قندان شعرهاى تَرَم بى شِكر شده
نخل تناورِ غزلم بى ثمر شده
محكوم بر نشستن و بى شعر ماندن است
آن شاعرى كه "شبزده" و "بى سحر" شده
چنديست ابرِ اشك به چشمم نيامدست
در حقّ من دعاى پدر، بى اثر شده
روضه نميكند اثرى خاص، در دلم؛
در من نهالِ "بى اثرى" باروَر شده
حس ميكنم غبار به قلبم نشسته است
كبريتِ حال معنويَم بى خطر شده
در بند خود كشيده دلم را وَ مى برد
نفسى كه مدتيست مرا راهبر شده
راضى نميشوم به كمى كه مقدّر است
انگار آتش طمَعم شعله ور شده
اعمال مستحب كه نگو، از نوادر است
در واجبات هم قَدَرى مختصر شده
از حالِ نيمه شب خبرى نيست، واىِ من...
از تو بلا به دور؛ دلم محتضر شده
درمانده ام كه از چه سبب اينچنين شدست؟!
يك دست روى سر، وَ يكى بر كمر شده...!
نسبت به حال تو،نكند بى تفاوتم...
دلبر ز حال ما نكند بى خبر شده...!
شايد ز عشق تو خبرى نيست در دلم...
شايد هواى شور و شَرَم بيشتر شده...
شايد زبان من شده پرونده اش سياه...
شايد نگاه من، به تنت نيشتر شده...
آقا،نگاه مرحمتى كن به حال من
طبعم نيازمندِ نسيمِ نظر شده...
#مهدی_فخارشاكرى
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@mahdimontazeremast