eitaa logo
مسجد ومهدیه صاحب الزمان گلدشت
283 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
12 فایل
این گروه زیر نظر هیئت خادمین مسجد و مهدیه ی صاحب الزمان هست و شما میتوانید با عضویت در این گروه از تمام اخبار و مراسمات مسجد ومهدیه اطلاع داشته باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر سهیلا سامی جراح نخبه مغزواعصاب با حدود ۱۰۰۰ جراحی موفق در آلمان دستیار ۳۵۰۰ جراحی مسلط به ۴ زبان بعد از سال‌ها حضور در آلمان با جایگاه ویژه و بعنوان جراح فوق‌تخصص به ایران برگشت تا به کشورش خدمت کنه البته نه لباس برهنه پوشیده و نه عِلم برای زن زندگی آزادی مهمه که بشناسنش
4.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صاحب الزمان ادرکنی، الغوث الامان 💔💔😔
السلام علیک یا صاحب الزمان...
✳️منتظران ظهور 👌👌جالبه تا آخرش بخونید⬇️⬇️⬇️ 🌺داستان بسیار زیباااا و واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است ! 🔶دکتر"ایشان"، پزشک و جراح مشهور پاکستانی ، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد ، با عجله به فرودگاه رفت . ♦️بعد از پرواز ، ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فروداضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ... 💠بعد از فرود هواپیما ، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه ، برای من برابر با جان خیلی انسانهاست و شما می خواهید من 16 ساعت ، تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟ ❄️یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید می تونید یک ماشین دربست بگیرید تا مقصد شما ، سه ساعت بیشتر نمانده است ... 💥دکتر ایشان ، با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه ، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدورنبود ... 💦ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده است ... خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ... که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ... کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی را شنید : - بفرما داخل ، هر که هستی در بازه ... ❇️دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند . پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ... 🌼دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد ، درحالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ... که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هر از گاهی بین نمازهایش ، او را تکان می داد .😯 💥پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود . بعد از اتمام نماز و دعا ، دکتر رو به او کرد و گفت : بخدا من شرمنده این لطف و کرم واخلاق نیکوی تو شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود. 🔶پیرزن گفت : شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است . من همه دعاهایم قبول شده ، بجز یک دعا ... 🔴دکتر ایشان می پرسد : چه دعایی ؟ 🔹پیرزن می گوید : این طفل معصومی که جلو چشم شماست ، نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا ، ازعلاج آن عاجز هستند ... ⭐️به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ... ولی هم او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم ... و هم می گویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است و من از پس آن برنمی آیم ... می ترسم این طفل بیچاره و مسکین ، خوار و گرفتار شود ... پس از خدا خواسته ام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد و کارم را آسان کند ! 🔷دکتر ایشان در حالیکه گریه می کرد ، گفت : به والله که دعای تو ، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت ... تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند . من بخدا هرگز باورنداشتم که الله عزوجل با یک دعا ، این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند . ****** ♦️وقتی که دستها ، از همه اسبابها کوتاه می شود و امید ، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید ، باز می شود . 🔮هر جایی که امید ادامه دارد ، تمام کائنات در راستای خواسته ی او تلاش می کنند . این داستان 👆 ارزش خوندن داشت بزرگی می گوید باور نميكنم خدا به كسي بگويد: " نه...! " 💚خدا فقط سه پاسخ دارد: ١- چشم.... ٢- یه کم صبر کن.... ٣- پيشنهاد بهتري برايت دارم.... 🔵همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو... شاید خداست که در آغوشش می فشاردت برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن! صبر اوج احترام به حکمت خدامهربانست . . . 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
♡ پدر ♡ دین است، پدر دنیا، پدر، "جان" که باشد زندگی بی او چو زندان پدر کوه ستبری "تکیه گاهی".... پدر روح و روانی، "" پادشاه"" پدر ای همره خوب و صمیمی نگردد با تو "این دنیا قدیمی" .♥️ 🍃🌺 https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت الاسلام عالی «به نبودنش عادت کردیم!!!» متأسفانه غیبت برای بعضی از شیعیان عادی شده.... کوتاه و شنیدنی👌 https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🎥فریاد "هیهات منا الذله" مردم لاذقیه سوریه 🚀🔥 🚀🔥 ❤️
1.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🚨فریاد "ياعلي ياعلي" علویان طرطوس علیه باند تروریستی الجولانی 🚀🔥 🚀🔥 https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
❁﷽❁ ♥️ شبهاے جمعہ بادهٔ من ناب مےشود عڪسے ز ڪربلا بہ دلم قاب مےشود نوڪر فقط بہ نوڪرےاش فڪر مےڪند وقتے حسینِ فاطمہ ارباب مےشود https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
🍂همیشه بی‌قرارم، تا بیایی فقط چشم‌انتظارم، تا بیایی.... 🍂اگر چه خسته‌ام، اما دلم را به‌باران می‌سپارم، تا بیایی.... همه با هم زمزمه می کنیم دعای الهی عظم بلاء به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاء الله https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
🔹منتظران ظهور 🔴تا حالا اینجوری از خدا تشکر کردید؟! 🔶روزی حضرت داوود از خدا خواست که همنشینش در بهشت را به او نشان بدهد. ♥️از جانب خدا ندا رسید که: فردا از دروازه شهر بیرون برو.اولین کسی که میبینی همنشین تو در بهشت است. ♦️روز بعد حضرت داوود همراه پسرش حضرت سلیمان از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی بر دوشش گذاشته،از کوه پایین آورده تا بفروشد. ✨پیرمرد که متی نام داشت کنار دروازه وایساد و فریاد زد: کی هیزم میخواهد؟ یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید. 🌾حضرت داوود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: آیا ممکن است،امروز ما را مهمان کنی؟ پیرمرد پاسخ داد: مهمان حبیب خداست..بفرمایید. 💥سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم به دست آورده بود مقداری گندم خرید. 🍀وقتی به خانه رسیدند گندم ها را آسیاب کرد و سه عدد نان پخت و جلوی مهمان ها گذاشت. 🌕وقتی شروع به خوردن کردند پیرمرد هر لقمه ای که میخورد اولش بسم الله و در آخرش الحمدالله میگفت. 🔆وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! 💠هیزمی که فروختم،درختش را تو کاشتی،آن را تو خشک کردی،نیروی کندن هیزم را تو به من دادی، مشتری را تو فرستادی که از من هیزم را بخرد و گندمی که خوردیم بذرش را تو کاشتی،وسایل آرد و نان پختن را هم تو به من دادی. 🔵در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟ ♦️پیرمرد این حرفا را میزد و گریه میکرد.. 🔴حضرت داوود نگاهی به حضرت سلیمان کرد که: همین معرفت و قدرشناسی او از خداوند علت اینست که او با پیامبران محشور میشود... 📕منبع: توحید و نبوت در داستانهای شهید دستغیب 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
گفتم مادر! گفت جانم گفتم درد دارم!  گفت : بجانم گفتم خسته ام! گفت: پريشانم گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهم نانم گفتم كجا بخوابم! گفت: روى چشمانم اما يكبار نگفتم ! مادر!، خوبم ، شادم…! هميشه از درد گفتم و از رنج.. جوانی ات رو با بچگی هایم پیر کردم مرا به موی سپیدت ببخش مادر دستان پر مهرت را بوسه باران میکنم تقدیم به همه مادران سرزمینم🌹 ۱https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman