فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخر سر موفق به #توبه ميشوی
🗣 #آیت_الله_فاطمی_نیا
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_ششم: رگـ یابـ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ...
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_هفتم: حملـه زینبے
بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ...
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_هشتم: مجنونـ علے
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ...
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست ...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
#دلنوشته
🌷همیشه برای اشک هایم مرحمی...
همین که قطعه قطعه ها را با گام های خسته اما محکم به شوق دیدنت طی میکنم , با خودم میگویم اینبار که ببینمش فقط و فقط
نگاهش میکنم
غبار از مزارش میگیرم
و میگویم دلتنگت بودم ...
چه میشود ...
که تا نگاهم به نگاه مهربانت متلاقی میشود
بی اختیار ...!
بی اختیار ِ بی اختیارِ
هم چشمانم بارانی میشود
و
هم زبانم کلی برایت درد دل کرده
و فقط
وقتی
به خودم می آیم
که چیزی شبیه زمزمه ای
در گوشم می پیچد...
ای که بر تربت من می گذری روضه بخوان
نام زینب (س) شنوم , زیر لحد گریه کنم ...
راستی مهدی!
از کجا میدانستی
تربتت تربت خواهد شد...
میدانم که تو میخوای اشک هایم جهت دار باشد
مرحمی برای دلی که جز تو ندارد ابوخلیل
#ارسالی_کاربران
🆔 @mahdii_hoseini
او خواهد آمد:
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را
در عزا بنشاند او ، شمع و گل و پروانه را 💔
⚫️هشتم شوال سالروز تخریب مزار ائمه بقیع (علیهم السلام) به دستور وهابیون آل سعود
#تخریب_بقیع
@mahdii_hoseini
#رزقمعنوی🌸🍃
یادم باشد
جز #تو ... کسی ...
لایقِ دانستنِ
#درد های من نیست ...
قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللّه
گفت: من غصه و پریشانیام را
پیشِ خدا میبرم ...
#یوسف ۸۶
#خدایا تو که می دانی ... دریاب ...
#ان_شاءالله دردهایمان ما را به #خدا برساند ...
نه به #غیر_خدا !
#دلــنامہ💌
@mahdii_hoseini
#خاڪریزخاطرات
گفتم: با فرمانده تان کار دارم !
گفت: الان ساعت ۱۱ است!
ملاقاتی قبول نمی کند ...
رفتم پشت در اتاقش در زدم،
گفت: کیه؟
گفتم : مصطفی من هستم.
گفت : بیا تو.
سرش را از سجده بلند کرد،
چشمهای سرخ،
خیسِ اشک
و رنگش پریده بود.
نگران شدم، گفتم: چه شده مصطفی؟
خبری شده؟ کسی طوری اش شده؟
دو زانو نشست.
سرش را انداخت پایین. زُل زد به مُهرش. دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد. گفت : ساعت ۱۱ تا ۱۲ هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. بر میگردم کارهایم را نگاه میکنم.
از خودم میپرسم کارهایی که کردم،
رای خدا بود یا برای دل خودم؟ ...
#شهید_مصطفے_ردانے_پور
@mahdii_hoseini
خداوند انسان را به صورت موجودی هوشمند آفریده است، که توان تغییر رفتارها و سبک زندگی خود را دارد و بر همین اساس هم است که دری به نام توبه به روی او گشوده است و این در را تا آخرین لحظه، برای بازگشتن او باز نگه داشته است؛ بنابراین هیچ گاه از اصلاح و رشد در زندگی خود ناامید نباشید و با این افکار منفی خودتان را در مسیر هلاکت قرار ندهید.
❤برای ترک گناهان از شهدا کمک بگیریم❤
#توبه
#گناه
#پاکی
#آرامش
@mahdii_hoseini
از حصار دور قبر مجتبی فهمیده ام
گریه هم جرم است دراینجا... زیارت پیشڪش
#آستان_قدس_حسنی