5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️روزمان را 📖 #با_قرآن_شروع_کنیم
❤️امروز هم نعمت خداست🍃
🍃 قـــدرش را بـــدانــیـــم ❤️
💌 صفحه امروز: ۴۸
💌 سوره :بقره
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
╭═━⊰🍃🌸🍃
📚 #تفسیر_سوره_بقره
┄┅══❣️✿﴾﷽﴿✿❣️══┅┄
✍ قسمت صد و چهل و هشتم
🍃داستان سليمان و ساحران بابل🍃
♦️سحر در عصر ما: اگر امروز هم كسی از آنها چنين استفادهای را در برابر مردم بيخبر كند سحر محسوب خواهد شد.كوتاه سخن اينكه سحر معنی وسيعی دارد كه همه آنچه در اينجا گفتيم و در سابق اشاره شد نيز در بر میگيرد.اين نكته نيز به ثبوت رسيده كه نيروی اراده انسان، قدرت فراوانی دارد.
🔶 و هنگامی كه در پرتو رياضتهای نفسانی قويتر شود كارش به جايی میرسد كه در موجودات محيط خود تاثير میگذارد، همانگونه كه مرتاضان بر اثر رياضت اقدام به كارهای خارق العاده میكنند.اين نيز قابل توجه است كه رياضت ها گاهی مشروع است.
♦️و گاهی نامشروع، رياضتهای مشروع در نفوس پاك نيروی سازنده ايجاد میكند، و رياضتهای نامشروع نيروی شيطانی، و هر دو ممكن است منشا خارق عادات گردد كه در اولی مثبت و سازنده و در دوم مخرب است.
📚 تفسیر نمونه
╭═━⊰🍃🌸🍃
🌿🌺سلام مولای من، مهدی جان🌺🌿
خوش به حال عاشقے ڪہ هر کجا بیند تو را
در میان هاے و هوے لحظہها بیند تو را
در رڪوع و در سجود و در قنوت یا ڪہ
در هر موسم شور و نوا ببیند تو را🌿🌺
🌱.برقآمت دلربای مهدی صلوات.🌱
❤️ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️💫
📎 #امام_زمان
📎 #ظهور
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2 راه مهم برای افزایش محبت به امام زمان علیه السلام
#امام_زمان
#محبت
┈┈••✾•✨🍃🌸🍃✨
🌷 دختر_شینا – قسمت 8⃣
.... خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
روزها پشت سر هم میآمدند و میرفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم میآمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمیشد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود.
بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم. در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش میکردم؛ اما همین که از راه میرسید، یادم میافتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران میشدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دلخوشیام میشد و زود همه چیز را از یاد میبردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همهی روستا مادرم را به کدبانوگری میشناختند.
دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمیشد. به همین خاطر، همه صدایش میکردند « شیرین جان ».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانهی ما آمده بودند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود. دمِ غروب، دیدیم عدهای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه میروند، پا میکوبند و شعر میخوانند.
وسط سقف، دریچهای بود که همهی خانههای روستا شبیه آن را داشتند. بچهها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشتبام هستند.» همانطور که نشسته بودیم و به صداها گوش میدادیم، دیدیم بقچهای، که به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آنها دست زدند و گفتند: «قدم! یااللّه بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: « زودباش. » چارهای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم.
صمد انگار شوخیاش گرفته بود. طناب را بالا کشید.مجبور شدم روی پنجهی پاهایم بایستم، اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید.
صدای خندههایش را از توی دریچه میشنیدک. با خودم گفتم: « الان نشانت میدهم. » خم شدم و طوری که صمد فکر کند میخواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمیخواهم بقچه را بگیرم. طناب را شل کرد؛ آنقدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم.
صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شلتر کرد. مهمانها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند.
صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسریهایی که آخرین مدل روز بود و پارچههای گرانقیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت. مادم هم برای صمد چیزهایی خریده بود.
آنها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچهی شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: « قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد. »
رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که میخواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشتبام میخواندند و میرقصیدند...
🔰ادامه دارد....🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 مملکت امام زمانی
به دانشآموزای این شکلی نیاز داره ...
🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍معنای حشر با پیامبر صلی الله
علیه و آله
🎥 مرحوم علامه رحمة الله علیه
◽️◽️
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادران رسول خدا در آخرالزمان ....🌴
🌷زیبا و دلنشین
# آیت اللّه ناصری
قرب به اهل بیت ۲۲.mp3
10.63M
✘ من دلم تنگ نمیشه برا امام زمان علیهالسلام!
چرا ؟ چه مشکلی وجود داره ؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۲۲
#استاد_میرباقری | #استاد_شجاعی
●➼┅═❧═┅┅───┄
قرب به اهل بیت ۲۳.mp3
9.63M
✘ من وقتی به مشکلات برخورد میکنم؛
توان دعا و توسل را از دست میدهم! چرا؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۲۳
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
#آیتالله_فاطمینیا
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای به کسانی که نیش می زنند...
#استاد_قرائتی
برای سلامتیش صلوات