eitaa logo
گروه مهدی یاوران کوی مدنی مسجد سیدالشهدا علیه السلام
535 دنبال‌کننده
8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
107 فایل
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟ هرگونه کپی برداری از کانال با ذکر صلوات برای فرج کاملا ازاد میباشد در انتشار مطالب مهدوی کانال بدون ذکر نام کانال کوتاهی نکنید هدف ترویج فرهنگ مهدویت میباشد مسئول رسانه روابط عمومی @li_mahurawi
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ | وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفࣲۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَيۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ ▪️بعضی‌ها تا وقتی همه چیز مطابق میلشان پیش می‌رود، پای کار دین خدا هستند اما همینکه آفتی به جان یا مالشان نشست مهر و سجاده را می‌بوسند می‌گذارند کنار. اینها شاید دیندار باشند، دین‌مدار نیستند. دین‌مدار کسی است که پای همۀ امر و نهی‌های خدا می‌ایستد و اگر در این راه، مصیبتی دید ایمانش، آب نمی‌رود. حج آیه ۱۱
. ما همان مردان ترکش خورده‌ایم مرگ را خوردیم، اما زنده‌ایم ما زجمع تیغ و آتش زاده‌ایم ما تقاص عشق را پس داده‌ايم ما بسیجی با ولایت زنده‌ایم در رکابش تا ابد رزمنده‌ایم 🟢سلام هفته بسیج بر همه پیشکسوتان همیشه سرافراز گرامی باد .
18.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل هستی؟
🔰خادم پروری در راستای زمینه سازی ظهور 💥ویژه مهدی یاوران دختر پسر شش الی سیزده سال 💥 📌کسب اطلاعات بیشتر وثبت نام 📞۰۹۳۰۰۷۹۳۶۳۹ 👤@zivari313 @FarmandehHamdan313
*سرطان شکست خورده است.* آب داغ انجیر: لطفا انتشار دهید!! لطفا انتشار دهید!! پروفسور دکتر بیمارستان عمومی ICBS گیلبرت ا. کواک اصرار داشت که اگر هرکسی که این بولتن را دریافت کرده بتواند ده نسخه را برای ده نفر بفرستد، حداقل جان یک نفر نجات خواهد یافت. من سهم خودم را انجام داده ام؛ امیدوارم شما هم بتوانید.. با تشکر! آب داغ انجیر می تواند شما را از سرطان نجات دهد. انجیر داغ سلول های سرطانی را از بین می برد. 2 تا 3 دانه انجیر را به صورت نازک در یک فنجان برش دهید و آب داغ را به آن اضافه کنید تا «آب قلیایی» شود. اگر روزانه آن را بنوشید، برای همه خوب است. انجیر داغ مواد ضد سرطان آزاد می کند. این آخرین پیشرفت در پزشکی برای درمان موثر سرطان است. میوه گرم انجیر اثر کشتن کیست و تومور دارد. ثابت شده است که همه انواع سرطان را درمان می کند. آب داغ انجیر تمام میکروب ها و سموم بدن را به دلیل آلرژی پاک می کند. دارویی که از آب انجیر به دست می آید فقط *سلول های خشن* را از بین می برد و روی سلول های سالم تأثیر نمی گذارد. همچنین اسیدهای آمینه و پلی فنول انجیر موجود در آب انجیر می تواند فشار خون بالا را کنترل کند، از انسداد عروق داخلی جلوگیری کند، گردش خون را بهبود بخشد و لخته شدن خون را کاهش دهد. پس از مطالعه به دیگران، خانواده، دوستان بگویید و مراقب سلامتی خود باشید. *این پیام را حداقل به پنج گروه ارسال کنید* *بعضی ها نمی فرستند* *ولی امیدوارم حتما بفرستید*
باسلام بمناسبت هفته بسیج، بازدید از موزه های میراث فرهنگی شهر همدان امروز ۴آذر ماه برای عموم بسیجیان رایگان می باشد.
‍ 🌷 – قسمت 4⃣5⃣ 💥 سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می‌کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می‌ماند؛ با خانه‌هایی ویران. مغازه‌ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره‌ها پایین بودند. کرکره‌هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان‌ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست‌اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان‌های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه‌ای باز بود که آن‌ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه‌ی مردم را می‌فروختند. گفتم: « این‌جا که شهر ارواح است. » سرش را تکان داد و گفت: « منطقه‌ی جنگی است دیگر. » 💥 کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه‌ها را نگاه کرد و اجازه‌ی حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این‌‌بار پیاده نشد. کارتش را از شیشه‌ی ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. 💥 من و بچه‌ها با تعجب به تانک‌هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک‌جور و یک‌شکل به نظر می‌رسیدند، نگاه می‌کردیم. پرسید: « می‌ترسی؟! » شانه بالا انداختم و گفتم: « نه. » گفت: « این‌جا برای من مثل قایش می‌ماند. وقتی این جا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم. » 💥 ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: « رسیدیم. » از پله‌های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه‌پله‌هایش پر از دست‌نوشته‌های جورواجور بود. گفت: « این‌ها یادگاری‌هایی است که بچه‌ها نوشته‌اند. » توی راهروی طبقه‌ی‌ اول  پر از اتاق بود؛ اتاق‌هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک‌جور. به طبقه‌ی دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: « این اتاق ماست. » در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. 💥 گوشه‌ی اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود. اتاق پنجره‌ی بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می‌شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: « فعلاً این پتو را می‌زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه‌ی خودش پرده‌اش را درست کند. » بچه‌ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می‌کردند. ساک‌های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه‌ها را برد تا دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن‌ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه‌ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن‌ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: « می‌روم دنبال شام. زود برمی‌گردم. » 💥 روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می‌آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده‌هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می‌کرد که اتفاقاً آن خانم دوماه باردار بود. صبح‌های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می‌شدیم. شوهرش ناهار پیشش نمی‌آمد. یک روز صمد گفت: « من هم از امروز ناهار نمی‌آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بنده‌ی خدا هم احساس تنهایی نکند. » 💥 زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی‌هایش لذت‌بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می‌شد، با ترس و لرز به پناهگاه می‌دویدیم، حالا در این‌جا این صداها برایمان عادی شده بود. 💥 یک بار نیمه‌های شب با صدای ضدهوایی‌ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن‌قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه‌ی او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب‌ها پتوی پشت پنجره را کنار می‌زدیم. یک‌دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه‌ی اتاق و گفتم: « صمد! بچه‌ها را بگیر. بیایید این‌جا، هواپیما! الان بمباران می‌کند. » 💥 صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: « کو هواپیما! چرا شلوغش می‌کنی. هیچ خبری نیست. » هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می‌شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده‌ی شوخی و سربه‌سرم می‌گذاشت. از شوخی‌هایش کلافه شده بودم و از ترس می‌لرزیدم. 🔰ادامه دارد...🔰
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اقدامات لازم برای فردی که دچار مسمومیت با مونو اکسیدکربن شده است 🔸با مشاهده این فیلم با مرگ خاموش آشنا شوید و از مسمومیت با مونواکسید کربن پیشگیری کنیم. 📌اخبار معاونت بهداشتی همدان https://eitaa.com/moavenatbehdashti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 صبح دوشنبه؛ پخش زنده سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان 🔹️به مناسبت هفته بسیج، صبح دوشنبه ۵ آذرماه جمع کثیری از بسیجیان سراسر کشور با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد. ✏️ سخنرانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار، حوالی ساعت ۱۰:۱۵ صبح به صورت زنده و مستقیم از رسانه KHAMENEI.IR و شبکه‌های صدا و سیما پخش خواهد شد. 💻 Farsi.Khamenei.ir