3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر سهیلا سامی
جراح نخبه مغزواعصاب
با حدود ۱۰۰۰ جراحی موفق در آلمان
دستیار ۳۵۰۰ جراحی
مسلط به ۴ زبان
بعد از سالها حضور در آلمان با جایگاه ویژه و بعنوان جراح فوقتخصص به ایران برگشت تا به کشورش خدمت کنه
البته نه لباس برهنه پوشیده و نه عِلم برای زن زندگی آزادی مهمه که بشناسنش
4.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صاحب الزمان ادرکنی، الغوث الامان 💔💔😔
✳️منتظران ظهور
👌👌جالبه تا آخرش بخونید⬇️⬇️⬇️
🌺داستان بسیار زیباااا و واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است !
🔶دکتر"ایشان"، پزشک و جراح مشهور پاکستانی ، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد ، با عجله به فرودگاه رفت .
♦️بعد از پرواز ، ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فروداضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ...
💠بعد از فرود هواپیما ، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت :
من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه ، برای من برابر با جان خیلی انسانهاست و شما می خواهید من 16 ساعت ، تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
❄️یکی از کارکنان گفت :
جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید می تونید یک ماشین دربست بگیرید تا مقصد شما ، سه ساعت بیشتر نمانده است ...
💥دکتر ایشان ، با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه ، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدورنبود ...
💦ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده است ...
خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ...
که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی را شنید :
- بفرما داخل ، هر که هستی در بازه ...
❇️دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند . پیرزن خنده ای کرد و گفت :
کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ...
🌼دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد ، درحالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ... که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هر از گاهی بین نمازهایش ، او را تکان می داد .😯
💥پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود . بعد از اتمام نماز و دعا ، دکتر رو به او کرد و گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم واخلاق نیکوی تو شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
🔶پیرزن گفت :
شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است .
من همه دعاهایم قبول شده ، بجز یک دعا ...
🔴دکتر ایشان می پرسد :
چه دعایی ؟
🔹پیرزن می گوید :
این طفل معصومی که جلو چشم شماست ، نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا ، ازعلاج آن عاجز هستند ...
⭐️به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ... ولی هم او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم ... و هم می گویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است و من از پس آن برنمی آیم ... می ترسم این طفل بیچاره و مسکین ، خوار و گرفتار شود ... پس از خدا خواسته ام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد و کارم را آسان کند !
🔷دکتر ایشان در حالیکه گریه می کرد ، گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت ... تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند .
من بخدا هرگز باورنداشتم که الله عزوجل با یک دعا ، این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند .
******
♦️وقتی که دستها ، از همه اسبابها کوتاه می شود و امید ، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید ، باز می شود .
🔮هر جایی که امید ادامه دارد ، تمام کائنات در راستای خواسته ی او تلاش می کنند .
این داستان 👆 ارزش خوندن داشت
بزرگی می گوید
باور نميكنم خدا به كسي بگويد:
" نه...! "
💚خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پيشنهاد بهتري برايت دارم....
🔵همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...
شاید خداست که در آغوشش می فشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!
صبر اوج احترام به حکمت خدامهربانست . . .
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
♡ پدر ♡ دین است،
پدر دنیا، پدر، "جان"
که باشد زندگی
بی او چو زندان
پدر کوه ستبری
"تکیه گاهی"....
پدر روح و روانی،
"" پادشاه""
پدر ای همره
خوب و صمیمی
نگردد با تو
"این دنیا قدیمی" .♥️ 🍃🌺
https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام عالی
«به نبودنش عادت کردیم!!!»
متأسفانه غیبت #امام_زمان برای بعضی از شیعیان عادی شده....
کوتاه و شنیدنی👌
https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
1.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🚨فریاد "ياعلي ياعلي" علویان طرطوس علیه باند تروریستی الجولانی
#وعده_صادق 🚀🔥
#سوریه 🚀🔥
https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
❁﷽❁
#السلام_علیڪ_یاثـارالله♥️
شبهاے جمعہ بادهٔ من ناب مےشود
عڪسے ز ڪربلا بہ دلم قاب مےشود
نوڪر فقط بہ نوڪرےاش فڪر مےڪند
وقتے حسینِ فاطمہ ارباب مےشود
#شب_زیارتی_سیدالشهدا❣
https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
#مولایمن
🍂همیشه بیقرارم، تا بیایی
فقط چشمانتظارم، تا بیایی....
🍂اگر چه خستهام، اما دلم را
بهباران میسپارم، تا بیایی....
#العجلمولایغریبم
همه با هم زمزمه می کنیم دعای الهی عظم بلاء به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاء الله
https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
🔹منتظران ظهور
🔴تا حالا اینجوری از خدا تشکر کردید؟!
🔶روزی حضرت داوود از خدا خواست که همنشینش در بهشت را به او نشان بدهد.
♥️از جانب خدا ندا رسید که:
فردا از دروازه شهر بیرون برو.اولین کسی که میبینی همنشین تو در بهشت است.
♦️روز بعد حضرت داوود همراه پسرش حضرت سلیمان از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی بر دوشش گذاشته،از کوه پایین آورده تا بفروشد.
✨پیرمرد که متی نام داشت کنار دروازه وایساد و فریاد زد: کی هیزم میخواهد؟
یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید.
🌾حضرت داوود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: آیا ممکن است،امروز ما را مهمان کنی؟
پیرمرد پاسخ داد: مهمان حبیب خداست..بفرمایید.
💥سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم به دست آورده بود مقداری گندم خرید.
🍀وقتی به خانه رسیدند گندم ها را آسیاب کرد و سه عدد نان پخت و جلوی مهمان ها گذاشت.
🌕وقتی شروع به خوردن کردند پیرمرد هر لقمه ای که میخورد اولش بسم الله و در آخرش الحمدالله میگفت.
🔆وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا!
💠هیزمی که فروختم،درختش را تو کاشتی،آن را تو خشک کردی،نیروی کندن هیزم را تو به من دادی،
مشتری را تو فرستادی که از من هیزم را بخرد و گندمی که خوردیم بذرش را تو کاشتی،وسایل آرد و نان پختن را هم تو به من دادی.
🔵در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟
♦️پیرمرد این حرفا را میزد و گریه میکرد..
🔴حضرت داوود نگاهی به حضرت سلیمان کرد که:
همین معرفت و قدرشناسی او از خداوند علت اینست که او با پیامبران محشور میشود...
📕منبع: توحید و نبوت در داستانهای شهید دستغیب
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman
گفتم مادر! گفت جانم
گفتم درد دارم! گفت : بجانم
گفتم خسته ام! گفت: پريشانم
گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهم نانم
گفتم كجا بخوابم! گفت: روى چشمانم
اما يكبار نگفتم ! مادر!، خوبم ، شادم…!
هميشه از درد گفتم و از رنج..
جوانی ات رو با بچگی هایم پیر کردم
مرا به موی سپیدت ببخش مادر
دستان پر مهرت را
بوسه باران میکنم
تقدیم به همه مادران سرزمینم🌹
۱https://eitaa.com/mahdihe_sahebazaman