آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهاردهم: عشق ڪتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... دا
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پانزدهم: منــ ـ شوهرش هستمـ
ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ...
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...
علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ...
قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ...
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟...
همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ...
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شانزدهم: ایــمان
علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ...
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ...
در رو محکم بهم کوبید و رفت ...
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
@mahdii_hoseini
💕 #اخلاق_شهدایی💕
🌸 همیشہ همسردارے ش خاص بود ؛
وقتے مےخواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را مےچید و از من مےخواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصے بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزے را بالاتر از مادرش نمےدید ،
تعادل را رعایت مےڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمےشڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بـےاحترامے نمی ڪرد ...
✍ بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی ؛
#به_خود_بیاییم😔
#توفیق_ترک_گناه
شهدا کمکمون کنید دیگه گناه نکنیم.
دیگه خسته شدیم..✋
شهدااا مارو دریابید😞😞
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
#به_خود_بیاییم😔 #توفیق_ترک_گناه شهدا کمکمون کنید دیگه گناه نکنیم. دیگه خسته شدیم..✋ شهدااا مارو دریا
🔴پاداش ترک گناه وعقاب انجام گناه
درشب جمعه
🍂درشب جمعه،از گناهان بپرهیزید؛چون گناه،چند برابر می شود،وحسنه هم چند برابر می شود.
🍂هرکس درشب جمعه،نافرمانی خدارا ترک کند،همه ی گناهان گذشته ی او ،درآن بخشوده می شودوبه او می گویند:کار را از سر بگیر،وهرکس درشب جمعه،با انجام دادن گناهی به مبارزه با خدا بپردازد،خداوند، اورا به همه ی کرده هایش درطول عمرش مواخذه می کند و به سبب این گناه، عذابش را دو چندان می نماید.
"بحار النوار:28/283/89."
#توفیق_ترک_گناه
@mahdii_hoseini
🔴 بسم رب الشهدا والصدیقین
🌷 گروهبان یکم محمدامین الله دادی، از یگان تکاوری ۱۱۵ کرمان در پی حمله مسلحانه افراد ناشناس به تیم گشت انتظامی در محور رودبار جنوب استان کرمان به خیل عظیم شهدای مدافع وطن پیوست.
▪️هنیألک الشهادة.
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
بزرگی گفت: وابسته به خدا شويد.
پرسيدم: چطوری
گفت: چطوری وابسته به يه نفر ميشی؟
گفتم: وقتی زياد باهاش حرف ميزنم زياد ميرم و ميام.
گفت: آفرين! زياد با خدا حرف بزن، زياد با خدا رفت و آمد کن.
💞وقتی دلت با خداست،
بگذار هر کس ميخواهد دلت را بشکند...
💞وقتی توکلت با خداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند با تو بی انصافی کنند...
💞وقتی اميدت با خداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند نا اميدت کنند...
💞وقتی يارت خداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند نارفيق شوند...
هميشه با خدا بمان.
☂چتر پروردگار، بزرگترين چتر دنياست..
@mahdii_hoseini