eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
10.3هزار دنبال‌کننده
45 عکس
14 ویدیو
3 فایل
۱. نویسنده‌ و محقق فرهنگ هستم. ۲. تنها رسانه‌ی رسمی‌ و معتبری که مواضعم در آن منتشر می‌شود، این کانال است. ۳. مسئولیت مواضعم، بر عهده‌ی خودم است، نه هیچ نهاد یا جریانی، و درج عناوین حقوقی را در کنار نامم تأیید نمی‌کنم. ۴. مستقل و غیرسفارشی می‌نویسم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🗒 سیاه‌مشق طرح تهدیدات نرم‌افزاری: ۱. فهم معنا و مصادیق تهدید نرم‌افزاری برای جلوگیری از جنگ برداشت‌ها و تفاسیر. ۲. فعال‌سازی نیروهای عرصه‌ی غیررسمی که دچار خمودی و سردی شده‌اند. ۳. فلج‌سازی جریان روشنفکری سکولار از لحاظ تأثیر بر بدنه‌ی اجتماعی و قدرت ذهنیت‌سازی وارونه. ۴. چهره‌سازی و شخصیت‌پروری رسانه‌ای از نیروهای اصیل جبهه‌ی انقلاب که در مهجوریت و انزوا به سر می‌برند. ۵. ایجاد یک بستر رسانه‌ای مستقل برای برپایی مناظرات جدی و چالشی در قالب کرسی‌های آزاداندیشی برای نقادی اندیشه‌ای و فروکاهش روانی. ۶. بازیابی روایت اصیل از رهبر انقلاب به واسطه‌ی زدودن لایه‌ی تحریفی از ایشان که موجبات تمرکز موج تخریب بر ایشان شده است. ۷. تولید دانش فی‌الذاته برای طرح بازسازی انقلابی ساختار ذهنیت اجتماعی که محتاج نگاشتن طرح راهبردی است. ۸. علاج مشروط‌شدگی ذهنیت فرهنگی به وضع اقتصادی که منطق و زبان نیروهای فکری را تضعیف کرده است. ۹. ترمیم اقتدار و عزم و اراده‌ی نظام در حوزه‌ی استقرار اجتماعی شریعت و پایان‌دادن به دوره‌ی انفعال و تعلیق هویتی. ۱۰. ساختارسازی از نیروهای فکری و نظریه‌پرداز در قالب حلقه‌های میانی برای ایجاد بسیج اجتماعی. ۱۱. مهار حداکثری نیروهای لیبرال در درون قدرت از طریق نقادی و‌ روایت‌پردازی در عرصه‌ی عمومی. ۱۲. مقاومت در برابر تشدید وابستگی جامعه‌ی ایران به شبکه‌های اجتماعی غربی که به صورت بافت‌مند و‌ پهن‌دامنه در عمق جامعه، شکاف نسبت به حاکمیت می‌آفریند. ۱۳. واسازی جریان بدلی و پوشالی در درون جبهه‌ی انقلاب که دچار التقاط لیبرالی و عمل‌گرایی است و آشکار و پنهان، لیبرال‌ها را تقویت می‌کند. 🖊 مهدی جمشیدی https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲ اسفند
🗒 درد و داغ جبهۀ انقلاب مهدی جمشیدی [یکم]. این‌همه تاختنِ جریان‌های سیاسیِ راست و چپ به انقلابی‌ها، و به بدترین وجه، آنان را خواندن و به چوب تحقیر و ملامت راندن، صواب و صلاح نیست. رئیس‌ مجلس - که از قضا، در جایی نشسته که کمترین نسبتی با آن ندارد – آغازگر این خط غلط بود؛ وی بود که بارها، انقلابی‌های اصیل را سوپرانقلابی خواند و آنها را از خود راند. صدالبته، پاسخش را هم در انتخابات گرفت و طعم تلخِ میوۀ مشاورانِ لیبرالش را چشید. او که سعی کرد از طریق نشستن در میانۀ دو صندلی، قدرت را از آنِ خود کند، از هر دو سو، رانده شد. او اکنون نه در میان انقلابی‌ها، منزلتی دارد و نه در میان اصلاح‌طلبان. این است عاقبت وسط‌گزینی و محافظه‌کاری. دیگران نیز که تعبیر انقلابی‌نما را دربارۀ منتقدان سیاست‌های جاری به کار برده‌اند، خواسته یا ناخواسته، اصطلاح انقلابی را وارد بازی سیاسی خویش کرده‌اند و آن را به سوءفهم و کج‌روایت، آغشته ساخته‌اند. اینان از انقلابی‌ها، شعبان‌بی‌مخ‌هایی ساخته‌اند که نمی‌فهمند و نمی‌دانند و جز به زبان چماق و اهانت سخن نمی‌گویند. این منطق رسانه‌ای، خیانت به اصالت‌های انقلابی است. و اسباب تأسّف این‌که رسانه‌های متعدّد را نیز در اختیار دارند و موج می‌آفرینند. درعین‌حال، کسی چون من که – خوشبختانه - از سوی همۀ رسانه‌های اصول‌گرا، بایکوت هستم، اگر ماهی یکی دو بار در رسانۀ ملّی ظاهر بشوم، متهم و مؤاخذه خواهم شد؛ درحالی‌که رسانۀ ملّی، از یک چهرۀ بالفعل استفاده کرده و روشن است که قصد چهره‌سازی ندارد و می‌خواهد اندوختۀ طبیعی و خودجوش جبهۀ انقلاب را مصرف کند. [دوم]. جریان انقلابی، وقتی مشاهده می‌کند که هم اقتصاد و هم فرهنگ، قربانی معادلات سیاسی شده‌اند و حاکمیّت در وضع قفل‌شدگی و انقباض و فروبستگی گرفتار آمده، چاره‌ای جز نقادیِ صریح ندارد. رؤسای سه قوّه، کمترین بهره‌ای از ملکۀ عصمت ندارند که نتوان به نقد آنها پراخت. هالۀ قداست به دور آنها پیچیدن و زبان به ستایش ضعف‌های آنها گشودن، خدمت به مردم نیست و مردم از این رویکرد، خشنود نیستند. اکنون به‌جز روزنه‌ای از نقادی، امکان و مجالی برای جریان انقلابی نمانده و همین را نیز به اسم تندروی و افراطی‌گری و سوپرانقلابی و انقلابی‌نمایی و خوارج و تحجّر و رادیکال، می‌کوبند و ملامت می‌کنند. خطر اصلی این نیست که جماعتِ بسیار اندک و بی‌بدنه، خاطرات انصار حزب‌الله را در دهۀ هفتاد، زنده می‌کنند و تصوّر قشری و ساده‌انگارانه از مسائل دارند. این عدّه، نه سرآمدان و نخبگان جبهۀ انقلاب هستند و نه برآیند و برآمد آن. منِ هویّتی و انسانیِ جبهۀ انقلاب، اینان نیستند و مخالفان نمی‌توانند با ملامت و تحقیر اینان، جبهۀ انقلاب را بی‌اعتبار سازند. جبهۀ اصیل انقلاب، انسان‌های فرهیخته و فاضلی دارد که اهل فکر و علم و نظر و عقلانیّت و گفتگو و نوشتن و مباحثه و مناظره هستند و بدون شک، اکنون قوی‌ترین و جدّی‌ترین و پُرمایه‌ترین نیروی معرفتی به شمار می‌آیند. ما در مواجهات صریح فکری و نظری نشان دادیم که استدلال‌های‌مان، مستحکم و نشکن و مقاوم است و دیگری‌ها و رقیبان، هیچ‌یک از عهدۀ نقض و رد آنها برنمی‌آیند. این‌همه برجستگی و عظمت را ندیدن و جبهۀ انقلاب را به فلان شخصیّت کوته‌فکر و فلان تجمع ناچیز و ... تقلیل‌دادن، خطای بزرگِ تحلیلی است. هم بدنۀ اجتماعیِ گفتمان انقلابی، گستردگی کمّی و عمق کیفی دارد و هم چهره‌ها و متفکّران آن، توانمندترین‌ها هستند. [سوم]. ما خود را به فلان مجلس و فلان دولت گره نزده‌ایم که با آمدن و رفتن‌شان، هویّت‌مان در هم بریزد. گرانیگاه جبهۀ اصیلِ انقلاب، معرفت و اندیشه است و به سیاست نیز از این دریچه می‌نگرد. قضاوت دربارۀ کارگزاران نیز فقط‌وفقط بر اساس نظریۀ نظام انقلابی است. انتقادها و اعتراض‌های اخیر جبهۀ انقلاب به کارگزاران، بدان سبب است که گفته‌ها و رفتارشان، حاکی از میل به گذار از انقلاب به نظام است. ما متعهد به نظریۀ نظام انقلابی هستیم، نه‌فقط نظام. نظام منهای انقلاب، همان سکولاریسمِ پنهان است و بقای صورت بدون سیرت، و زوال ساخت حقیقی با وجود تداوم ساخت حقوقی. این نقطه، نقطۀ تفاوت ما با محافظه‌کاران است. مسألۀ جریان انقلابی، دفاع قاطع از استمرار روح و هویّت انقلابی در حاکمیّت است و همۀ نقدها و اعتراض‌هایش نیز به همین بازمی‌گردد. ما محتاج بازسازی انقلابی هستیم، نه انقلاب‌زدایی و عرضۀ روایت لیبرال از انقلاب و تاختن همیشگی به نیروهای انقلابی. آنان که سد راه نظریۀ نظام انقلابی‌اند، تکنوکرات‌های شبه‌انقلابی و لیبرال‌ها هستند، نه انقلابی‌هایی که می‌خواهند مفاهیم و معارف امام خمینی، اسیر مهجوریّت و نسیان نشوند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۷ اسفند
🗒 انقلاب کنونی و آرمان‌شهر غایی: غلبۀ غیب در عهد تاریخیِ جدید مهدی جمشیدی [یکم]. تجربۀ انباشتۀ نظری و معرفتی نشان می‌دهد که جنبۀ تقدیری در حیات و استمرار این انقلاب، بسیار برجسته است؛ چنان‌که امام خمینی در تبیین رویدادهای تاریخی این انقلاب، همواره به ملکوت ارجاع می‌داد و حتی اصل انقلاب را «هدیۀ الهی» و «تحفۀ غیبی» می‌خواند و تصریح می‌کرد که در پشت‌صحنۀ این انقلاب، دست تدبیر الهی در میان است. مرتضی مطهری نیز از «بُعد معنویِ تاریخ» سخن می‌گفت و حسین کچویان نیز تعبیر «فلسفۀ دینیِ تاریخ» به کار می‌برد. چه مطهری و چه کچویان، هر دو به طرح جدیدی از فلسفۀ تاریخ دست یافته‌اند و بر این باور هستند که باید ساختارشکنی نظری را به سطحی کمتر از فلسفۀ تاریخ، فرو نکاست. این استنادات و ارجاعات به این معنی است که از نقطه‌ای به بعد، پای تبیین‌های این‌جهانی می‌لنگد و دیگر نمی‌توان به پوستۀ ظاهری و نمودهای عینی، اشاره کرد و بر اساس اقتضای آنها، فهم موجّه عرضه داشت. حقایق بیرون از نظم اجتماعیِ اینجایی و زمینی، تدبیر را در اختیار دارند و سرنوشت را به سوی تقدیر تکوینی و قدسی سوق می‌دهند. ظهور و تداوم معمایی این انقلاب، ریشه در این امر دارد و بدین جهت است که تحلیل‌های مادّی و معطوف به محسوسات، قادر به فهم نیستند و ناکام می‌مانند. این جامعه، خودبنیاد نیست و نمی‌توان در چهارچوب عوامل مادّی و ظاهری‌اش، دربارۀ فرجام آن قضاوت کرد. ارادۀ الهی، این تاریخ را به حرکت درآورده و به سوی یک مقصد خاص، پیش می‌برد. تحلیل‌های این‌جهانی، همۀ متغیّرهای سیاسی و اجتماعی را در نظر می‌آورند و ربط‌های علّی می‌سازند و شرایط و امکان‌ها و امتناع‌ها را می‌یابند، اما باز دچار انسداد می‌شوند و اتّفاق، چنین نیست که آنها در نظر گرفته‌اند. این مسیر تاریخی، عناصری دارد که به چنگ چنین تحلیل‌هایی نمی‌افتد. این تاریخ، سکولار نیست و امر قدسی و ملکوتی در آن، بسیار غلیان و جوشش دارد و تدبیر خودش را بر سلوک رویدادها و زنجیرۀ رخدادها، حاکم می‌گرداند. [دوم]. این انقلاب، همچون یک گشودگی برای تاریخ قدسیِ فردا است. حد وجودی این انقلاب، منحصر به عالم سیاست نیست، بلکه باید آن را یک انقلاب تاریخی دانست. تاریخ به تمامیّتش رسیده است و اکنون یک تحوّل بنیادین در راه است. تاریخ، ورق خورده است و عهد نو، آغاز شده است. سخن اصحاب شهودِ حقایق قدسیِ تاریخ این است که انقلاب، متّصل به عهد نهایی خواهد بود. این انقلاب، حلقۀ وصل میان دیروز محمّدی و فردای مهدوی است. آن تاریخ قدسیِ موعود، محتاج زمینه و بستر است و این انقلاب، در حکم همین مقدّمه است. چیدمان تاریخیِ جهانِ کنونی، دستخوش دگرگونی‌های بزرگ شده و می‌رود که مناسبات، زیرورو بشوند و نظم دیگری سربرآورد. پس ما در وضع برزخی به سر می‌بریم؛ جایی میان برافتادن تاریخ طاغوتی و برآمدن تاریخ الهی. این رویداد، در حال وقوع است و قطعه‌های آن، اگر در درون یک بافت تاریخی قرار داده شوند، دلالت بر این معنا دارند. این احساس و ادراک، در درون جان‌های آشنا به غیب و سیراب از شهود و سلوک، پدید آمده و می‌توان به آیندۀ نزدیک، امید بست. [سوم]. دشواری‌ها در درون این عالَم انقلابی خواهند بود، اما به گسستگی و زوال نخواهند رسید. انقلاب خواهد ماند؛ هرچند تنش‌ها و تکانه‌ها، رنجوری‌های دردناک به همراه خواهند داشت. شاید بر حجم تضادها و کشمکش‌های داخلی نیز افزوده شود و عقبۀ اینجاییِ عالَم تجدّد، آخرین تلاش‌هایش را برای استحالۀ انقلاب، به انجام برساند. این تکه‌های پایانی، تعیین‌کننده خواهند بود و کسانی از مسیر حق، جدا خواهند شد. موقعیّت کنونی، به‌شدّت آمیختۀ با پالایش درونی و ریزش‌ها و افول‌ها و سقوط‌هاست. چاره‌ای جز این نیست که در متن عینیّت‌ها، ابتلائات بر سر راه قرار بگیرند و اصحاب مؤمن و مستقیمِ عهدِ نهایی، برگزیده شوند. پس این ریسمان، شاید به باریکی یک تار مو برسد، اما پاره نخواهد شد. برکندن انقلاب، میسّر نخواهد بود و این مقدّمۀ تاریخی، برچیده نخواهد شد، اما موقعیّت‌های انتخابی، کسانی را دچار زوال و فروافتادن خواهند کرد و صف‌ها بر اساس ماهیّت‌ها، تفکیک خواهند شد. اینک، زمانۀ جدایی و انفکاک و تصفیه است و باید برای دورۀ تاریخی جدید، انسان‌هایی که ایمان‌شان ریشه در استقامت دارد، بازشناخته شوند. به‌ناچار، جهان اجتماعیِ انقلابی، باید متلاطم و موج‌خیز باشد تا ضمایر آشکار گردند، اما این تکانه‌ها و ابتلائات، خودِ انقلاب را با شکست و فروپاشی روبرو نخواهد کرد. انقلاب، از جای دیگری تدبیری می‌شود؛ جایی که بازی عصیان‌گونۀ معادلات و مناسبات ظاهری را در هم می‌ریزد و در لحظۀ نهایی، ورق را به نفع تداوم حیات انقلاب برمی‌گرداند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۱۱ اسفند
،،،، والله دروغ می‌گویند؛ به اسلام، ایمان ندارند. ما از سادگی‌مان فریب اینها را می‌خوریم. آرزوی‌شان لغو احكام اسلام است؛ «اصلاحات» را این می‌دانند. باید ببینیم فكر و سیاست‌های‌شان چیست. این برنامه‌ها با اسلام می‌سازد؟! گیرم کسی دو متر پارچه هم دور سرش ببندد. علامه مصباح، ۱۳۸۰/۳/۱۵ https://B2n.ir/y77820 https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1741345964720503889
۱۷ اسفند
🗒 اختلال ساختاریِ عام -۱ فهم موقعیّت کنونی؛ در محاصرۀ امتناع‌ها؟ مهدی جمشیدی ۱. چالش حجاب، به‌راستی در «موقعیّت پیچیده» قرار گرفته و همین پیچیدگی است که علاج آن را دشوار کرده است. این موقعیّت پیچیده را می‌توان از طریق مواجهه با «مسأله‌های عصیان‌گر» فهم کرد که در اینجا، اشاره‌ای به آنها می‌شود. مسأله‌های عصیان‌گر، مسأله‌هایی هستند که در برابر راه‌حل‌ها، مقاوم و سرکش هستند و تسلیم نمی‌شوند و می‌خواهند به‌عنوان پاره‌ای از وضع، باقی بمانند؛ می‌خواهند خود را به‌مثابه، هنجار و امر عادی، تحمیل کنند؛ می‌خواهند نشان بدهند که برطرف‌شدنی نیستند و هرچه دست‌کاری بشوند، فقط بر حجم دشواری و عجز، افزوده خواهد شد. در این مجال، چالش تحمیلیِ حجاب را از دریچۀ این رویکرد، بازخوانی می‌کنم تا مسأله‌های عصیان‌گر آن آشکار شوند. ۲. نمی‌دانیم باید از کدام نقطه آغاز کنیم و علّت‌العلل چیست. هرچه بر تعدادِ نقاط آغاز نیز می‌افزاییم، باز قانع نمی‌شویم و احساس می‌کنیم که زمام و عنانِ کار اصلاح، از نقطه‌ای دیگر، از دست خواهد رفت و وضع، دشوارتر خواهد شد یا ‌دست‌کم، تغییر چندانی رخ نخواهد داد. با یک کلافِ سردرگم روبرو هستیم که حاصل انباشتِ گره‌های گشوده‌نشده است؛ تا آنجا که برخی احساس می‌کنند باید از خیرِ این کلاف گذشت و آن را به حال خویش رها کرد و یا فقط قطعاتی از آن را که تا حدی گشودنی هستند انتخاب کرد و باقی را وانهاد. گویا چالش به مرحله‌ای رسیده که بازگشت به گذشته را به خیال خام تبدیل کرده و ما در محاصرۀ مجموعۀ درهم‌تنیده‌ای از امتناع‌ها قرار گرفته‌ایم. هیچ راه‌حلِ منحصربه‌فردی وجود ندارد و تک‌گزینه‌ها، در همان نگاه اوّل، بی‌حاصل و عقیم به نظر می‌رسند، اما از آن سو، راه‌حل‌های ترکیبی و چندگانه نیز نشدنی به نظر می‌رسند. شرایطِ اتّفاق‌افتاده، انتخاب‌های ساختنی را دور از دسترس کرده‌اند. هر نوع مواجهه‌ای با چالش، موقتی و موسمی به نظر می‌رسد و از هم‌اینک احساس می‌کنیم که وضع گذشته، به‌طور کلّی و برای همیشه، از دست رفته و حداکثر کاری که از ما ساخته است، متوقف‌ساختن این روند انحطاطیِ فزاینده در نقطۀ اکنون است. و تازه همین نیز، افسانه‌نماست؛ چنان‌که به پندار برخی، باید آرام‌آرام با دگرگونی‌های فرهنگی، همراه و هم‌داستان شد و از مدار مقاومت و بازدارندگی و مخالفت خارج شد. توقف، سودای محال است و فقط می‌توان از شتاب سیرِ نزولی کاست و آن از انفجارهای لحظه‌ای و ساختارشکنانه دور کرد. مهندسی فرهنگی نیز معنای دیگری یافته که عبارت است از نشاندن ارادۀ ناهمدلانۀ جامعه در بستر سیاست‌های رسمی و پرهیز از اصطکاک‌ تنش‌زا و بحران‌آفرین. باید جامعه و انتخاب‌های فرهنگی‌اش را همان‌گونه که هست، پذیرفت و از دستکاری و تصرّف در آن پروا داشت. جامعه، به‌شدّت حسّاس و برانگیخته شده و نمی‌خواهد انتخاب‌های فرهنگی‌اش، مهندسی شوند. جامعه، پوست‌اندازی کرده و دیگر همچون گذشته، مطیع و منقاد نیست و در برابر سیاست‌گذاری و مهندسی و تدبیر حکمرانانه، مسیر نافرمانیِ مدنی را در پیش می‌گیرد. بنابراین، اینک این خودِ جامعه است که در برابر حاکمیّت ایستاده و ارادۀ ساختارشکنانۀ خود را به آن تحمیل می‌کند. حاکمیّت نیز بیش از همیشه، احساس انفعال و مرعوبیّت دارد و حجاب را به گفتارهای رسانه‌ای و خطابی محدود کرده و عرصۀ عمل را رها کرده است. این یعنی می‌داند که نمی‌شود و نمی‌توان، اما شهامت اقرار به آن را در عرصۀ عمومی ندارد و می‌خواهد دست‌کم در ساحت سخن، وادادگی و سردرگمی خویش را عیان نکند. این گزاره‌ها، برآمده از حس‌وحالی است که غور در چالش حجاب، می‌آفریند. ۳. آنچه‌که روایت شد، فقط یک خوانش توصیفی بر اساس مسأله‌های عصیان‌گر بود، و نه نگاه نویسندۀ این سطور به مسألۀ حجاب. این روایت حاد، یک تفسیر حداکثری و فاجعه‌آمیز از وضع کنونیِ ماست که در عین حال، دست‌کم رگه‌هایی از آن می‌توانند درست باشند. من نظریۀ پیچیدگی را به وادی نظریۀ فرهنگی آوردم تا در مقام فهم یک مسألۀ دیرینه و فرسوده، از بضاعت آن استفاده کنم. اگر چنین روایتی را بپذیریم، باید گفت در موقعیّت جدید و متفاوتی قرار گرفته‌ایم که آغشته به امتناع و انقباض است؛ چنان‌که تواناییِ کنش سیاستی و عملی از حاکمیّت ربوده شده و ازاین‌رو، باید در انتظار فردایی نشست که هوا، آفتابی باشد. البته در ضمیر خودآگاه خویش نیز می‌دانیم که این فردا، از راه نخواهد رسید؛ چون ما هیچ‌گاه از برزخِ شرایطِ حسّاسِ کنونی خارج نشدیم و همواره، چندین متغیّر بیرونی و بیگانه، آرمان‌گراییِ انقلابی را به زنجیر کشیدند و احتیاط و محافظه‌کاری را توصیه کردند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲۵ اسفند
🗒 اختلال ساختاریِ عام -۲ درد مزمن؛ زیست‌جهانِ ساختاریِ دوگانه مهدی جمشیدی ۱. اما چرا چنین شده است؟ این موقعیّت پیچیده، نتیجۀ چه کنش‌ها و سیاست‌هایی است؟ چرا نظام سیاسی در برابر چالش حجاب، احساس ضعف و عجز می‌کند و می‌داند راه‌حل‌هایش، تغییرساز نخواهند بود و اگر چالش، در قطعه‌ای از موقعیّت برطرف شود، از قطعه‌ای دیگر سر بر خواهد آورد؟ چرا هم ارادۀ فرهنگی و هم ارادۀ قانونیِ حاکمیّت برای مواجهه، متزلزل شده است؟ چرا ارادۀ رسمی، خطابی و گفتاری شده و واقعیّت و عینیّت، تهی از تحقّق آن است؟ چرا یک تک‌مسأله، این اندازه هیبت و شوکت دارد و هراس‌افکن و اجتناب‌زا است؟ این‌همه پیچیدگی و درهم‌تنیدگی و غلظت، حاصل چیست؟ چرا در زمینۀ حجاب، به موقعیّت سال پنجاه‌وهشت بازگشتیم؟ چرا در این‌همه سال، حجاب به مرحلۀ تثبیت و تحکیم نرسید؟ چرا خُرده‌رخدادهای ضدّهویّتی در دهۀ نود که به چنین وضعی می‌انجامیدند، احساس نشد؟ چرا لیبرال‌ها در قدرت هستند و چرا محافظه‌کارها، لیبرال شده‌اند؟ ۲. در یک تعبیر گویا و تمام‌کننده باید گفت این فهمِ ناگفته در عمق ذهن‌ها شکل گرفته که حاکمیّت، مبتلا به «اختلال ساختاریِ عام» هست و چالش حجاب، نوعی ظهور خیابانی و موردی و توده‌ایِ این امر است. کلّیّت حیات فرهنگیِ ما در سه دهۀ اخیر و در اثر «واگرایی‌هایی دهۀ هفتاد»، دستخوش نابسامانی و پریشانی شده و چالش حجاب، فقط یک پاره از مسأله است که نمود و تعیّن بیشتری دارد؛ وگرنه با مجموعۀ خوف‌انگیزی از آسیب‌های اجتماعی مواجه هستیم که ما را غافل‌گیر و دست‌پاچه کرده‌اند. فرهنگ در همۀ لایه‌ها و عرصه‌هایش، گزندهای بنیانی دیده و گرفتار آفات مهلک شده و این امر، یک جریان عمومی و روند اجتماعی است که به‌تدریج، خویش را به ما نشان داده است. فرهنگ، نه‌فقط در نقطه‌ای نیست که اقتضای آرمان‌های آغازین بوده، بلکه شاهد ظهور دوبارۀ گذشتۀ فرهنگیِ طاغوتی هستیم و بدین‌‎جهت است که سخن از «بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی» به میان آمده است. بخش‌های مهمی از جامعه، دچار دگردیسی هویّتی شده‌اند و هویّت تجدّدی، بیش‌وکم در دل و جان‌شان رخنه کرده است. چالش حجاب، فقط یکی از نتایج این وضع باطنی و انفسی است که به واسطۀ تجلّیّات عینی و محسوسش، حسّاسیّت‌برانگیز شده است؛ وگرنه در زیر پوست جامعه، خبرهای دیگری نیز هست. ۳. آنچه که در مختصرترین حالت بیان شد، فقط معطوف به ساحت فرهنگ است که مشتمل بر اختلال‌های نظام خانوادگی، نظام آموزشی، نظام ارتباطی و ... است، اما اختلال ساختاری، منحصر به نظام فرهنگی نیست، بلکه نظام اقتصادی و نظام سیاسی را نیز در بر می‌گیرد و از این جهت است که تعبیر اختلال ساختاریِ فراگیر به کار برده شد. نظامات اجتماعیِ ما، جملگی دچار تلاطم و تکانه هستند و منطق دوگانۀ دینی/ سکولارِ آنها، خود را به‌صورت اختلال‌های فزاینده و قفل‌کننده نشان می‌دهد. این نظامات اجتماعی، همچنان در نوسان میان «سنّت اینجایی» و «تجدّد آنجایی» به سر می‌برند و می‌خواهند با منطق دوتکه و وجود دوپاره، جامعۀ ایران را تدبیر کنند. نظام اجتماعی ما، مبتنی بر انگارۀ «توسعۀ تجدّدی» است و نه «پیشرفت دینی»، و چنین است که تناقض‌ها سر برمی‌آورند و غایات انقلابی در تعلیق فرو می‌روند. انقلاب، تحوّل ساختاری را تجربه نکرده و در اثر واگرایی‌های دهۀ هفتاد، وارد لحظۀ غیبت معنا و نسیان هویّت و تعلیق آرمان شده و در قامت یک نظام تکنیکی و تکنوکرات با طعم لیبرالیسم مذهبی، جلوه‌گر شده است. دورۀ پساانقلابی، محتاج «تحوّل ساختاری» بود و نه «اختلاط ساختاری». منطق ساختاری ما، مولّد حیات دینی نیست، بلکه یا نسبت به آن، بی‌طرف و خنثی است و یا در برابرش صف‌آرایی می‌کند؛ این در حالی است که انقلاب در معنای واقعی و تمامش، بدون تحوّل ساختاری، ممکن نیست. و چون ساختارها در خدمت غایات دینی نیستند، «عالَم دینی» نیز شکل نگرفته و جامعه دچار تذبذب و دوتکه‌گی و نوسان است و اگر هم در لحظه‌هایی، حال قدسی را تجربه می‌کند، اما این حال، به مقام تبدیل نمی‌شود و دوباره حالات نفسانی از راه می‌رسند. این‌همه، حاصل تجدیدنظرنکردن در ساختارهایی است که جامعه را در بر گرفته‌اند و آن را تدبیر می‌کنند. این عالَم منقطع و بریده‌بریده و گسسته، تلفات و لطماتی از قبیل کشف حجاب را در خویش دارد و اقتضای ذاتی و قهری‌اش، همین بیرون‌زدگی‌ها و اعوجاج‌هاست. در این بستر، همۀ علاج‌ها و چاره‌ها، سطحی و پوستی خواهند بود و رخنه‌ها از موضعی به موضع دیگر منتقل می‌شوند. راه‌حل بنیادی و تاریخی که در افق بیانیۀ گام دوّم انقلاب قرار دارد و می‌تواند عهد انقلابی را بازسازی کند، ترکیبی از دو اندیشۀ «دولت جوان حزب‌اللهی» و «حلقه‌های میانی» است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲۶ اسفند
هم اندیشی علمی وقوع علوم انسانی اسلامی - بخش دوم_2.mp3
3.63M
🔻گفتار کوتاه: معقولیّت علوم انسانی اسلامی (تجربه و جهان انسانی) https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲۷ اسفند
🗒 علوم انسانی و تجربه‌بسندگی -۱ مهدی جمشیدی ۱. چندی پیش، یکی از کسانی‌که جزو معتقدان به علوم انسانیِ اسلامی بود، از این رویکرد انتقاد کرد و آن را نشدنی و نادرست دانست. استدلال وی این‌گونه بود که چون از یک سو، «علوم انسانی، ذات تجربی دارد» و از سوی دیگر، «تجربه، دینی و غیردینی ندارد»، پس «علوم انسانیِ اسلامی، بی‌معنا است». او در موضع خویش گفت که مسیر طی‌شده، خطا بوده، اما روشن است که نقد وی متوجّه مسیر نیست، بلکه او آشکارا، مقصد را نفی می‌کند و خودِ علوم انسانیِ اسلامی را برنمی‌تابد. تجدیدنظر در سازوکار و منطق تولید، پدیدۀ عجیبی نیست و اگر سخن وی چنین دلالتی داشت، با این حجم از واکنش‌های چالشی و انتقادی مواجه نمی‌شد، اما مایۀ شگفتی این است که بیان وی، دلالت بر نفی مقصد دارد و نه مسیر. علوم انسانیِ اسلامی، مقصد است و این‌که استدلال شود که علوم انسانی، ماهیّت تجربی دارد و از این جهت، صفت دینی را برنمی‌تابد، یک بازاندیشی روشی و معطوف به مسیر و مدار نیست. در این مجال، چند نکتۀ انتقادی دربارۀ استدلال یادشده مطرح می‌کنیم. ۲. این بیان، همان سخن عبدالکریم سروش در کتاب «تفرّج صنع» است که در نیمۀ دهۀ شصت مطرح گردید. از این جهت، «یافتۀ جدید» نیست و حتی چیزی به اشکالات نیفزوده است، بلکه باید آن را تکرار گذشته به شمار آورد. بنابراین، حاجتی به این نبوده که ایشان، بازاندیشی خود را به دو دهه فعّالیّتش ارجاع بدهد. این گزاره، واضح و صریح بر روی میز اصحاب علوم انسانی قرار داشته است و نه‌فقط سروش، بلکه دیگرانی نیز که در چهارچوب فلسفۀ تحلیلی می‌اندیشیدند، چنین اعتقادی داشتند و آن را نیز بیان کردند. البته ایشان نیز ادّعای نوآوری و خلاقیّت نظری نداشته، اما سخن بر سر این است که به فرض صحت گزارۀ ایشان، اندک توجّهی در همان دو دهۀ پیش، ذهن ایشان را شفاف می‌ساخت و موجب نمی‌گشت که «غفلت مفروض»، او را در مسیری قرار بدهد که در نهایت به این نقطه رسیده است. این سخن و استدلال معطوف به آن، دهه‌ها پیش مطرح شده و اگر وی به آن اعتنا می‌کرد، از همان آغاز، تصمیم دیگری می‌گرفت. ۳. این‌که علوم انسانیِ تجّددی، تجربی است، یک انتخاب «تاریخی» و «اعتباری» است و نه انتخاب «منطقی» و «ذاتی» است. علوم انسانی، ذات تجربی ندارد؛ چنان‌که نه اقتضای منطقیِ اصطلاح «علم» و نه اقتضای منطقیِ اصطلاح «انسانی». این‌که در تعریف علم، یک روش خاص را بگنجانیم، اعتباری است؛ چنان‌که توفیقات علوم طبیعی که حاصل روش تجربی بود، به وسوسه‌ای برای گرایش به وحدت روش‌شناختی تبدیل شد، اما این موضع معرفت‌شناختی با یک واکنش هستی‌شناسی مواجه شد که همان نقد شئ‌انگاری هستی‌های جهان انسانی بود و تفسیرگرایان، انگارۀ دیگری را در علوم انسانیِ تجدّدی پدید آوردند. جهان انسانی نیز منحصر به لایۀ تجربی نیست، بلکه همچنان‌که تفسیرگرایان گفته‌اند، وجه اصلی و تمایزبخش آن، انگیزه‌ها و معانی و ذهنیّات و برساخته‌ها هستند. اینکه جریان اصلی و عمده در علوم انسانیِ تجدّدی، از آنِ تجربه‌گرایان است و روایت غالب از علوم انسانیِ تجدّدی، تجربه‌بسنده است، به این معنی نیست که خودِ علوم انسانی، چنین اقتضا و دلالتی دارد و به‌ناچار، «علوم انسانیِ تجربی»، مساوی با «علوم انسانی» است. غلبۀ نوعی رویکرد فلسفیِ خاص، تقدیر علوم انسانی را در غرب، در دست خویش گرفت و به آن، ماهیّت روشی خاصی بخشید، اما آنچه که برای علوم انسانیِ تجدّدی رخ داد، تقدیر حتمی و قهریِ همۀ اصناف علوم انسانی نیست. به بیان دیگر، علوم انسانیِ تجدّدی، فقط یک صنف از علوم انسانی است؛ یعنی یک مصداق ممکن و تاریخی است و نه مصداق انحصاری و مطلق. علوم انسانی می‌تواند اشکال مختلف داشته باشد که رویکردهای روشی دیگری را برگزیده باشد. به‌هرحال، علوم انسانیِ تجدّدی، به نام، علم است اما در عمل، تابع انتخاب‌های تاریخی و فرهنگی بوده است و این انتخاب‌های دلخواهانه و اعتباری را نمی‌توان دارای وجاهت منطقی و متناسب با ماهیّت و سرشت علوم انسانی انگاشت. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲۸ اسفند
🗒 علوم انسانی و تجربه‌بسندگی -۲ مهدی جمشیدی ۴. اگر گفته شود که مطالعۀ جنبه‌های غیرتجربیِ واقعیّت‌های جهان انسانی را چه علومی باید بر عهده بگیرند، شاید در پاسخ، به الهیات و فلسفه ارجاع داده شود، اما مسأله این است که تبیین تجربیِ محض از جهان انسانی، نه‌فقط ناقص و ناتمام است، بلکه «ناصادق» و «نابجا» نیز هست. این یعنی علوم انسانیِ تجربی در صفت علمی‌بودنش، دچار یک چالش وجودی می‌شود و دیگر نمی‌تواند خود را ناظر به واقعیّت و معطوف به آن قلمداد کند. جهان انسانی، چنان است که انحصارگراییِ روش‌شناختی، موجب شکل‌گیری روایت‌های واقعیّت‌گریز از آن می‌شود و این با غایت کنش علمی، تناسب ندارد. هر چند در ساحت نظریه، می‌توان رویکرد نظری خاصی را انتخاب کرد و به محدودیّت‌های آن تن در داد و ادّعا کرد که فقط بُرش خاصی از واقعیّت جهان انسانی، لحاظ شده است، اما چنین منطقی در ساحت روش، موجّه نیست و به واقع‌نمایی مطالعه، گزند جدّی وارد می‌آورد. ۵. علوم انسانیِ تجربیِ محض، ممکن نیست و علوم انسانیِ تجدّدی که مدّعی تکیۀ محض بر تجربه است، به‌واقع، تجربیِ محض نیست، بلکه دربرگیرندۀ داوری‌های آغشته به پیش‌انگاره‌های غیرتجربی است. فلسفه‌های مضاف به علوم انسانیِ تجدّدی، چنین بنیان‌های فراتجربی را توضیح داده‌اند و به حضور آنها و کنشگری‌شان در علوم انسانیِ تجدّدی، معترف هستند. پس فراتجربه‌هایی همچون ارزش‌ها، بر تجربه اثر می‌گذارند و این اثرگذاری، اجتناب‌ناپذیر است. تجربۀ جهان انسانی، عاری از نظریه‌های فلسفی و ارزشیِ پیشینی که ماهیّت غیرتجربی دارند نیست و این امر به خصوصیّت ذاتیِ علوم انسانی بازمی‌گردد. متعلّق علوم انسانی که جهان انسانی است، خواه‌ناخواه، آمیختۀ با ارزش‌ها و فراتجربه‌هاست و محقّق علوم انسانی نیز نمی‌تواند بدون هیچ قالب فراتجربی، به مطالعۀ واقعیّت‌های تجربیِ جهان انسانی بپردازد. در علوم انسانیِ اسلامی نیز چنین وضعی مشاهده می‌شود؛ چنان‌که آیت‌الله مرتضی مطهری -رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- در مطالعۀ انقلاب اسلامی، نگاه اشراقی را با نگاه تجربی به واقعیّت اجتماعی، در هم آمیخته و یک روایت دینی از جهان انسانی ارائه کرده است. وی توانسته در چهارچوب خوانش اشرقی از انقلاب ایران، به خودآگاهی معنوی و قدسی ارجاع بدهد و در عین حال، جنبه‌های تجربی و عینی این انقلاب را نیز بنگرد و به آنها استناد کند. این تحلیل، حاکی از حضور ریشه‌های فلسفی و دینی در علوم انسانیِ اسلامی است؛ چنان‌که لایۀ تجربی آن را نشان می‌دهد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲۸ اسفند
رنج‌ها و ره‌آوردهای آوینی.pdf
261.6K
🗒 مقاله: رنج‌ها و ره‌آوردهای آوینی 🖇 به مناسبت ساگرد شهادت سیّدمرتضی آوینی در ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
۲۰ فروردین
،،،،، آوینی، متفکر باطن‌اندیش و اشراق‌مآب بود و سلوک معنوی داشت. این وجه درونی و نهفته، در شهادت وی نیز پدیدار گشته است؛ چنان‌که گفته شده جزئیات ظاهری شهادت وی، اسرار باطنی و تأویلات عرفانی دارد. در نزد اهل معرفت، این صورت‌ها و کالبدهای مغفول، دلالت بر معانی متعالی دارند و معبری به عالم ملکوت می‌گشایند. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1744379328605961080
۲۲ فروردین