eitaa logo
گروه مهدی یاوران کوی مدنی مسجد سیدالشهدا علیه السلام
539 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
103 فایل
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟ هرگونه کپی برداری از کانال با ذکر صلوات برای فرج کاملا ازاد میباشد در انتشار مطالب مهدوی کانال بدون ذکر نام کانال کوتاهی نکنید هدف ترویج فرهنگ مهدویت میباشد مسئول رسانه روابط عمومی @li_mahurawi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ┄┅══❣️✿﴾﷽﴿✿❣️══┅┄ ✍ قسمت دویست و بیست 🍃داستان امامت اوج افتخار ابراهيم (ع)🍃 ♦️شخصيت ممتاز ابراهيم‌ : ‏نام ابراهيم در ۶۹ مورد از قرآن مجيد ذكر شده، و در ۲۵ سوره سخن از وی به ميان آمده است، در آيات قرآن از اين پيامبر بزرگ مدح و ستايش فراوان شده، و صفات ارزنده او يادآوری گرديده است. 🔶او از هر نظر قدوه و اسوه بود، و نمونه‌ای از يك انسان كامل.‏مقام معرفت او نسبت به خدا، منطق گويای او در برابر بت پرستان، مبارزات سرسختانه و خستگی‌ناپذيرش در مقابل جباران، ايثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار، استقامت بی نظيرش در برابر طوفان حوادث و آزمايشهای سخت او، هر يك داستان مفصلی دارد و هر كدام سرمشقی است برای مسلمانان و رهروان راه" اللَّه". ♦️به گفته قرآن او از نيكان‌ [سوره ص آيه ۴۷.] صالحان‌ [سوره نحل آيه ۱۲۲.] قانتان‌ [سوره نحل آيه ۱۲۰.]صديقان‌ [سوره مريم آيه ۴۱.] بردباران‌ [سوره توبه آيه ۱۱۴.] و وفا كنندگان به عهد بود، شجاعتی بی نظير و سخاوتی فوق العاده داشت.‏به خواست خدا در تفسير سوره ابراهيم (مخصوصا بخش آخر سوره) بحث مشروحی در اين زمينه مطالعه خواهيد كرد. 📚 تفسیر نمونه ╭═━⊰🍃🌸🍃
♥️ به نسیمی دلخوشم که یاد شما را در هوایم می پراکند و با هر نفس عطر خوش حضور شما را در وجودم جاری می سازد ... ای کاش این چشم های منتظر به نور دیدارتان روشن گردد... 🌤 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲💚🤲 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
﷽ ━━━━💠🔸💠━━━━ هرصبح پس‌از نافلہ باعرض_سلامے ما رزقِ خود ازسفره‌ے ارباب گرفتیم دیوانہ‌ے بین الحرمینیم و بہ سینہ تصویر حسین بن علے قاب گرفتیم 😭💔 🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘ ❏ به رسم هر روز صبح با سلام بر ارباب بی کفن روز مون رو شروع کنیم  اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن صبحتون حسینی🌹☘🌹
🌼 سلام بر یوسف زهرا (س) 🌼 ️شب یلدای ما چشم انتظاران خدایا می رسد کی رو به پايان بیا یابن الحسن جانم فدایت بیا و روی ماهت کن نمایان 🌼 السلام علیک یا بقیه الله 🌼 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت9⃣6⃣ فردا صبح، صمد زودتر از همه‌ی ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه‌شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف‌های شام را می‌شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه‌پله. بعد رفت روی پشت‌بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می‌آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: « بچه‌ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می‌رویم بازار. » بچه‌ها شادی کردند. داشتیم ناهار می‌خوردیم که در زدند. بچه‌ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی‌دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: « آمده‌ام با هم برویم منطقه. می‌خواهم بگردم دنبال ستار. » صمد گفت: « باباجان! چند بار بگویم تنها جنازه‌ی پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن‌طرف آب. خیلی‌ها هستند. منتظریم ان‌شاءاللّه عملیاتی بشود، برویم آن‌طرف اروند و بچه‌ها را بیاوریم. » پدرش اصرار کرد و گفت: « من این حرف‌ها سرم نمی‌شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه‌ام کجاست؟! اگر نمی‌آیی، بگو تنها بروم. » 💥 صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: « پدر چان! با آمدنت ستار نمی‌آید این‌طرف. اگر فکر می‌کنی با آمدنت چیزی عوض می‌شود، یاعلی. بلند شو همین الان برویم؛ اما من می‌دانم آمدنت بی‌فایده است. فقط خسته می‌شوی. » پدرش ناراحت شد. گفت: « بی‌خود بهانه نیاور. من می‌خواهم بروم. اگر نمی‌آیی، بگو. با شمس اللّه بروم. » 💥 صمد نشست و با حوصله‌ی تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه‌ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس اللّه جبهه است. پدرش گفت: « تنها می‌روم. » صمد گفت: « می‌دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می‌شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می‌رویم منطقه. » پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه‌ی آقا‌شمس‌اللّه. گفت: « می‌روم به بچه‌هایش سری بزنم. » 💥 بچه‌ها که دیدند صمد آن‌ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه‌سرشان گذاشت. کمی با آن‌ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه‌ای ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم. یک‌دفعه متوجه‌ام شد. خندید و گفت: « قدم! امروز چه‌ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن. » گفتم: « حالا راستی‌راستی می‌خواهی بروی؟! » گفت: « زود برمی‌گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می‌برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می‌دهم و زود برمی‌گردم. » به خنده گفتم: « بله، زود برمی‌گردی! » خندید و گفت: « به جان قدم، زود برمی‌گردم. مرخصی گرفته‌ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج‌آقایتان. قدر این لحظه‌ها را بدان. » 💥 فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می‌کردم. گفت: « دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستارجان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد. » بعد گریه کرد و گفت: « دلم برای بچه‌ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی‌های کافر عذاب می‌کشد. نمی‌دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست. » 💥 صمد که می‌خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: « نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می‌کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این‌طور اسم‌های ما را به هم ریختید. » 💥 چشم غره‌ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: « اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم. » بعد رو کرد به من و گفت: « حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم! » شانه بالا انداختم. گفت: « هر چه می‌گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی‌کند. یک بار دیدی فردا پس‌فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می‌گویند. نگویی آقا ستار که بردارشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد. » این را گفت و خندید. می‌خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. 🔰ادامه دارد .....🔰
30.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن تولد زن نامدار قرن‌ در دانشگاه آزاد سیرجان واقعا حیرون میشی وقتی میبینی این خانم با ۸۰ سال سن چقدر شاداب
خدا خودش گفته وقتی با دلِ شکسته بهم بگی: "اَعطَنی الفَضل" به معنی محتاجِ معجزه توام.. به آسمان قسم غیر ممکن های زندگیتُ ممکن میکنم:)🤍🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عجیب به دلم نشست 👌شاید رزق امروزمون دیدن این کلیپ باشه ‌تا آخر ببینید مولا جانم امام زمانم ... چه شود که نازنینا رخ خود به من نمائی؟🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا