست خاموش كرده بود اما نميتوانست آن بدن سـوخته را جابـه جـا كند. حاج هدايت و آن سه بسيجي خستهاي را كه داشتند به طرفش ميآمدنـد تـا خسته نباشيد بگويند، همه را... . با هر نالهاي به سويشان دويده بود. بالاي سرشان نشسته بود. دست گذاشته بود روي رگهاي گردنشان و حس كرده بود كه زندهاند. فكر كرد با كشيدنشان روي زمين ميتواند آنها را تا جاده برساند امـا نمـيشـد، خطرناك بود. جز هدايت و كاظم همه زنده بودند، با فاصلة كمي از مرگ. و او از كنار يكي تا بالاي سر ديگري پر ميكشيد، مثلِ پروانهاي ميانِ چراغـاني.سـرانجام خسـته و ناتوان و خشمگين از اين ناتواني،زانو زده بود روي خاك و به خود سركوفت زده بود: تو به هيچ دردي نميخوري، حسين خرازي. هواپيما كه رفت، هنوز صداي وحشتناك انفجار در سرش مثل جيغـي بلنـد و پايانناپذير ادامه داشت. صدايي كه همه چيز را ميبلعيد؛ ديدن، شـنيدن و حتّـي فكر كردن را. موج انفجار مثل ضربة دستي سنگين او را روي تلي از خاك پرت كرده بود و هنوز عضلاتش لرزشي بياختيار داشت و پاهايش هيچ به فرمانش نبودند. گـرد و خاك كه فرو نشست، از ميان هياهويي كه در سـرش بـود، صـداي جيـغ تيـز و بريدهاي را تشخيص داد؛ شعله اي بود كه ميدويد. برخاست و دويد. پاهايش مثل دو تكه سرب سنگين بودنـد، رسـيد. خـود را روي او انداخت و با بدنش شعله ها را پوشاند. روي خاك غلتيد و مرد سـوخته را روي خاك غلتاند. آتش خاموش شد. مرد را بـه پشـت گردانـد. دسـتش را روي شاهرگ مرد گذاشت. زنده بود. فرياد زد: آهاي، بياييد كمـك! ايـن هنـوز زنـده است. هيچ صدايي نيامد. چشم گرداند؛ رانندة لودر افتـاده بـود و قـوطي كمپـوتش ريخته بود كنار پايش روي خاك. چند قدم دورتر، بالاي خاكريز، جواد... حركت بيارادة پاهايش خاك را ميخراشيد و دستهايش چيزي را در هوا چنگ ميزد. برخاست. از سينة خاكريز بالا رفت. تعادلش را از دسـت داد. زمـين خـورد. هنوز گيج انفجار بود... دوباره بلند شد؛ به جواد رسيد كه تنش پر از زخمهاي ريز بود. چفيهاش را از گردن باز كرد. پايش را سراند زير گردنِ جواد و تنهـا دسـتش را، از زير سرِ او رد كرد. دانست كه بايد او را هر چه زودتر به جايي برساند. امروز وقتي براي سركشي آمده بود، سراغش را از رانندة لودر گرفته بـود كـه داشت با نوك سرنيزه قوطي كمپوت را باز ميكرد. ام http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ ‏و هنوز باید با آب طلا نوشت؛ در هیئتی که دغدغه مبارزه با اسرائیل نباشد، ابن زیاد هم سینه می‌زند.. http://eitaa.com/mahdavieat
🌐 واکنش ظریف به عکس توهین‎آمیز سفارت روسیه وزیر خارجه: 🔻 امروز عکسی فوق‎العاده نامناسب مشاهده کردم. لازم است یادآور شوم که اوت ۲۰۲۱، نه اوت ۱۹۴۱ است و نه دسامبر ۱۹۴۳. مردم ایران نشان داده‌اند که سرنوشت آن‌ها هرگز نمی‌تواند برآمده از تصمیمات سفارت‎خانه‌های خارجی باشد. تصویری که سفارت روسیه منتشر کرده، یادآور کنفرانس تهران با حضور استالین، چرچیل و روزولت در جریان جنگ جهانی دوم و اشغال ایرن است http://eitaa.com/mahdavieat
🇮🇷💐 💐 ✅ یک خبر، یک تحلیل(۲۴) 💢 موضوع: منطق تماس ایران با طالبان 🍃🌻🍃 🔻یکی از سرفصل‌های مهم رسانه‌های فارسی‌زبان و بیگانه در خصوص تحولات داخلی افغانستان که بعضاً به افکار عمومی داخل نیز رسوخ کرده، تمرکز روی این موضوع است که جمهوری اسلامی ایران ضمن حمایت از طالبان و با یکسان پنداری آن با گروه‌های تکفیری و تروریستی مانند داعش، القاعده و غیره، در حال تطهیر سوابق و پیشینه این گروه است. 🌀 گزاره‌ تحلیلی: 1⃣ سیاست جمهوری اسلامی ایران در قبال تحولات داخلی افغانستان، منطقی و با در نظر گرفتن تمام ملاحظات سیاسی، امنیتی و غیره است. تهران به‌عنوان صادق‌ترین بازیگر تحولات افغانستان، خواستار برقراری امنیت و ثبات در این کشور است و برای نیل به این منظور، تعامل و تماس با تمام گروه‌های داخلی ازجمله دولت مرکزی و طالبان را در دستور کار قرار داده است؛ تشکیل یک دولت وفاق ملی و با مشارکت گروه‌های مختلف سیاسی در افغانستان، گزینه مطلوب و مورد حمایت تهران است. 2⃣ جمهوری اسلامی ایران همسو با «منافع و امنیت ملی» خود و همچنین ایجاد امنیت و ثبات در افغانستان، تنها به برقراری «تماس» با طالبان که با هماهنگی و اطلاع دولت مرکزی افغانستان است، بسنده کرده است. تهران در عین بی‌اعتمادی به طالبان، نه دنبال ائتلاف و پیمان با این گروه است و نه جنگ و درگیری با آن. جمهوری اسلامی بیش از ۹۰۰ کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد که هم‌اینک تمام آن در اختیار طالبان است. لذا نمی‌تواند و نباید نسبت به آنچه در افغانستان می‌گذرد، بی‌تفاوت باشد. 3⃣ اینکه برخی جمهوری اسلامی را متهم به مشروعیت‌ بخشی به طالبان می‌کنند، آدرس غلط دادن است و از منطق درستی برخوردار نیست. ریشه‌های قبح‌زدایی از طالبان و مشروعیت‌بخشی به آن را نه در تهران، بلکه باید در گفتگو‌های این گروه با آمریکا در دوحه جستجو کرد؛ درواقع این آمریکایی‌ها بودند که در وهله اول به طالبان یک مشروعیت نیم‌بند دادند و با آن پشت یک میز به گفتگو نشستند. 💠 نکته پایانی: 🔺 هم‌جواری ایران با کشور افغانستان با ۹۰۰ کیلومتر مرز مشترک که همواره مصدر قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان و مهم‌تر از همه مشکلات امنیتی بوده است، ایران را وادار می‌کند که در یک پکیج کامل به مسئله افغانستان بنگرد تا امنیت ملی خود را در سخت‌ترین شرایط، حفظ نماید. ✍حمید خوش‌آیند http://eitaa.com/mahdavieat
🔴دستگاهها برای رایگان شدن آزمایش کرونا فعالیت کنند ❣ رهبر معظم انقلاب: ✅در اول جریان کرونا آزمایش های بیماریابی عمومی رایج شد و این بسیار کار خوبی بود، این کار بایستی انجام بگیرد، یعنی به معنای حقیقی بیفتند، هم شبکه‌ی بهداشت، هم کمک بسیج، در این زمینه فعالیت کنند و بتوانند آزمایش تشخیص بیماری را به صورت رایگان، به صورت وسیع برای همه فراهم کنند. 💯💯امروز برای همه فراهم نیست، مشکلاتی هست، هزینه‌هایی هم برای افراد دارد، برای بعضی هزینه‌های سنگینی هم دارد. جوری باشد که همه‌ی مردم بتوانند بیماریابی و آزمایش های مربوط به تشخیص بیماری برای همه باشد. این البته بیمه‌ها باید کمک کنند، دولت هم باید کمک کند که این قضیه پیش برود و انجام بگیرد. http://eitaa.com/mahdavieat
27.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فیلم کامل پیام تلویزیونی رهبر انقلاب درباره وضعیت بیماری کرونا : http://eitaa.com/mahdavieat
علیهاالسلام 🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹 انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه... 📝 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا