🔻طرحی برای جریانِ دانشجوییِ انقلابی -۱
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. از من دربارۀ جریانِ دانشجوییِ انقلابی و تکالیف کنونی آن پرسیدند. چون تجربۀ سالهای اخیرم نشان میدهد که این جریان، برانگیخته و فعّال نخواهد شد و در دوران خوابآلودگی و انفعال به سر میبرد، ترجیح دادم که بهجای گفتگوی حضوری که زمان فراوانی را خواهد گرفت، چند سطری بنویسم. از همان برداشت نخستم آغاز کنم: دستکم یک دهه است که جریانِ دانشجوییِ انقلابی، دیگر پیشران و زنده و بانشاط نیست و حضور و حیاتش احساس نمیشود. در دهۀ هفتاد و نیمۀ نخست دهۀ هشتاد، این جریان توانست تا حد زیادی، گرهگشا و کنشگر باشد اما بهتدریج، در خواب زمستانی فرو رفت و به حاشیه رفت. این زمستان، همچنان ادامه یافته است. این نیز خود دلایلی دارد و از آن جمله، فقر هویّتی است. مبارزه و مقاومت و ایستادگی و مسئولیّت و کنشگری و خودآگاهی تاریخی، محتاج هویّت است و این هویّت است که آرمانها را پیش میبرد. غفلت از هویّت اسلامی و انقلابی و سرگرمشدن به فروعات و حواشی، جریانِ دانشجوییِ انقلابی را گرفتار توقف و ایستایی و رکود کرد. دیگر اینکه محافظهکاری و هراس و مصلحتاندیشی، به سکۀ رایج تبدیل شد و دهانها را بست و فریادها را خاموش کرد. همه دچار تعارف و احتیاط و مداهنه شدیم و از عمل و اقدام و فاعلیّت بازماندیم. هنجارشدگیِ محافظهکاری، میدان را از دست ما ستاند و به دیگران واگذار کرد.
[دوم]. این حکم و برداشت، خاص جریانِ دانشجوییِ انقلابی نیست، بلکه بهطور کلی همۀ بخشهای جریان دانشجویی، اینچنین هستند. جریان لیبرال در دانشگاهها نیز منفعل و بیقدرت و حاشیهنشین شده و صدای محکمی از آن شنیده نمیشود. اگر فصل انتخابات را کنار بنهیم، باید گفت شاخۀ لیبرالیِ جریان دانشجویی، در افسردگی و بیحالی به سر میبرد. البته این وضع، اقتضای نظریِ آنهاست که فردگرا و خویشبسنده هستند، اما گذشته از این، بهشدت دچار افول و انحطاط معرفتی شدهاند. اگر در دهۀ هفتاد، وجه نظری داشتند و به مباحثات دانشگاهی علاقه نشان میدادند، اینک حتی از مقدّمات و ابتدائیاتِ مباحث نظری نیز آگاهی ندارند و گفتگو و دغدغه و خواستۀشان، معطوف به خودشان و لذّتشان و بدنشان است. مشارکتشان در جریان کثیف و خبیثِ زن، زندگی، آزادی نشان داد که هیچ سخن فاخر و مستقل و پیشبرندهای ندارند و سقف مطالباتشان، کشف حجاب و غذاخوریِ مختلط است و زبانشان نیز بهجای مفاهیم علوم انسانیِ تجدّدی، آغشته دشنام و فحاشی و رکیکگویی شده است. اینان، اینچنین حقیر و بیمقدار شدهاند و به قعر درۀ انحطاط اخلاقی و فکری سقوط کردهاند. صد رحمت به آن دورهای که پادو و عملۀ احزاب اصلاحطلب بودند و به گروه فشارِ لیبرالهای حزبی تبدیل شده بودند.
[سوم]. اما جریان دانشجوییِ انقلابی، امکان تجدید حیات دارد و میتواند دوباره پرچم روشنگری و کنشگری را به دست بگیرد و آرمان فراموششدۀ گام دوم انقلاب را یاری برساند. این امر، مقدور و میسّر است، اما وابسته به شروطی است که این جریان، تاکنون روی خوش به آنها نشان نداده است. مرحلۀ نخست، «خودسازی انقلابی» است؛ به این معنی که از لحاظ فکری و نظری، خود را تجهیز کند و بتواند با استدلالهای قوی، وارد صحنۀ مواجهه شود. «بینش انقلابی»، وجه نظری دارد و اینگونه نیست که انقلابیگری، متضمّن شعارها و ادعاهای میانتهی باشد، بلکه باید با قدرت تفکّر و خلاقیّت نظری به میدان و معرکه پا نهاد و آزاداندیشی را در فضای فسرده و خاموش کنونی، احیا کرد. انقلاب بدون «تفکّر»، راه به جایی نخواهد برد و جریان دانشجوییِ انقلابی در این باره، مسئولیت تاریخی دارد. باید به مطهری و مصباح بازگشت و از آنها آموخت. این دو، هیچگاه کهنه و تکراری نخواهند شد و تاکنون، جایگزینی نیز نداشتهاند. هیچکس در قد و قامت آنها نیست و باید تأسف خورد که پس از مصباح، ما دچار فقدان پدر فکری شدهایم. از کسانی بهعنوان جایگزین مصباح سخن میگویند ولی حقیقت این که هیچیک، قابلمقایسه با او نیستند و بعضی نیز با اصالتهای تفکّر انقلابی، فاصله دارند. باید همچنان به آثار مصباح مراجعه کرد و از او کمک طلبید. در لایۀ دیگر، آوینی و مددپور را دریابید. از کاروان زندهگان، به رحیمپور متصل شوید و از نوشتههای کچویان، بهرهها ببرید. دربارۀ کچویان باید اضافه کنم که تفکّر او، نظیر و شبیه ندارد؛ از عمق دینی و اتقان فلسفی گرفته تا اصالت انقلابی. ما حق او را به جا نیاوردیم و از دریای نبوغ و خلوص و تعمّق او استفاده نکردیم. بههرحال، در این خلاء و نقصان، بیشتر محتاج خودسازی معرفتی هستیم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 فلسفۀ فرهنگ بهعنوان یکی از حوزههای فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما اینچنین نیست که عقل در فلسفههای مضاف، بیرنگ و صوری باشد و از اصولموضوعهای که خاستگاهش جهانبینی است، اثر نپذیرد.....
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/fahmdini
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
🔻فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. ما به عنوان اصحاب تفکّری که در برابر تجدّد قرار دارد و میخواهد دوباره به شوکت و هیبت پیشین بازگردد و یکهتاز و پیشرو شود، ناچاریم که به «مبادی» بپردازیم و خویشتن فلسفیمان را به میدان مواجهه بیاوریم. ما در نقطۀ آغاز قرار داریم و اقتضای قرار داشتن در این نقطۀ معرفتی، پرداختن به مبادی فلسفی است. نزاع ما با تجدّد، در سطح نیست که بتوان از مبادی آن بهره گرفت و با تکیه بر این زیربناها، روبناهای دینی آفرید. ازاینرو، باید از نقطۀ صفرِ نظریهپردازی آغاز کرد و از اساس، «تفکّر دیگر»ی را ساختهوپرداخته کرد. آنان که تقابل اسلام با تجدّد را در پوسته و قشر میانگارند و در پی تلفیق سنّت با تجدّد هستند و ترقی و توسعه و جهانیشدن را پذیرفتهاند، بهحتم معتقد به ترمیمها و تعدیلهای موردی هستند و نمیخواهند زیرساختهای متفاوتی را تولید کنند. باورمندان به این رهیافت، علم و عقل و تمدّن غربی را دارای ماهیّت تاریخی و فرهنگی نمیانگارند و ریشههای فلسفی آن را آغشته به مادّیّت تصوّر نمیکنند. چنین پنداشتی دربارۀ تجدّد، ناصواب است و ما را بیش از پیش و به دست خودمان، ذیل تاریخ تجدّد مینشاند و اسیر و محصور اقتضاهای آن میکند. بدین سبب است که «علم دینیِ فرهنگ»، محتاج «فلسفۀ دینیِ فرهنگ» است و بدون این زمینه، بیش از تکهبندی و اقتباس ناموجّه نخواهد بود.
[دوم]. فلسفۀ فرهنگ بهعنوان یکی از حوزههای فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما اینچنین نیست که عقل در فلسفههای مضاف، بیرنگ و صوری باشد و از اصولموضوعهای که خاستگاهش جهانبینی است، اثر نپذیرد. در پشتصحنۀ فلسفۀ فرهنگ، «کلانروایتها»یی قرار دارند که ربط مستقیم به «عقل اینجهانی» یا «عقل دینی» دارند و در تناسب با آن، دلالتهای خود را به حوزههای معرفتیِ پسینی، تحمیل میکنند. این کلانروایتها، جنبۀ تمدّنی دارند و حاصل یک عالَم تاریخی و معرفتی هستند. هر تمدّنی، عالَم تاریخی و معرفتیِ خاص خود را دارد و در نسبت با وجودِ خویش، عقل میآفریند. عقل، در عین اینکه استقلال نسبی دارد و از پارهای جهات، عام و جهانشمول هست، اما هنگامی که در عینیّت تاریخی و فعلیّت اجتماعی قرار میگیرد، رنگپذیر و اقتضایی میشود. برایناساس، عقل ما با عقل تجدّدی، تفاوتهای بنیادین دارد. عقل تجدّدی، دنیازده و ابزاری و جزوی است و عقل ایمانی، افزون بر اینکه معطوف به معاش است، اما از معاد، غفلت نمیکند. این در حالی است که تجدّد از عقل کلّی، بیبهره است و خود را در عقل جزوی، منحصر کرده است. ازاینرو، تمدّن غربی را باید تکنیکی و مادّی و کمّی دانست. آنچنان عقلی، اینچنین اقتضایی دارد. حال باید در قلمرو فلسفۀ فرهنگ نیز، عقل ایمانی و کلّی و قدسی را به صحنه آورد و به توصیفها و توصیههای او دربارۀ فرهنگ، تن در داد. عقل فرهنگی یا عقل تاریخی - که البته مبتنی بر مبادیِ قطعی و عام نیز هست - میتواند روایتی از فلسفۀ فرهنگ ارائه کند که در عین توجیه منطقی، اینجایی و بومی نیز باشد.
[سوم]. شاید بتوان گفت در میان تمام حوزهها و عرصههای فلسفۀ مضاف به امر، در هیچجا همچون فلسفۀ فرهنگ، عینیّت و زیستن در متن و بافت آن، مؤثّر در نظریهپردازی فلسفی نیست. همچنانکه به تعبیر مرتضی مطهری، عقل فقهی، تاریخ و جغرافیا دارد و فقه شهری، بوی شهر میدهد و فقه روستایی، بوی روستا، فلسفۀ مضاف نیز تابع «تجربۀزیستۀ عقل» است که با قالب خاصی از هستی فردی و اجتماعی، قرین و مأنوس بوده است. به بیان دیگر، «نحوۀ بودن» در «نحوۀ فهمیدن»، مدخلیّت و حضور دارد و دریافتهای معرفتی از بافتهای غیرمعرفتی، استقلال مطلق ندارند. اینهمه به معنی میل به نسبیّت و تاریخیّت مطلق نیست که با بنیان فلسفۀ اسلامی، ناهمخوان است، بلکه سخن در این است باید به صورت بینابینی، چنین ربط و نسبتی را پذیرفت. همچنانکه اشاره شد، این خویشاوندی در فلسفۀ فرهنگ، بیشتر از فلسفههای مضافِ دیگر، احساس میشود؛ چراکه فرهنگ، درهمتنیدۀ با وجودِ خودِ انسان است و از آن گسستنی نیست. فرهنگ در وجودِ انسان، محقّق و متجلّی میشود و انسان میان خود و فرهنگ، فاصلهای نمیبیند. این منِ ثانوی، هویّتی است که در عمق وجودِ انسان آشیانه میکند و بدین سبب، ماهیّت خاصی را به عقل انسان القا میکند. در قلمرو نظریهپردازی دینی نیز، هرچه نظریهپرداز بتواند به تجربۀزیستۀ حیات معنوی و فرهنگ قدسیِ خویش رجوع کند و در وضع «اُنسی» و «آگاهانه» نسبت به آن قرار بگیرد و روایتگر حال «وجودی» و «انفسی»اش باشد، به فلسفۀ دینیِ فرهنگ، نزدیکتر میشود. در نقطۀ مقابل، اهتمام و اعتنای آنچنانی ما به فلسفۀ تجدّدیِ فرهنگ، امکانسوز و امتناعآفرین است.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/fahmdini
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت و پذیرفت که ایشان، نسبتِ پوستهای و ابزاری با فرهنگ برقرار نکرده و حتی از چشمانداز سیاسی نیز به فرهنگ ننگریسته است...
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/rahbari-5
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
🔻رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت. نظریۀ فرهنگیِ ایشان، بر یک بنیان فلسفی استوار است که ریشه در فلسفۀ اسلامی دارد و ایشان بر اساس امتدادبخشی به این فلسفه، سخن توصیفی و توصیهای میگوید. ازاینرو، میتوان در گزارههای فرهنگی ایشان، تأمّل کرد و رگهها و ریشههای فلسفی را شناسایی نمود. از جمله، در بخشهایی از حکم انتصاب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در دورۀ جدید، ایشان چند گزارۀ جدی و تعیینکننده نگاشته است که بهراستی، درخور تدقیق و موشکافی است. ایشان چنین نوشته است: «فرهنگ، جهتدهندۀ همۀ اقدامهای اساسی و زیربنایی جوامع بشری و شتابدهنده یا کُندکنندۀ آن است. ... فرهنگسازی در هریک از اجزاء تمدّنیِ جامعه، برترین وسیلۀ پیشرفت و موفقیت آن و بینیازکننده از ابزارهای الزامآور و تحکّمی است. ... شاکله و آرایش عمومی فرهنگ در همۀ بخشهای گستردۀ آن، نیازمند نظم و محتوای انقلابی است؛ این، یگانه وسیلۀ مصونسازی فرهنگ عمومی کشور در برابر هجوم فرهنگی و رسانهایِ برنامهریزیشدۀ بیگانگانِ بدخواه است.»
[دوم]. در علوم انسانی، رویکردهای مختلف از طریق «تأکیدها» یا «اصالتها»یی که در جهان انسانی تعیین میکنند، مشخص میشوند؛ چنانکه کارل مارکس از اصالت اقتصاد سخن میگوید و ماکس وبر از اصالت فرهنگ. تحلیلهای علوم انسانی، چه متقدّمان و چه متأخّران، مبتنی بر همین «تمرکزها» و «تکیهها» است و این به آن معنی است که در چشماندازهای تحلیلی، یک تکه از واقعیّت در جهان انسانی، برجسته و عمده میشود و به این ترتیب، تمایز و تشخّص نظری پدید میآید. طبق آنچهکه نقل گردید، آیتالله خامنهای از زاویۀ فلسفی، معتقد به «اصالت فرهنگ» است و آن را در میان عناصر و اجرای جهان انسانی، مولّد و زیربنا میشمارد. درست است که در جهان انسانی، واقعیّتها نسبت به یکدیگر، تأثیر دوسویه و متقابل دارند، اما همۀ واقعیّتها، وزن و مدخلیّت یکسان ندارند، بلکه برخی بر برخی دیگر، تأثیر تعیینکنندهتری دارند و گویا اجزای دیگر را مشروط به خود میکنند. همین خصوصیّت «مشروطکنندگی» سبب میشود که نظریۀ اصالت شکل بگیرد. اصالت، حاصل مدخلیّتی از این دست است؛ وگرنه روشن است که در جهان انسانی، اجزا دارای مناسبات دوسویه هستند و همچنین بدیهی است که یک عامل، اثر مطلق و محض ندارد.
[سوم]. نکتۀ دیگری که در نوشتۀ آیتالله خامنهای، هویّت فلسفی دارد این است که فرهنگسازی، بینیازکننده از ابزارهای «الزامآور» و «تحکّمی» است. جهان انسانی، جهان «معانی» و «نمادها »و «انگیزهها» و «اندیشهها» است و بدین سبب، باید بر همین امور تأکید ورزید و از طریق آنها، تغییر اجتماعی را رقم زد. جهان انسانی، بر مدار زور و جبر و تحمیل نمیگردد؛ چنانکه فلاسفۀ ما گفتهاند القسر لایدوم. در این جهان، باید هویّت ایجاد کرد و معنا آفرید. منطق تدبیر در جهان انسانی، اینچنین است و غیر از آن، امر اضطراری و فرعی و عَرَضی است. تولید معنا و هویّت، همان فرهنگسازی است، بلکه باید افزود حتی تعبیر ساختن نیز دربارۀ فرهنگ، از سر تسامح است؛ چراکه فرهنگ، همانند اشیای طبیعی نیست که ساخته شود. در اینجا، فرهنگسازی به همان معنایی است که در تعبیر نظریهسازی اراده شده است. بههرحال، هرچه در زمینۀ تولید معنایی و هویّتی و اندیشهای، کوتاهی و اهمال صورت بگیرد، بهناچار باید به سراغ مقولات قهری و جبری و نامعنایی و غیراندیشهای رفت و این خود موجبات تنش و تلاطم در جهان انسانی را فراهم میکند.
[چهارم]. در بخش دیگر از این نوشته که رهبر معظم انقلاب به نظم و محتوای «انقلابیِ» بخشیدن فرهنگ اشاره میکند و آن را یگانه وسیلۀ مصونسازیِ فرهنگ عمومی میشمرد، پای قضاوت ارزشی ایشان به میان میآید؛ در تفکّر ایشان، فرهنگها در عرض یکدیگر نیستند و چنین نیست که اگر در علم، صدق و کذب راه دارد، در فرهنگ اینگونه نباشد. بسیاری از فرهنگها، نسبی و سلیقهای و بریده از واقعیّت هستند، اما برخی از فرهنگها، از واقعیّتها حکایت میکنند و اعتباریِ محض نیستند. از جمله، فرهنگ اسلامی و انقلابی، ازآنجاکه مبتنی بر فطرت الهیِ انسان است، نسبی و دلخواهانه و بیبنیاد نیست. در فلسفۀ غربی، دوگانۀ «واقعیّت/ ارزش» حضور دارد؛ زیرا ارزشها که درونمایۀ فرهنگ هستند، ریشه در حقایق ندارند و حاصل انتخابهای قراردادی و اجتماعی و قومی هستند. ازاینرو، باید در جایی که مسألۀ علم و شناخت واقعیّت در میان است، از ارزشها برید. در نگاه آیتالله خامنهای، «حق» و «باطل» در فرهنگ نیز معنا و موضوعیّت دارد و نباید حکم به تکثّر لیبرالی کرد و همۀ هویّتها را به رسمیّت شناخت.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/rahbari-5