eitaa logo
کانون مهدویت دانشگاه ایلام
259 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
952 ویدیو
58 فایل
• اِمٰـام زَمٰـاݩ 'عج' ✨ • اگر شیعیان ما بہ اندازهٔ یک لیوان آب تشنه ما بودند ، #فرج میرسد. • «اَلْلّٰهُمَّ ‌عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّڪَ ‌الفَرَجْ» یعنے گناه نکنیم ❌ • ارتباط با دبیرکانون: @ayeh_313_2
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون مهدویت دانشگاه ایلام
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 #کف_خیابون 23 چند روز طول کشید تا تونستیم با افشین قاطی شم... باید میشد مهره خودمون..
24 مهم بود که بدونیم خط های فائزه دست کیاست؟ چون اگه قرار بود از فائزه بازجویی بشه، باید حداقل چند قدم جلوتر از خودش باشم چه برسه به اینکه زیر و روش را بدونم و نتونه گولم بزنه و واسم شعر سر هم کنه. بچه های تیم مخابرات حدودا دو سه ساعت بیشتر طول نکشید تا تونستند بفهمند خط پیش کیاست؟ چرا همین دو سه ساعت طول کشید؟ چون اون دو نفر اصلا با اون دو خط مکالمه ای نداشتن که بشه زودتر هویتشون را کشف کرد. فقط باهاش اس ام اس به دخترها و زن های مزون میدادند. چون مکالمه ای نداشتند، بچه ها از روش های دیگه واسه احراز هویت استفاده کردند که مجاز به نقلش نیستم. بگذریم. وقتی حریفمون اینجوری حرفه ای عمل کردن و خط مال یکی دیگه است... و عدم مکالمه... و فقط پیامک... دائما روشن و... میشد حدس زد که با دو سه تا پرونده افغال ساده رو به رو نیستیم. مخصوصا وقتی فهمیدیم که یکیشون کیه و چیکاره است؟ یکی از خط ها پیش شخصی به نام «کوروش» بوده ... خب ممکنه بگید این که خیلی هم غیر طبیعی نیست و میشد حدس زد... اما کوروش کیه؟! ... مردی بسیار خوش تیپ وخوش پوش... 44 ساله ... اصالتا اهل تهران ... فوق لیسانس دانشکده هنر... متاسفانه کارمند اخراجی یکی از ادارات مهم دولتی به جرم عدم تقید به شئونات اسلامی در محیط کار و احراز و اعتراف یک مورد رابطه نامشروع با زن شوهردار... با ثبت چهار اختراع در زمینه تکنولوژی رنگ... دارای دعوت نامه از دانشگاه انگلستان برای گذراندن دوره های طرح های DDFT ... صاحب اصلی مزون و باشگاه ورزشی مردانه و زنانه... با سابقه دو طلاق در طول زندگی... دارای یک دختر 15 ساله... و کلی خصوصیات دیگه که الان لازم نیست دنبالش بگم. معمولا هماهنگی های لازم برای شوها و افراد مدلینگ و مانکن های مختلف توسط خود کوروش انجام میشده. تمام خطوط تلفن کوروش را برای تحقیقات لازم داشتم. اما با کمال تعجب کوروش با اینکه سنش 44 سال بود و اون همه ارتباطات و... داشت، حتی یک خط تلفن هم به نامش نبود!! میدونستم که ممکنه از ایمیلهاش هم چیز دندونگیری در نیاد اما باز هم با این وجود، یکی از بچه ها را مامور چک کردن ایمیل ها و روابط فیس بوکی کوروش کردم. مطالب خوبی به دست اومد اما خیلی پراکنده بود و نمیشد چیز دندونگیری ازشون درآورد. فقط واسم جالب بود که اکثر دوستان فیس بوکی کوروش، اعضای جامعه «بهایی» های ایران بودند!! اما چیز خاصی در این روابط فیس بوکی که به درد اصل پرونده بخوره ندیدیم به جز توهین به نظام و سران مملکت و ... اما ... اما یکی دیگه از خط ها چند هفته بود که خاموش بود. قبلش هم پیامک های خاصی به افراد مختلف داشته که اکثرا حول محور مزون و شو و مدلینگ و این جور چیزا بود. ولی چرا چند هفته خاموش بود؟! پاسخ به این سوال خیلی سخت بود. یه شب تا صبح نشستم و تماما پیامک های بین اون خط مفقود شده با خطی که دست کوروش بود خوندم و تحلیل کردم. از بس مطالب متنوع و مهم داشت که دلم نمیاد نگم ولی از یه طرف دیگه، از بحث اصلی پرونده افشین دور میشیم. بخاطر همین زوم کردم روی مباحث بین کوروش و اون شخص مفقود شده که درباره افسانه و مامانش گفتگو کرده بودند. خب درباره هیکل و تیپ و قیمت لباس ها و حتی... با عرض معذرت... قیمت اندام های این مادر و دختر هم با هم به توافق رسیده بودند. نوشته بودند: «اینجوری اعلام کن که: قیمت انواع لباس های مجلسی شوی آمل: 700 دلار قیمت ست انواع لباس های زیر : 300 دلار قیمت .... دختر : 1000 دلار قیمت .... مادر : 900 دلار حداکثر تخفیف برای عمو جون به شرط امضای پروانه کسب مزون خیابون نادری پنجاه درصد البته منهای ....» 👈 وایسا ببینم... عمو جون؟! امضای پروانه کسب؟! این کلمات، بوی تعفن ماجرا را شدیدتر میکرد... هم شدیدتر و هم خطرناک تر... ادامه دارد... @mahdaviyatilam 🔗📎🖇🔗📎🖇🔗🖇🔗📎🖇🔗
🔅سلامٌ علی الغائِبِ الصائِــم! سلام بر آن غایب روزه دار ✨رمضان یعنی ماهی که در آن با هر نفس کشیدنت می‌توانی دنیا را به خوشبختی نزدیک‌تر کنی پس حتی برای نفس‌هایت هم نیتِ ظهور کن... 🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم. @mahdaviyatilam
مهدیاوران گرامی لینک سوالات مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۹ اردیبهشت ماه https://survey.porsline.ir/s/XZz1OAu هر سوالی داشتید میتوانید از ادمین های کانال بپرسید. باتشکر @mahdaviyatilam
💐بسم الله الرحمن الرحیم 💐 🇮🇷 حرکت رو به زوالِ رژیم صهیونیستی آغاز شده است 🇮🇷هم‌افزایی مسلمین بر محور قدس شریف، کابوس دشمن صهیونیست و حامیان آمریکایی و اروپایی آن است. طرح ناکام «معامله‌ی قرن» و سپس تلاش برای عادی‌سازی روابط چند دولت ضعیف عربی با رژیم غاصب، تلاشهای مذبوحانه برای فرار از آن کابوس است. 🇮🇷من قاطعانه میگویم: این تلاشها به جایی نخواهد رسید؛ حرکت نزولی و رو به زوالِ رژیم دشمن صهیونیستی آغاز شده و وقفه نخواهد داشت. @mahdaviyatilam
کانون مهدویت دانشگاه ایلام
#کف_خیابون 24 مهم بود که بدونیم خط های فائزه دست کیاست؟ چون اگه قرار بود از فائزه بازجویی بشه، باید
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 25 در مجموع پیامهای رد و بدل شده بین اون دو نفر و همچنین بین کوروش و دو سه نفر دیگه، میشد حدس هایی زد و حتی نیاز به تحلیل و کار کارشناسی هم نبود. این قدر پیام ها برهنه و عور بود که انگار خیالشون راحت بود که قرار نیست هیچ وقت این پیام ها لو بره و یا براشون دردسر بشه! خیلی جسورانه و حتی با آدرس های واضح پیام داده بودند! این از دو حال خارج نیست: یا خیلی احمق و تازه کارند... یا خیلی پشتشون گرمه و حتی ممکنه پای گنده هایی وسط باشه که به راحتی به پیام ها و مکالمات مردم دسترسی دارند!! وقتی به چنین اوضاعی برخورد کردیم، دیگه نمیدونستم بازجویی از افسانه و رویا درست باشه یا نه؟ چون امکان داشت اگر بازجویی بشن، سر از جاخای خوبی درنیاره و حریفمون مطلع بشه و احتیاط بکنه و حتی توی لاک دفاعی فرو بره! از یکی از کارشناسای سازمان مشورت خواستم. پس از دو ساعت کار روی پرونده، به کار گرفتن روش «دست سه اگشتی» را بهم پیشنهاد داد! در این روش، من باید میشدم دست، و افشین و افسانه و رویا میشدن سه انگشت من! اما... خیلی بعید بود بتونیم از این روش استفاده کنیم. چون بالاخره اونا با هم زندگی میکردن و هر لحظه ممکن بود که یه نفرشون یه کلمه حرف از زبونش بپره بیرون... اون وقته که دیگه باید فاتحه همه چیزو خوند... خیلی فکر کردم.. تصمیم گرفتم یکی دو جلسه از افسانه بازجویی کنم... پیگیری پیامک ها و زیر نظر داشتن کوروش هم سپردم به بچه های دیگه... مامان رویاشون هم نمیدونستم چیکارش کنم... واسش به پا بذارم؟ نذارم؟ کنترلش کنم؟ نکنم؟ چون با کمبود نیرو هم مواجه بودم. بچه ها کارشون را روی پیدا کردن و کنترل کوروش شروع کردن... خوب هم شورع کردند... حالا نوبت من بود که افسانه را تخلیه کنم و ببینم چی واسه گفتن داره؟ ⛔️جلسه اول بازجویی افسانه!⛔️ روی تختش خوابیده بود. با اینکه چند روز گذشته بود اما هنوز نمیتونست راه بره و عادی زندگی کنه. یه موقعی رفتم که مامانش نباشه. رفتم داخل و در و بستم. چشماشو باز کرد. خودمو معرفی کردم: گفتم: سلام. شاهرودی هستم از اداره پلیس. میدونم چندان حالتون خوب نیست. قرار نیست که اذیتتون کنم. پس خیلی کوتاه باهم صحبت میکنم و میرم. با تعجب و اندک چاشنی ترس گفت: بفرمایید! گفتم: در پرونده بیمارستان شما خوندم که شما باردار بودید و مجبور شدید سقط کنید! سوالام ایناست: باباش کیه؟ آیا بهتون تجاوز شده یا با اختیار خودتون باردار شدید؟ نمیدونست چی بگه... با ترس و لرز گفت: من مامانمو میخوام... مامانم کجاست؟ گفتم: جای نگرانی نیست. لطفا به سوالات من جواب بدید خانم! گفت: باشه... ینی نمیدونم... من حالم خوب نیست... تنهام بذارین... مامااااااااان! گفتم: اینجوری هیچ کمکی نمیتونیم بهم بکنیم. لطفا آروم باشید و با من صحبت کنید تا پاشم برم. گفت: سوالتونو بپرسید و زود برید! گفتم: چشم. شما توسط چه کسی باردار شدین؟ تجاوز بوده یا با اختیار خودتون بوده؟ با گریه و داد و بیداد گفت: وای خداااا... چرا دست از سرم بر نمیدارین؟ چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که من داشتم میمردم! گفتم: دقیقا! ما هم نگران همین هستیم! چرا تو که یه دختر جوون دانشجوی مملکتمون هستی، به جای کلاس و درس و بحثت، باید روی تخت کورتاژ بیمارستان باشی و بچه سقط کنی؟! بگو کی باهات این کارو کرده تا حقتو ازش بگیرم! دیدم حرف نمیزنه! مجبور بودم بزنم به یه جاده دیگه... گفتم: راستی از داداش افشینت چه خبر؟ چرا چند روزه پیداش نیست؟ چرا از وقتی شما را آوردن اینجا، بهت سر نزده؟! ادامه دارد... @mahdaviyatilam
کانون مهدویت دانشگاه ایلام
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 #کف_خیابون 25 در مجموع پیامهای رد و بدل شده بین اون دو نفر و همچنین بین کوروش و دو سه
26 تا اسم افشین آوردم، مثل برق گرفته ها شد... گفت: شما افشین را از کجا میشناسین؟ با اون چیکار دارین؟ گفتم: باهاش کاری نداریم... ما حتی با تو هم کاری نداریم... ما فقط میخوایم بدونیم که کی این بلا را سرت آورده و حتی سبب شده که افشین .... استغفرالله... (فکری همون لحظه به ذهنم اومد که از نظر کارشناسمون خیلی بهتر بود!) گفت: چرا ناقص حرف میزنید؟ بگین افشین چش شده؟ داداشم کجاست؟ چرا نیستش؟ گفتم: نمیخواستم توی جلسه اول چیزی بهتون بگم و آزارتون بدم... اما ظاهرا شما متوجه حساسیت موضوع و مشکلتون نیستید! ببین خواهر من! شبی که شما خونریزی کردی و آوردنت اینجا، داداش با غیرت و نوجوونت، به غرورش برخورد... احساس ورشکستگی کرد... همه چیز و همه دنیا براش تموم شد... ببینید افسانه خانم! ... چطوری بگم... افشین اون شب اینارو که دید... فرداش در دسشویی کنار مسجد گاراژ اوس جلالش ... ببخشید اینو میگم... چجوری بگم... رگشو زد... رگ دستشو زد... افسانه جیغ بلندی کشید... همه پرستارا ریختند دم در اتاق... همکارم اجازه ورود بهشون نداد... افسانه دوباره جیغ کشید و داد و بیداد کرد... گفت: افشین کجاست؟ افشین و رگ زدن؟ الان حالش چطوره؟ اشک تو چشمام جمع شد و سرم و انداختم پایین... آروم و ناراحت گفتم: متاسفم... افسانه دیگه رفتاراش در کنترل خودش نبود... شروع کرد به سر و صورت خودش زدن... منم سرم پایین بود و اشکمو پاک میکردم... دستمالی از روی میز کنار تختش برداشتم و گوشه چشمام را پاک کردم... افسانه خیلی حالش بد شد... گریه های بلند و هر از گاهی هم جیغ... باید کار را تموم میکردم... اگه افسانه روی همین تخت و همین حالا که حالش خرابه باهام حرف زد و یه کد بهم داد، که داد... وگرنه دیگه بعید بود که بتونیم بدون استفاده از روش های خاص خودمون به حرفش بیاریم... آخرین سکانس اون روز باید اجرا میشد... پاشدم و گفتم: ببخشید اذیتتون کردم... فکر کردم درباره داداش افشینتون میدونید... متاسفم... خدانگهدار! هنوز دو سه قدم به طرف در اتاق نرفته بودم که با همون حالت گریه و صدای گرفتش گفت: آقا! برگشتم به طرفش و گفتم: استراحت کنید! نمیخواد چیزی بگید! شما باید صبور باشید و ... حرفمو قطع کرد و گفت: تاجزاده! اون بدبختم کرد... بهش میگن دکتر تاجزاده! قرارمون این نبود... قرار نبود حامله بشم... اما اون کارشو کرد و بیچارم کرد... بعدش هم خودش مثلا میخواست جنینو سقط کنه... منو برد پیش یه نفر... شمال... بابلسر... فکر نمیکردم سر از دست دادن داداشم دربیاره... کامل برگشتم به طرف و ازش پرسیدم: این دکتر تاجزاده را کجا میشه پیدا کرد؟ گفت: نمیشه پیداش کرد... میگن خیلی آدم گنده ای هست... همون شب هم معلوم بود که گنده است... آخه با محافظ و دم و دستگاه اومده بود شوی کنار دریا! شوی پلن 22 ... اونجا بودیم... اونجا منطقه آزاده... محصوره... من اونجا دیدمش... چیز دیگه ای ازش نمیدونم... گفتم: دیگه هم باهاش قرار داشتی؟! گفت: یه بار دیگه خودم و... گفتم: و کی؟! سرشو انداخت پایین و با حالت شرمساری گفت: یه بار هم مامانم رفت پیشش! گفتم: خب سر و نخ دیگه ای نداری ازش؟ کجا رفتین پیشش؟ گفت: نه دیگه... همین بود... اسپانسر شوهای پلن 22 میگفتن تاجزاده است... گفتم: نمیدونی تاجزاده چیکاره است؟ گفت: نه اما ... یه بار میشنیدم که داره به زبون عربی حرف میزنه... گفتم: عربی؟! نمیفهمیدی چی میگفت؟ گفت: نه ... فقط میدونم که بعد از اون تماس، به ما که حدودا 20 نفر بودیم گفت براتون یه مهمون ویژه دارم... مهمونی که میتونین حسابی تیغش بزنین... گفتم: نمیدونی مهمونه از کجا بود؟ کجا قرار مهمونی داشتین؟ گفت: فکر کنم قرار بود مشهد باشه... نمیدونم از کجا بود... شاید عربستان!!!! ادامه دارد... @mahdaviyatilam 🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
✅استغفار ✍امام على عليه السلام: در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد؛ زيرا با دعا از شما دفع بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاک مى گردد. 📚 کافی، ج ۴، ص ۸۸ أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ أَستَغفِرُ اللّهَ وَ أَسئَلُهُ التَّوبَة أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ @mahdaviyatilam
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰حیات و ممات جاهلی کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، مرگ او (مرگ جاهلی) است... @mahdaviyatilam
✨مولای‌من 🍂روزه دار روی زیبای توییم کی شود تا وقت افطار؛ 🍂جرعه ای از جامِ شیرینِ نگاهت قسمت این سفره دلها شود؟ 🌸افطارمان را با شیرینی دعا برای آغاز کنیم. طاعات عباداتتون قبول التماس‌دعا🙏 🌙 @mahdaviyatilam
🔅امام حسین علیه السلام: ♦️خداوند قــائــم ما را از پس پرده غیبت بیرون مى‏ آورد و آن‏گاه او از ستم‏گـ↯ــران انتقام مى‏ گیرد. 📚(إثباة الهداة،ج۵،ص۱۹۶) 🆔 @mahdaviyatilam