eitaa logo
گروه مهدی یاوران کوی مدنی مسجد سیدالشهدا علیه السلام
539 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
107 فایل
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟ هرگونه کپی برداری از کانال با ذکر صلوات برای فرج کاملا ازاد میباشد در انتشار مطالب مهدوی کانال بدون ذکر نام کانال کوتاهی نکنید هدف ترویج فرهنگ مهدویت میباشد مسئول رسانه روابط عمومی @li_mahurawi
مشاهده در ایتا
دانلود
19.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 پنجمین ندبه اجتماع قلوب کوی مدنی تاریخ ۲۰ مهرماه شورای فرهنگی مساجد وهیئات مذهبی ادارات وحوزه های مقاومت شهید صوفی وحضرت خدیجه سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 دختر_شینا – قسمت 9⃣1⃣ با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود بغضم ترکید .پدرم خانه بود.مرا که دید پرسید:چی شده کی اذیتت کرده ،کسی حرفی زده طوری شده چرا گریه میکنی ؟نمیتوانستم حرفی بزنم فقط گریه میکردم .انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود.هیچ کس نمیدانست دردم چیست.روی آنرا نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده تحمل تنهایی را ندارم دلم میخواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم . یک هفته میشد در خانه پدرم بودم.هرچند دلتنگ صمد میشدم امابا وجود پدر ومادر ودیدن خواهر وبرادرها احساس آرامش میکردم.یک روز در باز شد وصمد آمد بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد آمده باشد اولش احساس بدی داشتم حس میکردم الان دعوایم میکند .یا اینکه اوقات تلخی کند که چرا به خانه ی پدرم آمده ام اما او مثل همیشه بود میخندید و مدام احوالم را میپرسید.از دلتنگی اش میگفت واینکه دراین مدت چقدر دلش برایم شور میزده میگفت حس میکردم شاید خدایی نکرده اتفاقی برایت افتاده که اینقدر دلم هول میکندو هرشب خواب بد میبینم. کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن‌ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: « قدم! بلند شو برویم. » گفتم: « امشب این‌جا بمانیم. » لب گزید و گفت: « نه برویم. » چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می‌گفت و می‌خندید و برایم تعریف می‌کرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش می‌شود. همه می‌دانستند یک‌هفته‌ای است بدون خداحافظی به خانه‌ی پدرم آمده‌ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می‌دیدند، با تعجب نگاهمان می‌کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می‌کردم صمد از ماجرای پیش‌آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: « قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال‌پرسی کن. من با همه صحبت کرده‌ام و گفته‌ام تو را می‌آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟! » نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن‌طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه‌ی اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: « بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده‌ام. » گفتم: « باز هم به زحمت افتاده‌ای. » خندید و گفت: « باز هم که تعارف می‌کنی. خانم جان قابل شما را ندارد. » دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی‌ام بود. نمی‌گذاشت از جایم تکان بخورم. می‌گفت: « تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده. »هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می‌آمدیم خانه. کم‌کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: « خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد. » دلم غنج می‌رفت از این حرف‌ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. عصر روزی که می‌خواست برود، مرا کشاند گوشه‌ای و گفت: « قدم جان! من دارم می‌روم؛ اما می‌خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر این‌جا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می‌کنی این‌جا به تو سخت می‌گذرد، برو خانه‌ی حاج‌آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آن‌جا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خود ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی‌ام را می‌کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه‌ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می‌خواهی بروی خانه‌ی حاج‌آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده‌ام. آن‌ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو. » کمی فکر کردم و گفتم: « دلم می‌خواهد بروم پیش حاج آقایم. این‌جا احساس دلتنگی می‌کنم. خیلی سخت می‌گذرد. » بدون این‌که خم به ابرو بیاورد، گفت: « پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است. » ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه‌ی پدرم. صمد مرا به آن‌ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری‌اش را نمی‌توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی‌هایش می‌افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می‌شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می‌نشستم، تعریف از خوبی‌هایش بود. روز به روز احساس علاقه‌ام نسبت به او بیشتر می‌شد. انگار او هم همینطور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می‌گفت: « قدم! تو با من چه کرده‌ای! پنج‌شنبه صبح که می‌شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می‌کنم اگر تو را نبینم، می‌میرم. » همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه‌ام را از خانه‌ی مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق‌های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه‌ی پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه‌ی پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد
💎 تواضـع از نگاه امام حسن عسکری(ع) 🔻امام عسکری علیه‌السلام: مِنَ التَواضُعِ السَّلامُ عَلی کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجْلِسِ ❇️ سـلام کردن به هر کس که بر او می‌گذری و نشستن در جایی که پایین‌تر از جایگاه (توست) نشانه تواضـع و فـروتنی اسـت. 📚 بحارالأنوار ۷۸: ۳۷۲ ح ۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلشو داری انجام بدی؟🤫🤪😬 دنیای متفاوت زن و شوهر، کودک و نوجوان ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چه جوری استفاده نوجوان از گوشی رو مدیریت کنم؟ 🔹 گوشی بابا برای همه .... البته معمولا گوشی مامان برای همه اس 😢😢 دنیای متفاوت زن و شوهر، کودک و نوجوان ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
🔰یاران همدانی؛ اجتماع بزرگ حامیان محور مقاومت 🎤با کلام: حجت الاسلام والمسلمین سیدمجتبی سیدسلیمانی 🎤با نفس: حاج مهدی سلحشور کربلایی امیر طلاجوران کربلایی مصطفی میرزائی 🔺شنبه ۲۱مهرماه۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ 📌آستان مقدس امامزاده عبدالله؛ حسینیه ثارالله 📍هیئت حضرت علی اکبر علیه السلام 📍مجموعه فرهنگی تربیتی ثارالله 📍هیئت ثارالله امامزاده عبدالله 📲نشر دهید و همراه ما باشید. •━━━━•❀✿🇮🇷❀✿•━━━━• https://eitaa.com/joinchat/2736980198Cd9c242a658 •━━━━•❀✿🇮🇷❀✿•━━━━•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا