67.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 گزارش ویدئویی مراسم اجتماع قلوب
📆 جمعه ۲۳ شهریور ماه ۱۴۰۳
📍آستان مقدس شاهزاده حسین(ع) حرم مطهر عموی امام زمان (عج)
🌸 مهدی یاوران پایگاه حدیث
𝐈𝐃: @heiat_montazeran_noor
𝐈𝐃: @mahdihelper
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️روزمان را 📖 #با_قرآن_شروع_کنیم
❤️امروز هم نعمت خداست🍃
🍃 قـــدرش را بـــدانــیـــم ❤️
💌 صفحه امروز: ۴۳
💌 سوره :بقره
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
╭═━⊰🍃🌸🍃
📚 #تفسیر_سوره_بقره
┄┅══❣️✿﴾﷽﴿✿❣️══┅┄
✍ قسمت صد و چهل و سوم
🍃داستان سليمان و ساحران بابل🍃
♦️سحر چيست و از چه زمانی پيدا شده؟ولی آيا تاثير سحر فقط جنبه روانی دارد و يا اينكه اثر جسمانی و خارجی هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشارهای به آن نشده، و لذا بعضی معتقدند اثر سحر تنها در جنبههای روانی است.
🔶 نكته ديگری كه در اينجا تذكر آن لازم است اينكه: به نظر میرسد قسمت قابل توجهی از سحرها بوسيله استفاده از خواص شيميايی و فيزيكی به عنوان اغفال مردم سادهلوح انجام میشده است.مثلا در تاريخ ساحران زمان موسی ع میخوانيم .
♦️كه آنها درون ريسمانها و عصاهای خويش مقداری مواد شيميايی مخصوص (احتمالا جيوه و مانند آن) قرار داده بودند كه پس از تابش آفتاب، و يا بر اثر وسائل حرارتی كه در زير آن تعبيه كرده بودند، به حركت در آمدند، و تماشا كنندگان خيال میكردند آنها زنده شدهاند.اين گونه سحرها حتی در زمان ما نيز كمياب نيست.
📚 تفسیر نمونه
╭═━⊰🍃🌸🍃
🌨🍃﷽🍃🌨
✨ هر لحظه دلخوش سلامی هستم که جوابش واجب است.
✨ سلام نورِ ذکرِ بسمالله
✨ سلام نمازِ دلنشین ِالحمدالله
✨ سلام مهدی جان، دلبرِ رسولالله
اوراقِ عشقِ شما را، باید در قرآن جستجو کرد؛
در بِ بسمالله،
در حمدِ الحمدالله،
در تبارکِ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ،
در ارادهٔ، وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ،
در عزیزِ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ،
در ولایتِ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَيُؤتونَ الزَّكاةَ وَهُم راكِعونَ،
در هل اتی،
در والعصر،
در والضحی،
در خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ،
در بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ،
در طهارتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا،
در وعدهٔ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ،
در تکرارِ تلألو چشمانِ دلربای رسولالله،
که کتاب و عترت با هم، شهدِ گوارای وصالتان را مهیا میکنند.
مولای من
زدم به سیم آخر،
آیا اجازه میدهید ببینم شما را؟
قبول فرما منِ رو سیاهِ گنهکارِ امیدوارِ به شما را.
العجل یا مولای یا صاحِبُالزَّمان
بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا
💚 وَ لاَ حِصْناً إِلاَّ هَدَمَهُ وَ لاَ بَاباً إِلاَّ رَدَمَهُ وَ لاَ قَصْراً إِلاَّ خَرَّبَهُ (أَخْرَبَهُ) وَ لاَ مَسْكَناً إِلاَّ فَتَّشَهُ.🌷
💚 و هر سنگر و حصن محكم را ويران كند و هر درگاه را ببندد و به كلى مسدود كند و هيچ كاخى نگذارد جز آنكه همه را خراب و ويران سازد و هيچ مسكن و منزل نباشد جز آنكه تفتيش کند 🌷
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️ امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) :
سوگند به خدایی که هر صدایی را میشنود ، هر کس دلی را شاد کند ؛ خداوند از آن شادی برای او لطفی قرار می دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید.
📗 نهج البلاغه ، حکمت ۲۵۷
🪧تقویم امروز:
📌 چهارشنبه
☀️ ۲۸ شهریور ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۴ ربیعالاول ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 18 سپتامبر 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
ایام هفته وحدت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞چـو بـا يـارى كـردگـار بـشـر
🍃عيان گشت رايات فتح وظفر
💞ببينى همه دستهدسته ز راه
🍃 بـيـايـنـد در ديـن يـكـتـا الـه
♦️«هنگامی که یاری خدا و پیروزی فرارسد _ و ببینی مردم گروه گروه وارد دین خدا میشوند»
✍️ پیام آیه (نصر ۱،۲):
۱_پيروزی در سايه نصرت الهی است.
۲_نابودی سران كفر و شرك، زمينه برای ورود مردم به توحيد و يكتاپرستی است.
۳_فتح و پيروزی شما را مغرور نسازد كه هرچه هست از خداست.
╭═━⊰🍃🌸🍃
🌷
#دختر_شینا قسمت 4⃣
... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.».
آن شب وقتی مهمانها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمیدانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریهاش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او میدادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است. »
پسرِ پسرعموی پدرم سالها پیش در نوجوانی مریض شد و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش یاد او میافتاد، گریه میکرد و تأثیر او باعث ناراحتی اطرافیان میشد. حالا هم از این مسئله سوءاستفاده کرده بود و اینطوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریشسفیدهای فامیل مینشینند و باهم به توافق میرسند. مهریه را مشخص میکنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورده میکنند و روی کاغذی مینویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادهی داماد میدهد. اگر خانوادهی داماد با هزینهها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا میکنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادهی عروس پس میفرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرجهای عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادهی داماد آن را قبول نکنند. فردا صبح یک نفر از همان مهمانهای پدرم کاغذ را به خانهی پدر صمد برد همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریهام را پنجهزار تومان تعیین کرده.
پدر و مادر صمد با هزینههایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همینکه رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا اینقدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچهی پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و تهتغاریاش را به خانهی بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینیخوران و نامزدی در خانهی ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زنها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشهی حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه میکردم. خدیجه، همهجا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شدهای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همهی دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاریشان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟! خانوادهی خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانهی بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر میکنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزادهای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت میگویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرفهای زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچهای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم میمردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپتاپ افتاده بود.
خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس میشدم. توی دلم خداخدا میکردم، هر چه زودتر مهمانها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.»
🔰ادامه دارد....🔰
پدر و پسری که شهید شدند..!
شهیدان « امیدعلی و ایرج آموخت»
پدر و پسری که ماهها در جبهه های دفاع مقدس حضور داشتند و کمتر یکدیگر را میدیدند، اما در آخرین فصلی که تصمیم گرفتند باهم و در یک جبهه، به جنگ با دشمنان اسلام بروند، در آغوش هم به شهادت رسیدند..!
▪️نحوه شهادت به نقل از خانواده:
پدر آرپیجی زن بود و پسرش کمک او و حملکننده مهمات ؛ پسر بر اثر ترکشی که میخورد دچار آتشسوزی میشود (خرج آرپیجی) ؛ پدر مشغول خاموش کردن فرزند میشود که بر اثر اصابت ترکش و گلوله هر دو مجروح شده و یا به شهادت میرسند؛ سپس دشمن منطقه را با بمب شیمیایی مورد هدف قرار میدهد ؛ مدتی بعد همان منطقه به دست دشمن میافتد و با حضور دشمنان بر بالای پیکر شهدا اقدام به زدن تیر خلاص بر پیشانی این شهدا مینمایند.
#شهیدان_آموخت
#عملیات_والفجر_هشت