eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
10.1هزار دنبال‌کننده
43 عکس
7 ویدیو
6 فایل
۱. نویسنده‌ و محقق فرهنگ هستم. ۲. تنها رسانه‌ی رسمی‌ و معتبری که مواضعم در آن منتشر می‌شود، این کانال است. ۳. مسئولیت مواضعم، بر عهده‌ی خودم است، نه هیچ نهاد یا جریانی، و درج عناوین حقوقی را در کنار نامم تأیید نمی‌کنم. ۴. گاهی اینجا را می‌بینم: @Seirurat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻روایت انقباض -۴ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. علامۀ مصباح در آخرین سخنرانی فرهنگی خویش در تاریخ ۹ آذر ۱۳۸۹ تصریح کرد: «ما در همۀ جبهه‌ها پیشرفت کرده‌ایم؛ اما در جبهه فرهنگی چطور؟! حالا یک‌وقت که نمی‌خواهیم به روی خودمان بیاوریم می‌گوییم الحمدلله کتاب‌ها، بحث‌های دینی و سخنرانی‌ها فراوان است؛ اما وقتی به دل‌های‌مان، مخصوصاً دل‌های مسئولان و فرهیختگان و دست‌اندرکاران انقلاب رجوع می‌کنیم می‌بینیم خیلی توخالی است. ... ما باید اعتراف کنیم که در زادگاه فرهنگ اسلامی، از نظر فرهنگی ضعیف هستیم ... با اینکه امام از همان روزهای اول به مسئلۀ فرهنگ اهتمام داشت ولی شرایط، آن‌گونه که بایدوشاید فراهم نشد و دیگر آن حرکت از سرعت افتاد. ... تا دیر نشده باید جهاد کرد؛ اگر چندی دیگر هم در این زمینه تنبلی کنیم معلوم نیست که دیگر قابل‌جبران باشد؛ نسل جدیدی که با این اینترنت سر کار می‌آید، دیگر معلوم نیست باوری نسبت به اسلام و انقلاب داشته باشد ... چهل سال فرصت داشتیم و کار اساسی نکردیم. جواب خدا را چه بدهیم؟! چهل سال، مدت کمی نبود؛ مثل امامی بالای سر ما بود، بعد از ایشان هم مقام معظم رهبری، سی سال سکّان‌دار این انقلاب بود؛ اما به او مجالی ندادیم؛ اگر یک‌وقت هم یک چیزی گفت از این گوش شنیدیم و از آن گوش درکردیم.» [دوم]. باید پذیرفت که وضع فرهنگی ما، دچار اختلال جدی است و فرهنگ به نقطۀ ضعف ملموس ما تبدیل شده است. تعبیر ضعف فرهنگی، روایت لطیف و محتاطانه‌ای از واقعیّت‌های فرهنگی است، اما اگر بخواهیم صراحت به خرج بدهیم، باید از تعابیر بسیار تلخی استفاده کنیم. انقلابی که همۀ ماهیّت خود را از فرهنگ، برگرفته بود و آرمان‌های فرهنگی را مساوی با حقیقت وجودی خود می‌دانست، آن‌گاه که جامۀ نظام به تن کرد، از فرهنگ غفلت کرد و اقتصاد و سیاست را بر صدر نشانید. اقتصاد و سیاست در هیچ دوره‌ای از تاریخ پساانقلاب، مجال ظهور به فرهنگ ندادند، بلکه باید گفت این دو، داشته‌ها و اندوخته‌های فرهنگ را به نفع خود، تخریب کردند و به اعتبار و وجاهت فرهنگ، گزند رسانیدند. اینک فرهنگ، به نقطۀ ضعف ما تبدیل شده و دشمن می‌‌داند که می‌تواند طرح‌های سیاسی و اقتصادی خود را با بهره‌گیری از اختلال‌های فرهنگی، پیش ببرد. دیروز بر اساس فرهنگ، انقلاب اجتماعی آفریدیم و امروز از دریچۀ فرهنگ، متزلزل می‌شویم. [سوم]. دشواری‌ها و گرفتاری‌ها در طول دهه‌های گذشته، بر روی یکدیگر انباشته شده‌اند و فرهنگ را دستخوش کلاف‌های سردرگم کرده‌اند. اینک فرهنگ، خودش به مسأله تبدیل شده و سراسر، گره و معضله و آفت است. آسیب‌ها و اختلال‌ها، خودشان را بازتولید و تکثیر کرده‌اند و در اعماق، ریشه داونیده‌اند و به بیماری‌های مزمن تبدیل شده‌اند. از هر نقطه که طرح اصلاح فرهنگی آغاز شود، نقطه‌های دیگر به مقابله برمی‌خیزند و مانع می‌آفرینند. شرایط، پیچیده شده است و دیگر انجام تغییر، به‌آسانی دهۀ شصت نیست. در شرایط پیچیدگی، شبکه‌ای از متغیّرهای منفی به هم‌افزایی می‌رسند و امکان‌ها را می‌فرسایند. و این تازه، توصیف وضع کنونی است؛ اما دربارۀ آینده، اگر مسیر و مدار فرهنگیِ کنونی ادامه یابد، قفل‌شدگی‌ها و انقباض‌ها و انسدادها، بسیار بیشتر و اراده‌سوزتر خواهند بود. تداوم غفلت به معنی این است که چالش‌های فرهنگی، سیر صعودی و فزاینده خواهد داشت و درآینده، امکان‌های گشایش از دست خواهند رفت. [چهارم]. بخش عمدۀ اختلال‌های فرهنگی در جامعه، به برخی از کارگزاران بازمی‌گردد که نسبت مستحکمی با عالَم معناییِ انقلاب ندارند. فقدان خلوصِ هویّتی در کارگزاران، در اینجا خودش را نشان می‌دهد و فجایع و مصائب فرهنگیِ رخ‌داده را آشکار می‌سازد. ذهنیّت بسیاری از کارگزاران فرهنگی، نسبتی با اصالت‌های انقلابی ندارد و بیش‌وکم، آغشتۀ به تجدّد است. حتی تصوّر این‌که در درون حاکمیّت، نیروهایی حضور داشته باشند که مایل به تجدّد هستند و اصالت‌ها را فراموش‌ کرده‌اند و دچار التقاط شده‌اند، سخت دردناک است، اما حقیقت این است که نه‌فقط نیروهای دولتی، بلکه نهادهای دیگر نیز گرفتار این آفت استحاله‌گر شده‌اند. لیبرالیسم فرهنگی به اندرونی حاکمیّت راه یافته و اصالت‌های انقلابی را رقیق کرده است. صدای التقاط فکری و ریزش هویّتی و وادادگی فرهنگی، از درون حاکمیّت شنیده می‌شود. اگر در سال‌های نخست دهۀ شصت، دیگریِ نفوذ یافته به درون حاکمیّت، نهضت آزادی بود - که البته حذف گردید – اما از دهۀ هفتاد به این سو، تکنوکرات‌ها و لیبرال‌ها، بیشترین حضور را در حاکمیّت داشته‌اند و سیاست‌های خود را به اجرا درآورده‌اند. اینان آنچنان بسط و تثبیت یافتند که اصول‌گراییِ سست‌مایه را نیز تسخیر کردند و روح معرفتی خود را در کالبدشان دمیدند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻طرحی برای جریانِ دانشجوییِ انقلابی -۱ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. از من دربارۀ جریانِ دانشجوییِ انقلابی و تکالیف کنونی آن پرسیدند. چون تجربۀ سال‌های اخیرم نشان می‌دهد که این جریان، برانگیخته و فعّال نخواهد شد و در دوران خواب‌آلودگی و انفعال به سر می‌برد، ترجیح دادم که به‌جای گفتگوی حضوری که زمان فراوانی را خواهد گرفت، چند سطری بنویسم. از همان برداشت نخستم آغاز کنم: دست‌کم یک دهه است که جریانِ دانشجوییِ انقلابی، دیگر پیشران و زنده و بانشاط نیست و حضور و حیاتش احساس نمی‌شود. در دهۀ هفتاد و نیمۀ نخست دهۀ هشتاد، این جریان توانست تا حد زیادی، گره‌گشا و کنشگر باشد اما به‌تدریج، در خواب زمستانی فرو رفت و به حاشیه رفت. این زمستان، همچنان ادامه یافته است. این نیز خود دلایلی دارد و از آن جمله، فقر هویّتی است. مبارزه و مقاومت و ایستادگی و مسئولیّت و کنشگری و خودآگاهی تاریخی، محتاج هویّت است و این هویّت است که آرمان‌ها را پیش می‌برد. غفلت از هویّت اسلامی و انقلابی و سرگرم‌شدن به فروعات و حواشی، جریانِ دانشجوییِ انقلابی را گرفتار توقف و ایستایی و رکود کرد. دیگر این‌که محافظه‌کاری و هراس و مصلحت‌اندیشی، به سکۀ رایج تبدیل شد و دهان‌ها را بست و فریادها را خاموش کرد. همه دچار تعارف و احتیاط و مداهنه شدیم و از عمل و اقدام و فاعلیّت بازماندیم. هنجارشدگیِ محافظه‌کاری، میدان را از دست ما ستاند و به دیگران واگذار کرد. [دوم]. این حکم و برداشت، خاص جریانِ دانشجوییِ انقلابی نیست، بلکه به‌‎طور کلی همۀ بخش‌های جریان دانشجویی، این‌چنین هستند. جریان لیبرال در دانشگاه‌ها نیز منفعل و بی‌قدرت و حاشیه‌نشین شده و صدای محکمی از آن شنیده نمی‌شود. اگر فصل انتخابات را کنار بنهیم، باید گفت شاخۀ لیبرالیِ جریان دانشجویی، در افسردگی و بی‌حالی به سر می‌برد. البته این وضع، اقتضای نظریِ آنهاست که فردگرا و خویش‌بسنده هستند، اما گذشته از این، به‌شدت دچار افول و انحطاط معرفتی شده‌اند. اگر در دهۀ هفتاد، وجه نظری داشتند و به مباحثات دانشگاهی علاقه نشان می‌دادند، اینک حتی از مقدّمات و ابتدائیاتِ مباحث نظری نیز آگاهی ندارند و گفتگو و دغدغه‌ و خواستۀ‌شان، معطوف به خودشان و لذّت‌شان و بدن‌شان است. مشارکت‌شان در جریان کثیف و خبیثِ زن، زندگی، آزادی نشان داد که هیچ سخن فاخر و مستقل و پیشبرنده‌ای ندارند و سقف مطالبات‌شان، کشف حجاب و غذاخوریِ مختلط است و زبان‌شان نیز به‌جای مفاهیم علوم انسانیِ تجدّدی، آغشته دشنام و فحاشی و رکیک‌گویی شده است. اینان، این‌چنین حقیر و بی‌مقدار شده‌اند و به قعر درۀ انحطاط اخلاقی و فکری سقوط کرده‌اند. صد رحمت به آن دوره‌ای که پادو و عملۀ احزاب اصلاح‌طلب بودند و به گروه فشارِ لیبرال‌های حزبی تبدیل شده بودند. [سوم]. اما جریان دانشجوییِ انقلابی، امکان تجدید حیات دارد و می‌تواند دوباره پرچم روشنگری و کنشگری را به دست بگیرد و آرمان فراموش‌شدۀ گام دوم انقلاب را یاری برساند. این امر، مقدور و میسّر است، اما وابسته به شروطی است که این جریان، تاکنون روی خوش به آنها نشان نداده است. مرحلۀ نخست، «خودسازی انقلابی» است؛ به این معنی که از لحاظ فکری و نظری، خود را تجهیز کند و بتواند با استدلال‌های قوی، وارد صحنۀ مواجهه شود. «بینش انقلابی»، وجه نظری دارد و این‌گونه نیست که انقلابی‌گری، متضمّن شعارها و ادعاهای میان‌تهی باشد، بلکه باید با قدرت تفکّر و خلاقیّت نظری به میدان و معرکه پا نهاد و آزاداندیشی را در فضای فسرده و خاموش کنونی، احیا کرد. انقلاب بدون «تفکّر»، راه به جایی نخواهد برد و جریان دانشجوییِ انقلابی در این باره، مسئولیت تاریخی دارد. باید به مطهری و مصباح بازگشت و از آنها آموخت. این دو، هیچ‌گاه کهنه و تکراری نخواهند شد و تاکنون، جایگزینی نیز نداشته‌اند. هیچ‌کس در قد و قامت آنها نیست و باید تأسف خورد که پس از مصباح، ما دچار فقدان پدر فکری شده‌ایم. از کسانی به‌عنوان جایگزین مصباح سخن می‌گویند ولی حقیقت این که هیچ‌یک، قابل‌مقایسه با او نیستند و بعضی نیز با اصالت‌های تفکّر انقلابی، فاصله دارند. باید همچنان به آثار مصباح مراجعه کرد و از او کمک طلبید. در لایۀ دیگر، آوینی و مددپور را دریابید. از کاروان زنده‌گان، به رحیم‌پور متصل شوید و از نوشته‌های کچویان، بهره‌ها ببرید. دربارۀ کچویان باید اضافه کنم که تفکّر او، نظیر و شبیه ندارد؛ از عمق دینی و اتقان فلسفی گرفته تا اصالت انقلابی. ما حق او را به جا نیاوردیم و از دریای نبوغ و خلوص و تعمّق او استفاده نکردیم. به‌هرحال، در این خلاء و نقصان، بیشتر محتاج خودسازی معرفتی هستیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
کشف فلسفۀ فرهنگ از متن نظریۀ فرهنگی.pdf
318.2K
🔻جستار: کشف فلسفۀ فرهنگ از متن نظریۀ فرهنگی (آیت‌الله خامنه‌ای و تحلیل فلسفیِ فرهنگ) https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
جایگاه رهبر، برای حفظ جهت‌گیری به‌ سمت هدف انقلاب است؛ باید جلوی انحراف، به‌وسیله‌ی رهبر گرفته شود. البته رهبر ممکن است گاهی بتواند، گاهی نتواند. در مورد رهبر، نخواستن متصوّر نیست؛ بلکه مسئله‌ی «توانستن» و «نتوانستن» است(دیدار خبرگان، ۱۴۰۳/۸/۱۷). ،،،، رهبر در اثر غلبه‌ی چه شرایطی، ممکن است «نتواند»؟ https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1732817774061234501
🔻آقای خسروپناه! دوران رهایی‌ست! 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسه‌ای برای دانش‌آموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانش‌آموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحراف‌های جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگی‌های اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااین‌حال، این نوجوانان غوطه‌ور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسأله‌های درونی‌شان را با او در میان بگذارند. یکی از دانش‌آموزان می‌گفت مبتلا به خودارضایی است و‌ مشاور رسمی آموزش‌وپرورش به او گفته هفته‌ای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفت‌ها و انحراف‌ها آنچنان بود که علاج ریشه‌ای و ساختاری می‌طلبید. [دوم]. برای گفتگو با دانش‌آموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه می‌گفتم در ذهن‌ها جا نمی‌گرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانش‌آموزان کنارم آمد و گفت فقط می‌خواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست می‌گفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسنده‌ای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است. [سوم]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکش‌ها و تضادها به مدرسه‌ها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل می‌کرد، به‌شدت از سوی همکلاسی‌هایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسی‌های او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادری‌بودن او و عقاید دینی و انقلابی‌اش را به دستاویزی برای بایکوت‌کردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایه‌ها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانه‌های افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی می‌کرد و می‌گفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بی‌خاصیّت و بی‌کفایت هستند؟! [چهارم]. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم می‌گذشتم. صدای بلند فحاشی‌های ناموسیِ بسیار رکیک دانش‌آموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه می‌خواهند می‌گویند و یکبار هم که معاون مدرسه می‌خواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوان‌سالاری و شبکه‌های اجتماعیِ غربی و بی‌عملی نهادهای فرهنگی، همه‌وهمه، هویّت را بر باد داده‌اند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی می‌کنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست. [پنجم]. حجت‌الاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندی‌ست که به منتقدان کارنامۀ شورا می‌تازد و آنها را بی‌اطلاع و غیرمیدانی و بی‌ادب می‌خواند و به دفاع از شورا می‌پردازد. دیگران را نمی‌دانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّت‌های محسوس، از واقعیّت‌های کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّت‌های فرسوده‌شده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایه‌سالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابی‌هایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانه‌های شبه‌مذهبی که مدرسه نام گرفته‌اند ببرم. همین که انقلابی‌ها، فرزندان‌شان را از مدرسه‌های دولتی جدا کرده‌اند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آن‌قدر از واقعیّت‌های جامعه احساس خطر کرده‌اند که برای خود، کلونی‌های آموزشی ساخته‌اند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کرده‌اند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمی‌شناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بی‌کفایت و ضعیف‌النفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرت‌طلبی، خدایی می‌کند و آرمان‌ها، در دهۀ شصت جا مانده‌اند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
▫️تطورات فلسفۀ مضاف و تولّد فلسفۀ فرهنگ 🖌 نوشتاری از عضو هیات علمی گروه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🔹 فلسفه‌های مضاف از نظر تولّد، اقتضایی و موقعیّت‌مند هستند؛ یعنی به وضع معرفتی و تاریخی وابسته‌اند و در نسبت با آن، موضوعیّت می‌یابند. 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/tatavorat سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
،،،،،،،، هویت جمعی شورای‌عالی انقلاب فرهنگی ...، بروز لازم را ندارد و لازم است تأثیرگذاری شورا در مسائل فرهنگی، تقویت شود، ... انتظار این است که برای امور مربوط به شورا، وقت مناسب و کافی گذاشته شود. بیانات در تاریخ ۱۴۰۱/۹/۱۵ https://khl.ink/f/51469 «بروز»، «تأثیرگذاری»، «وقت»! شما تغییری احساس کرده‌اید؟! https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733117065526254068
،،،،، از دیروز، لیبرال‌های ایرانی _ چه سیاسی‌های عمل‌گرا، چه روشنفکران سکولار و چه معمم‌های متهتک _ موج جدید رسانه‌ای با کلیدواژه‌های اجبار، تندروی، تنش اجتماعی و ... ساخته‌اند تا رهاشدگی حجاب ادامه یابد. وقت موضع‌گیری اعضای شورای‌عالی انقلاب فرهنگی، فرا نرسیده؟! همچنان با عرصه‌ی عمومی، سخن نمی‌گویید؟! https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733146859603592914
🔻محقق داماد و موضع نامحققانۀ بی‌بنیاد 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. پیش از این، در نقد مواضع حجت‌الاسلام محقق داماد نگاشته بودم اما دریغ از پاسخِ معرفتیِ معادل و محکم. او خویش را در پوستینِ مظلومیّت نشانید و تحقیر و تخفیفِ منتقدِ صریح را بر مواجهۀ استدلالی و منطقی ترجیح داد. می‌گوید بر خوان نعمتِ معرفتِ مرتضی مطهری نشسته است، ولی آنچه‌که از سیره و سلوکِ انتقادی و علمیِ مطهری خوانده‌ام، کمترین نسبتی با مشرب و ممشای او ندارد. بیش از ادّعا و انتساب، بهره‌ای نبرده، وگرنه نیک می‌دانیم که مطهری، حتی به سراغ مغرضِ جاهلی همچون اکبر گودرزی نیز رفت و با وی به گفتگو پرداخت و زبان به استدلال گشود. محقق داماد، هرگز چنین سعه و بضاعتی نداشته و با منتقد و مخالف خویش، از درِ مباحثه و محاجّه وارد نشده است. گفتگومداری و بلندنظری مطهری کجا و بالانشینی و کوته‌نظری اینان کجا؟! [دوم]. محقق داماد در یادداشتی به نقد قانون حجاب پرداخته و نوشته: «تجربۀ عملی در پیگیری آنچه این قانون در پی آن است نشان داده که رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر، از جمله عدم توهین و رعایت حرمت و کرامت، در عمل ممکن نبوده است.» وقتی‌که وی پیش از تفکّر منطقی، تصمیم خویش را گرفته و می‌خواهد موضع پیش‌ساخته و سیاسی خود را بر واقعیّت و عینیّت تحمیل کند، چنین می‌شود که دربارۀ طرحی که فاقد پیشینه و تجربه است و در این قانون، برای نخستین بار بناست به اجرا درآید، از «تجربۀ عملی» می‌نویسد! در این قانون، «منطق مواجهه» تغییر کرده و این قانون، یکی از فضایل خود را طرّاحی جدید برای نحوۀ مواجهه می‌شمارد؛ درحالی‌که محقق داماد، از تجربۀ عملیِ تلخ در گذشته می‌نویسد و با این شبه‌استدلال، می‌خواهد آن را باطل کند! [سوم]. محقق داماد می‌افزاید: «مواد زیادی از این قانون، نه‌تنها غیرقابل اجرا، که نتیجۀ عکس خواهد داد و موجب تنفر نسل جوان از دین می‌شود.» وی به‌جای استدلال و یا دست‌کم شبه‌استدلال، به طرح ادّعا پرداخته و سخنان بی‌دلیلی را نگاشته است. کسی‌که با وی موافق نیست، می‌تواند در نوشته‌ای دیگر، عکس این برداشت‌ها و تفسیرها را از قانون حجاب بیان کند. اگر دعوی او، منطق و برهان و علم و اقناع است، پس استدلال او کجاست؟! چرا او در ادّعا، متوقف مانده است؟! کدام شاهد عینی و مؤیّد موجّه، امتناع عملی این قانون را تأیید می‌کند؟! این نشدن و انسداد، ریشه در کدام گسستگی با واقعیّت دارد؟! و نیز باید گفت مگر نسل جوان، همگی از حجاب عبور کرده‌اند و به کشف حجاب و برهنگی رو آورده‌اند که این قانون، آنها را در بر بگیرد و به واسطۀ آن، متنفّر از دین بشوند؟! بر اساس کدام پیمایش و مطالعۀ تجربی، وی همۀ نسل جوان را در برابر این قانون نشانده و به صدور حکم عام و کلّی، مایل شده است؟! مگر این قانون، منطق پلکانی و تدریجی و مرتبه‌ای در مجازات ندارد؟! و مگر میان توده و خواص، تمایز ننهاده؟! و مگر بر ترجیح و تقدّم فرهنگ، اصرار نورزیده؟! مگر مطهری نگفته که چه‌بسا باید برخلاف میل جامعه، عمل کرد تا مصلحت جامعه فراهم آید؛ هرچند در کوتاه‌مدت، مخالفت‌هایی صورت بگیرد اما در بلندمدت، حقایق آشکار خواهد شد؟! در اینجاست که روشن می‌شود منطق روش‌شناختیِ محقق داماد به‌عنوان یک فقیه، چه بی‌اندازه بر باد تکیه داده است. وی به‌راستی، قایقی کاغذی ساخته و در آب افکنده. [چهارم]. محقق داماد، در بخش دیگر نوشته است: «موضوع حجاب باید از ‌طریق فرهنگی پیگیری شود، نه با چوب و فلک». باید بسی تأسّف خورد؛ کسی‌که جامۀ رسول بر تن دارد و خویش را فقیه می‌خواند و بساط درس خارج پهن کرده، این‌چنین دربارۀ واقعیّت، به تحریف و وارونه‌سازی و مبالغه و ناراست‌نویسی رو می‌آورد و هیجان و حرارتِ بی‌پایه برمی‌انگیزد تا مخاطب را منفعل سازد. در کدام دوره از حیات انقلابی، بی‌حجابان را به چوب و فلک بسته‌اند؛ جز آن‌که بسیاری از هم‌پیاله‌های سیاسیِ محقق داماد در جریان اصلاحات – یا همان چپ مذهبی در دهۀ شصت - خودسرانه و جاهلانه و بدون مجوز از امام خمینی، در کوچه و خیابان این‌چنین کرده‌اند و امام خمینی نیز، بی‌درنگ، گریبان آنها را گرفت. نیروی انتظامی و قوّۀ قضائیه، در کجا به چوب و فلک رو آورده‌اند؟! حبس و جریمه و محرومیّت اجتماعی، چوب و فلک است؛ آن هم برای کسانی‌که اصرار بر کشف حجاب و برهنگی دارند و تذکّر به آنها، بی‌اثر است؟! عجبا که چنین روحانیانی، با این حجم از قضاوت‌های مبتنی بر ناواقعیّت‌ها و نااخلاق‌ها، سخن از مواجهۀ فرهنگی نیز می‌گویند ... در پایان، آمادگی خود را برای مناظرۀ زنده و عمومی با وی، بر اساس اندیشه‌های حکمرانانه و فرهنگیِ استاد مطهری اعلام می‌کنم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دستبرد به حقیقت 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. در تیرماه سال ۱۴۰۲، مناظره‌ای با موضوع حجاب در برنامۀ شیوه داشتم که یک قطعۀ کوتاه از آن در روزهای اخیر و به مناسب قانون حجاب، از سوی برخی رسانه‌های اصلاح‌طلب در حال بازنشر وسیع است؛ اما متأسفانه آن را به گونه‌ای «تقطیع‌شده» و «تصنعی»، منتشر کرده‌اند تا به مخاطب وانمود کنند که دست ما از استدلال، تهی است. با تقطیع، «تحریف» می‌کنند؛ «اشکال‌ها»ی طرف مقابلِ مناظره را آورده‌اند و «پاسخ‌ها»ی مرا - که برای ارائۀ آنها در انتظار تمام‌شدن سخنان طرف‌های مقابل بودم - حذف کرده‌اند تا به مخاطب تلقین کنند که آن اشکالات، پاسخی نداشته‌اند. دریغا که اخلاق حرفه‌ای ندارند و در ستیز با حقیقت، دروغ می‌بافند.‌ مگر در «قاب‌های بُرش‌خورده» و‌ «تکه‌های گزینش‌شده» کامیاب باشند، وگرنه واقعیّتِ مناظره‌، از غلبۀ این سوی مناظره حکایت داشت. این «تکه‌بندی‌ها» و «به‌هم‌سنجاق‌کردن‌ها»، از عجز معرفتی‌شان پرده برمی‌دارد و آشکار می‌کند که چگونه روایت، واقعیّت را در خویش فرومی‌برد. شهامت مواجهه با «همۀ واقعیّت» را ندارند و با رسانه، به جان حقیقت می‌افتند و آن را «تکه‌تکه» می‌کنند تا مخاطب را بفریبند. [دوم]. در آن مناظره، من در پاسخ به این مسأله که فرهنگ نمی‌تواند بر دیوار قانون تکیه بدهد، گفتم تمام دعوا بر سر یک اقلیّت ده درصدیِ متجاهر و لجوج است و قانون برای حل نشتیِ فرهنگی اینان است؛ به این معنی که «بخش عمدۀ جامعۀ زنان»، همچنان و فارغ از قانون، به سبب انگیزه‌ها و اندیشه‌های ایمانی خویش، مقیّد به حجاب هستند و قانون، تنها برای اقلیّتی است که ضعف ایمان یا معرفت دینی، موجب کشف حجاب‌شان شده است. پس این‌گونه نیست که بنا باشد از طریق انحصاریِ قانون، فرهنگ پدید بیاید و یا یک امر فرهنگی، تثبیت شود، بلکه «قانون‌مندی حجاب»، فقط برای عدّۀ کمی که تعهد و معرفت دینی‌شان نمی‌تواند بازدارنده باشد، معنی و موضوعیّت دارد و بس. [سوم]. در این حال، مجری در برابر من اشکال کرد که در علم حقوق گفته شده که اگر یک قانون، حتی پنج درصد مخالف جدّی داشته باشد، امکان اجرا نخواهد شد. اما اوّلاً مقصود از «جدّی‌بودنِ» مخالفان چیست؟! شاخص این مفهوم کِیفی چیست؟! چگونه می‌توان قضاوت کرد که مخالفان یک قانون، جدّی و مصمّم و قاطع هستند؟! آیا از «هیجان‌های کور» و «عصیان‌های ناگهانی» می‌توان چنین حکمی کرد؟! این‌که یک روایت غلط و مغرضانه دربارۀ وضع حجاب ساخته و در قالب مفهوم حجاب اجباری، به بخشی از جامعه خورانده شود و آنان نیز مقلّدانه و طوطی‌وار، این کج‌روایت را بپذیرند و منفعلانه، تکرار کنند، به معنی مخالفت «جدّی» و «عمیق» است یا مخالفت «سطحی» و «نسنجیده»؟! ثانیاً، مگر حتی قاعدۀ دموکراسی، پذیرش نظرِ «نصف به اضافۀ یک» نیست و مگر نباید نظر «اکثریّت» را ملاک عمل قرار دارد؟! در مجالس قانون‌گذاری، مبنای تقنین، پذیرش نود و پنج درصدی است؟! روشن است که چنین نیست. [چهارم]. پس از این، دوباره کلام من قطع شد و طرف مقابل مناظره گفت مسأله، وجود ده درصد کشف حجاب در جامعه نیست، بلکه این است که اکثریّت جامعه، مواجهۀ قضایی را نمی‌پسندد و همچنین نیروی مذهبی، همیشه با استدلال جلو رفته است و نه قانون. در اینجا نیز باید گفت: اوّلاً، در نظریۀ دینی، جامعه را بر اساس «مصلحت اکثریّت» تدبیر می‌کنند و نه «میل اکثریّت»، و بر این اساس، به جای «تبعیّت» از نظر اکثریّت، تلاش می‌کنند نظر اکثریّت را به سوی حقیقت دینی، «هدایت» کنند. ثانیاً، اگر هم اکثریّتی مخالف باشند، مخالف «یک شکل خاص از مواجهۀ قانونی» با کشف حجاب و برهنگی هستند؛ از قبیل گشت ارشاد، ولی این مخالفت به این معنی نیست که به‌صورت مطلق، معتقد باشند که حجاب نباید قانون باشد و فقط باید با اخلاق و تربیت و فرهنگ، این مسأله را حل کرد؛ چون بدیهی است که حتی قوی‌ترین ساختارهای هویّتی و تربیتی نیز نمی‌توانند همگان را به خود ملتزم و مقیّد کنند. چه‌بسا اکثریّت معتقد باشند که حجاب، همچنان باید جنبۀ قانونی داشته باشد، ولی شکل مواجهۀ قانونی و الزام‌آور با کسانی‌که اصرار بر کشف حجاب و برهنگی دارند باید تغییر کند. به‌بیان‌دیگر، مخالفت فرضی با گشت ارشاد، به معنی موافقت با حجاب اختیاری – که همان خارج‌کردن حجاب از قانون و رهاسازی آن است - نیست. ثالثاً، «فرهنگ‌اندیشیِ محض»، همان اندیشۀ حجاب اختیاری است؛ درحالی‌که تبدیل دست‌کم بخشی از «شرع» به «قانون»، امر ذاتیِ حکومت دینی است؛ چنان‌که در منطق حاکمیّتیِ رسول اکرم و امیرالمؤمنین می‌خوانیم، شرع به قانون تبدیل گردید و برای متخلفان، مجازات در نظر گرفته شد. به‌طور کلّی، فرهنگ در هیچ‌ دولتی، چه دینی و چه سکولار، بی‌نیاز از قانون نیست. 🖇 نسخۀ کامل و تقطیع‌نشده مناظره را در اینجا ببینید و بشنوید: https://tv4.ir/episodeinfo/385569 https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻عرفی‌شدن امّت در عهد پساپیامبر: دفاع از تداومِ حقیقت قدسی 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. انتخاب/ انتصاب؛ سوداگری با باطن دین. قیام فاطمه - سلام‌الله‌علیها- بدان سبب بود که جامعه، آخرین سخن رسول اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وآله- را به دیدۀ غفلت نگریست و نادیده انگاشت؛ آن هم سخنی که قوام و دوامِ هویّتیِ اسلام، به آن گره خورده بود. او می‌دانست که «نبوّت» بدون «امامت»، ناتمام خواهد ماند، بلکه موجبات انهدام تدریجیِ باطن دین، فراهم خواهد آمد و جز پوسته‌ای ظاهری، چیزی نخواهد ماند. امامت، هرگز قابل‌فروکاهیدن به خلافت نیست؛ یعنی فقط سخن در این نیست که چه کسی باید ریاست و حکومت را در عنان و اختیار خویش داشته باشد، بلکه درد و دغدغۀ اصلی، آن است که اگر خطّی که نبوّت رقم زده است در اختیار آنان که شایسته نیستند قرار بگیرد، دین از حقیقتش تهی خواهد شد و جامعه، گرفتار بیراهه‌ها می‌گردد؛ چنان‌که علی -علیه‌السلام- در سالیان بعد گفت شما در دریاهایی از فتنه فروغلتیدید. اینجاست که سیاست ظاهری، بر احوال باطنیِ امّت و سرنوشت معنوی آنها سایه می‌افکند و ازاین‌رو بود که این قدرت باید در اختیار «منصوبان قدسی» باشد و نه «منتخبان عرفی». [دوم]. اقلیّت/ توده؛ تاریخ‌سازیِ خواصِ منافق. توطئۀ غصب را «اقلیّتِ زیرکِ منافق» طراحی کردند که در پسِ پرده، در انتظار رحلت رسول اکرم - صلی‌الله‌علیه‌وآله- نشسته بودند و می‌خواستند با صحنه‌آرایی و فریب، حقیقت امامت را پنهان نگاه دارند و به قدرت سیاسی دست یابند. تودۀ ساده‌دل که منزلت امامت را درنیافته بود نیز همراهی کرد و تسلیم توطئۀ غصب گردید. این عدّۀ اندک، در کمین نشسته بودند تا در لحظۀ بحران و خلاء، ناگهان سر از لانۀ خویش بیرون آورند و آخرین توصیۀ رسول را از نظرها دور سازند. عوام، همواره این‌چنین هستند؛ زندگی و فکرشان در سطح است و از تأمّل بی‌بهره‌اند و به‌آسانی، به این سو و آن سو می‌روند و تابع و تسلیم اقتضاها و ایجاب‌هایی هستند که خواص می‌آفرینند. اینان، بی‌اراده و مطیع و دنباله‌رو هستند و نسبتِ بی‌واسطه با حقیقت ندارند. بدین سبب بود که کسی در آن معرکه نپرسید که خودِ رسول اکرم، چندی قبل چه گفت و قدرت و ولایت و امامت را به که سپرد. [سوم]. روایت/ حقیقت؛ ارادۀ دلخواهانۀ مردم. آن اقلیّت زیرکِ منافق که طراحان توطئۀ غصب بودند، ابزار و اهرمی جز «روایت» نداشتند و به همین واسطه نیز عوام ساده‌دل را فریفتند و امامت را مهجور و منزوی ساختند. در این روایت مبدعانه و شیطانی، تاریخ پساپیامبر به خواست و ارادۀ خودِ «مردم» سپرده شده بود و «خدا»، به نظاره‌گر نزاع اراده‌های دلخواهانۀ مسلمانان تقلیل یافته بود. دیگر این «آسمان» نبود که باید تقدیر حیات جامعۀ اسلامی را تعیین می‌کرد، بلکه «زمین»، فاعلِ مطلق بود؛ اجتماع سقیفه بر مسند خدایی تکیه زد و برای امّت پیامبر، تشریع کرد. اگر نبوّت، امر آسمانی بود، اینک در روایتی که ساعتی پس از رحلت پیامبر - صلی‌الله‌علیه‌وآله- صورت‌بندی‌ شده بود، امامت به حاشیه رفته و خلافت، امر زمینی وانمود شده بود. در این امر زمینی نیز، مردم باید خود اراده می‌کردند که حقّ حاکمیّت از آنِ کیست. آری، مؤمنانِ متعبّدِ دیروز، اینک در سایۀ سقفِ «کج‌روایت‌های سقیفه‌ای»، حال‌وهوای فرعونی یافته و در برابر نصب الهی، قد برافراشته بودند. [چهارم]. اجتماع/ انفراد؛ فریاد در تنهایی. در این میانه، جز اندکی از اصحاب پیامبر راحل، جانب علی -علیه‌السلام- را نگرفتند. اقلیّتِ زیرکِ منافق، حقیقت را بلعیدند و عقل امّت را ربودند و تاریخ قدسی را به سوی تاریخ عرفی سوق دادند و بدین سبب، نبوّت را ناتمام و رهاشده نهادند. در این لحظه بود که پارۀ مهمی از رسالت که گوهر و جوهر آن بود، همراه پیامبر - صلی‌الله‌علیه‌وآله- به خاک سپرده شد و ظاهر دین بر باطن دین، تفوّق یافت. صداهای مخالفی که به عدد انگشتان دست نمی‌رسیدند، در گلو خفه شدند و امامت که جان و حقیقت دین بود، به مرداب غفلت جمعی سپرده شد. اما فاطمه -سلام‌الله‌علیها- نمی‌توانست فریاد برنیاورد و غلبۀ ارادۀ ابلیس را تاب آورد. ازاین‌رو، از همان روزهای آغازین برآشوبید و عَلَم مخالفت برافرشت و فریاد اعتراض برآورد. او در اوج غربت و تنهایی، در برابر «جامعۀ خواب‌زده»‌ای قرار داشت که نمی‌خواست برای حقیقت، هزینه بدهد و با توبۀ جمعی، به ارادۀ خدا بازگردد. او احساس کرد که خاموشی، طریق صواب نیست و باید در این راه دشوار، از جان درگذرد و هرچه هم که پیش آید از امامت علی - علیه‌السلام- درنگذرد. تلخ‌روزگاری بر وی گذشت در زمانۀ روگردانی اجتماع از حکم الهی و ابلاغ نبوی. این واقعه که مبتنی بر گذار از امر قدسی به امر عرفی بود، آغاز برآمدنِ سکولاریسم در عالَم اسلامی بود. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،، ۱. یک‌بار برای دقایقی، در دو قدمی رهبر معظم انقلاب قرار گرفتم. درحالی‌که چشم از ایشان برنمی‌داشتم، فقط یک جمله در ذهنم نقش بست: «یک تاریخ عظیم، به شما تکیه داده است». ۲. گاهی مردان بزرگ تاریخی، فروبستگی‌ها و فرونشست‌های اجتماعی را جبران می‌کنند. ۳. این پنجره‌ی گشوده‌ی قدسی، به وسعت خود آسمان است. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733570227787295904