eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
سبط نخست نبی، نور دل فاطمه مشرق و مغرب همه، غرق نعیم حسن...
از صف صفین بپرس، وز جمل و نهروان تا نگری دشمنان، کشته ز بیم حسن
همدم او بی وفا، هجمه و تیر جفا نیست یکی و دو تا، هتک حریم حسن
حرمت او را شکست، راه به تابوت بست تیر به تابوت زد، خصم لئیم حسن
ما که تباهیم و بس، نامه سیاهیم و بس کاش شفاعت کند لطف قدیم حسن 😔
آه از آن ساعتی، که آمد و از حسین بی زره اذن قتال، خواست یتیم حسن...😭😭😭
زینب اگر دیده ای، تو جگرش را به تشت در نگر اینک به دشت، فرق دو نیم حسن... 😭😭💔
شب ششم محرم و شب قاسم ابن الحسن (ع)
🌱 این طفل سیزده ساله (قاسم) در کنار مجلس نشسته است. وقتی که اباعبدالله این مژده را می‌دهد که فردا همه شهید می‌شوند، او با خود فکر می‌کند که شاید مقصود، مردان بزرگ باشد و ما بچه‌ها مشمول نباشیم. یک بچه سیزده ساله حق دارد چنین فکر کند. نگران است، مضطرب است. یکمرتبه سر را جلو آورد و عرض کرد: «یا عَمّا! وَ انَا فیمَنْ یقْتَلُ؟» آیا من هم فردا کشته خواهم شد یا کشته نمی‌شوم؟ حسین بن علی نگاه رقّت آلودی کرد. فرمود: پسر برادر! من اول از تو سؤالی می‌کنم. سؤال مرا جواب بده، بعد به سؤال تو پاسخ می‌دهم. عرض کرد: عمو جان بفرمایید! فرمود: مرگ در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فوراً گفت: عمو جان! «احْلی‏ مِنَ الْعَسَلِ» چنین مرگی در کام من از عسل شیرین‏تر است (یعنی من که می‌پرسم، برای‏ این است که می‏ترسم فردا این موهبت شامل حال من نشود). فرمود: بله فرزند برادر! تو هم فردا شهید خواهی شد اما بعد از آنکه مبتلا به یک بلای بسیار سخت و یک درد بسیار شدید می‌شوی. ولی اباعبدالله توضیح نداد که این بلا چیست. اما روز عاشورا روشن کرد که مقصود اباعبدالله چیست....😔😭 🌱 @mahdihoseini_ir |
Shab06Moharram1398[04].mp3
16.18M
😭وای امانتی مجتبی (ع) شب ششم شب قاسم ابن الحسن میثم مطیعی🎤 🌱 @mahdihoseini_ir |
راوی می‌گه دیدم، قاسم وقت رفتن پوشیده بود ای وای، تنها یک پیراهن راوی می‌گه دیدم، مولا چه غمگینه وقتی قاسم رو اسب، با سختی می‌شینه😔 «وای، امانتی مجتبی وای، ای وای»
راوی می‌گه دیدم، بین اون جمعیت قاسم از رو مرکب، تا افتاد با صورت حمله کردن سمتش، وقتی که ضربه خورد دیدم اومد مولا قاسم رو با خود برد راوی می‌گه دیدم توو آغوش مولا پاهاشو می‌کشید قاسم روی خاکا 😭😭😭