eitaa logo
امام مهدی منتظر ماست...
11.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
126 فایل
آرشیو مهدی شناسی: @mahdishenasi کانال "سیاست مهدوی" ‌‌‌‌: @siyasatemahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚‌باید تو را 💚تمام وقت 💚دوست داشت 💚تا نوبت به 💚دلتنگی ات نرسد... 🍀سلام محبوب دل ها... ‌ @mahdimontazeremast
🌷امام مهدی شناسی ۱۲۸۵🌷 🔶‌هدف امامت و رهبری 💠 از نظر اسلام، دنیا و مال و مقام و قدرت و حکومت، همه وسیله اند نه هدف و لذا اولیای خدا هر گاه به قدرت و حکومت می‌رسند، هرگز از زندگی ساده خود دست برنمی دارند و در فکر بزرگ منشی و فخر فروشی و استکبار و فساد نیستند و تنها به تکلیف الهی فکر می‌کنند. 💠 خداوند می‌فرماید: «تلک الدار الآخرة نجعلها للّذین لایریدون علوّاً فی الارض و لا فساداً» سرای آخرت، با آن همه نعمت‌های بی پایان را مخصوص کسانی قرار می‌دهیم که در فکر بزرگی و فساد در زمین نباشند. این عباس می‌گوید: خدمت حضرت علی علیه السلام رسیدم و امام مشغول وصله زدن کفش خود بود، در حالی که او امیرمؤمنان و حاکم بر جان و مال مسلمانان بود. 💠 امام پرسید: قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم: (این کفش پاره و وصله وصله) ارزشی ندارد. امام فرمود: «و اللّه لهی أحبّ الیّ من اِمرتکم الاّ أن اُقیمَ حقّاً او أدفَعَ باطلاً» به خدا سوگند همین لنگ کفش نزد من بیش از حکومت بر شما ارزش دارد مگر آنکه حقی را به پا دارم یا باطلی را از بین ببرم. 💠 آری امامت و رهبری برای اجرای دستورات الهی و رساندن مردم به کمال و نجات مردم از شرک و ظلم و جهل و تفرقه است، نه برای کسب قدرت و رسیدن به ثروت. بنابراین امامت در اسلام پست نیست بلکه مسئولیّت است، رفاه نیست که بار است و لذا شخص امام دارای زندگی عادّی است و با لباس و غذای بسیار ساده به سر می‌برد. همچون دیگران کار می‌کند و هیچ گونه مزایای فوق العاده ای برای خود نمی خواهد. 💠 حضرت علی علیه السلام در نامه ای به ابن عباس چنین نوشتند: «امّا بعد، فلا یکن حظّک فی ولایتک مالا تستفیده و لا غیظا تشتفیه ولکن اماتة باطل و احیاء حقّ» در حکومت داری، نباید ثروت اندوزی کنی و حق نداری از قدرت خود سوء استفاده کنی و غیظ خود را نسبت به رقیب و مخالف اعمال نمائی بلکه هدف تو باید نابود کردن باطل و زنده کردن حق باشد. 💠 حضرت علی علیه السلام پس از پذیرش حکومت، خطاب به مردم فرمود: «دخلتُ بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی و راحلتی‌ها هی فاِن أنا خرجتُ من بلادکم بغیر ما دخلتُ فانّنی من الخائنین» وارد شهر شما شدم با همین لباس‌های کهنه و با همین اثاثیه ساده و با همین مرکب و اگر دیدید پس از مدتی بغیر از وضع موجودم از شهر بیرون رفتم بدانید که در بیت المال خیانتی کرده ام. 💠 در جای دیگر می‌فرماید: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه علی العلماء ألاّ یُقارّوا علی کِظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لألقَیتُ حَبلَها علی غارِبها و لسقیتُ آخرها بکأس اوّلها و لألفیتُم دنیاکم هذه أزهَدَ عندی من عَفطَةِ عَنْز» اگر اجتماع مردم به دور من و نیاز آنان به رهبری نبود و اگر به خاطر اعلام یاری مردم، حجّت بر من تمام نمی شد و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که بر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده آرام نگیرند، من ریسمان و افسار حکومت را بر کوهان آن می‌انداختم و با همان ظرفی که درخت خلافت را اولین بار آب دادم (و در خانه نشستم) اکنون هم آب می‌دادم و خود به خوبی درک می‌کردید که این دنیای شما با مال و مقام وحکومتش نزد من بی اعتبارتر از آبی است که به هنگام عطسه کردن از بینی بزغاله بیرون می‌آید. 💠 آن حضرت در خطبه ۲۱۴ نیز می‌فرماید: خداوند بر گردن هر یک از من و شما حقی متقابل قرار داده و چنین نیست که تنها حاکم حق امر و نهی داشته باشد و از مقام و موقعیّت خود لذّت ببرد و فرمان بدهد. 💠 بنابراین در اسلام، هدف از حکومت، کامیابی و لذّت جویی و رفاه طلبی حاکم نیست وگرنه نباید حضرت علی علیه السلام در زمان فرمانروایی اش، کفش وصله دار بپوشد و در سختی زندگی کند به شکلی که برای تأمین زندگی روزانه خود مجبور شود شمشیرش را بفروشد و بگوید: «واللّه لو کان عندی ثمن اِزار ما بِعتُه» به خدا سوگند اگر به اندازه خرید لباسی پول می‌داشتم، هرگز شمشیرم را نمی فروختم. 💠حضرت امام رضا علیه السلام در همان زمانی که ولایتعهدی به او تحمیل شد روی حصیر زندگی می‌کرد و با بردگان غذا میل می‌فرمود. حضرت سلیمان علیه السلام نیز با آن همه عظمت، همواره در کنار مستضعفان و با آنها مأنوس بود. 📚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahdimontazeremast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینکه مردم نشناسند ... تو را ، غربت نیست غربت آن است ... که یاران ببرندت از یاد سلام امام غریبم .... @mahdimontazeremast
🥀یاد غریب🥀 🔶‌‌‌‌مردم او را به نام «علی بن مَهزیار» می‌شناختند. او در اهواز زندگی می‌کرد و همواره نام و یاد تو را در جامعه زنده نگاه می‌داشت. او شنیده بود که هر سال در مراسم حجّ شرکت می‌کنی، برای همین هر سال به سفر حجّ رفت به امید آنکه شاید بتواند تو را ببیند. 🔶سال‌های سال گذشت، او بیست بار حجّ انجام داد ولی توفیق دیدار برایش حاصل نشد. نزدیک ایّام حجّ که فرا رسید، شبی از شب‌ها در خواب کسی را دید که به او چنین گفت: «امسال به حجّ برو که امام خود را می‌بینی! ». 🔶علی بن مهزیار، صبح همان روز با گروهی از دوستانش سفر خود را آغاز کرد، او می‌رفت تا بیست و یکمین حجّ خود را به جای آورد. در طول سفر در همه جا منتظر آن وعده بزرگ بود، در مدینه، در مکّه، هنگام طواف خانه خدا، در سرزمین عرفات و... 🔶مراسم حجّ به پایان رسید، ولی خبری نشد، حاجیان کم کم به سوی وطن خود بازمی گشتند، او در کنار خانه خدا نشسته بود، همه غم‌های دنیا به دل او آمده بود، با خود فکر می‌کرد پس آن وعده چه شد؟ ناگهان مردی را دید که لباس احرام به تن دارد، علی بن مهزیار نمی دانست که آن مرد، یکی از یاران توست و تو او را فرستاده ای تا پیام تو را به اوبرساند، وقتی علی بن مهزیار آن مرد را دید، دلش شاد شد و نزد او رفت، سلام کرد، آن مرد از او پرسید: -- اهل کجایی؟ -- اهواز. -- آیا علی بن مهزیار را می‌شناسی؟ -- من علی بن مهزیار هستم. -- بگو بدانم در جستجوی چه کسی هستی؟ چه می‌خواهی؟ -- من در جستجوی امامی هستم که از دیده‌ها پنهان است، می‌خواهم او را ببینم. -- امام از شما پنهان نیست، گناهان شما باعث شده است که شما او را نبینید! این سخن، علی بن مهزیار را به فکر فرو برد، آری، اگر شیعیان، تقوا پیشه کنند و از گناهان دوری کنند، می‌توانند تو را ببینند، این گناهان است که باعث جدایی است. در این هنگام آن مرد به علی بن مهزیار گفت: «اکنون برو و وقتی ساعتی از شب گذشت من کنار مقام ابراهیم منتظر تو هستم» و پس از آن خداحافظی کرد و رفت. 🔶علی بن مهزیار بسیار خوشحال شد، خدا را شکر کرد که دیگر به آرزویش می رسد، او به منزل خود رفت، با دوستانش خداحافظی کرد و صبر کرد تا پاسی از شب گذشت، او با آن مرد روبه رو شد و همراه او حرکت کرد. 🔶راهی طولانی در پیش بود، سحر که فرا رسید، آن مرد به او گفت: «اکنون وقت نماز شب است». آنان از اسب پیاده شدند و نماز شب خود را خواندند و سپس نماز صبح را نیز به جا آوردند و بعد حرکت کردند. 🔶ساعتی راه رفتند و از کوهی بالا رفتند، پشت آن کوه، دشتی پهناور بود، آن مرد به علی بن مهزیار گفت: --آنجا چه می‌بینی؟ -- دشتی وسیع که در وسط آن خیمه ای نورانی برپاست.-- خوشا به حال تو! امام زمان در همان خیمه است! -- خدایا! از لطف تو ممنونم. علی بن مهزیار خدا را شکر کرد، اشک در چشمانش حلقه زد، آنان به خیمه نزدیک شدند، او از اسب پیاده شد، آن مرد به او گفت: لحظه ای صبر کن تا اجازه بگیرم. بعد از لحظاتی او برگشت و گفت: «علی بن مهزیار! خوشا به حال تو که آقا اجازه دادند، پس داخل شو». اینجا بود که او وارد خیمه شد و جمال دلربای تو را دید و سلام کرد و پاسخ شنید، در حالی که اشک از چشمان او جاری بود، راز دل خویش را بیان کرد و از سال‌های فراق سخن گفت. 🔶اینجا بود که تو به او چنین گفتی: «ای علی بن مهزیار! من شب و روز در انتظار آمدن تو بودم، چرا این قدر دیر آمدی؟ » او در پاسخ گفت: «آقای من! من در جستجوی تو بودم، امّا کسی را نیافتم که از شما خبری داشته باشد و مرا راهنمایی کند که نزد شما بیایم». 🔶اینجا بود که تو به او گفتی: «آیا دیر آمدن تو به خاطر این بود که راهنمایی نداشتی؟ نه. این طور نیست. شما در جستجوی دنیا هستید، فقرا را فراموش کرده اید، صله رحم را از یاد برده اید، با این کردارها، شما چه عذری دارید؟ ». 🔶این سخن تو، علی بن مهزیار را به فکر فرو برد، تنها چیزی که مانع دیدار توست، محبّت به دنیا و جلوه‌های پر فریب آن است، وقتی شیعیان دنیاطلب می‌شوند و وظیفه دینی خود را از یاد می‌برند، دیگر شایستگی دیدار تو را ندارند، کسی که محبّت دنیا در قلب او ریشه دوانده است، روز به روز از تو دورتر و دورتر می‌شود. آری، وقتی در دل کسی، دنیا جلوه کرد و او شیفته دنیا شد، دیگر به دنیا قانع می‌شود و همه کارهایی که انجام می‌دهد رنگ دنیا را به خود می‌گیرد، زیرا بزرگ ترین همّت و آرزوی او، رسیدن به دنیا است. عشق دنیا با انسان کاری می‌کند که دیدار تو را هم اگر طلب کند، به خاطر دنیاست. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی @mahdimontazeremast
امام مهدی منتظر ماست...
🥀یاد غریب🥀 🔶‌‌‌‌مردم او را به نام «علی بن مَهزیار» می‌شناختند. او در اهواز زندگی می‌کرد و همواره نا
‌ 🔶دلبستگی به دنیا چنان او را شیفته می‌کند که تو را هم برای دنیای بیشتر می‌خواهد، ولی اگر محبّت دنیا از دل بیرون رفت و انسان ارزش خود را دانست، آن وقت دیگر زندگی او عوض می‌شود و همه کارهای او رنگ خدایی می‌گیرد.سخن به اینجا که رسید، علی بن مهزیار از شرمندگی، سر خود را پایین گرفت و گفت: «آقای من! من از خطاهایم توبه می‌کنم، امیدوارم شما مرا ببخشید». 🔶اینجا بود که تو به او گفتی: «شما برای یکدیگر طلب بخشش می‌کنید، شما برای گناهان یکدیگر، استغفار می‌کنید، اگر این کار شما نبود عذاب نازل می‌شد». 🔶آن روز علی بن مهزیار فهمید که دعای برای دیگران چقدر ارزش دارد،او عادت داشت که در نماز شب، دوستان خود را دعا می‌کرد و برای آنان از خدا طلب بخشش می‌کرد، دیگران هم او را در نماز شب، دعا می‌کردند. او تصمیم گرفت تا بعداً ارزش این کار را برای مردم بازگو کند. در این روزگار، دعا در حق یکدیگر، راز بزرگی دارد، همه شیعیان باید بدانند طلب بخشش برای یکدیگر، تنها چیزی است که خشم خدا را فرو می‌خواباند و رحمت او را جذب می‌کند. 🔶بعد از این سخن، تو بار دیگر رو به علی بن مهزیار کردی و چنین گفتی: «ای علی بن مهزیار! پدرم از من عهد گرفته است بر سختی‌ها صبر کنم تا زمانی که خدا اجازه ظهور به من بدهد». آری، پدر تو، امام یازدهم بود، او در لحظه شهادت، سخنان مهمی را برای تو گفت، تو گوشه ای از آن سخنان را برای علی بن مهزیار بازگو می‌کنی. پدر به تو چنین گفت: «فرزندم! تو همان کسی هستی که خدا تو را برای زنده کردن حق و نابودی باطل، ذخیره کرده است. فرزندم! از تنهایی وحشت نداشته باش بدان که دل‌های مؤنان به تو علاقه دارند، دل‌های آنان به سوی تو پرمی‌کشد، آن مؤنان در چشم دشمنان، خوار و ذلیل اند ولی نزد خدا مقامی بس بزرگ دارند و خدا آنان را عزیز می‌شمارد». 🔶اینجا بود که علی بن مهزیار فهمید چرا سال‌های سال، بی تاب تو بوده است، او فهمید که راز این عشق چیست. او بیست سال به سفر حجّ آمد تا تو را ببیند، هر کس که در این روزگار، دلش به سوی تو پر می‌کشد، در فراق تو اشک می‌ریزد، باید این نکته مهم را بداند. پدر به تو گفت: «فرزندم! از تنهایی وحشت نداشته باش بدان که دل‌های مؤنان به سوی تو پر می‌کشد»، پس این شوقی که در دل شیعیان می‌افتد، حکمتی دارد، روزگار غیبت است، تو بیشتر وقت‌ها در تنهایی به سر می‌بری، مصیبت‌ها و سختی‌های فراوان می بینی، ولی وقتی می‌بینی که دل‌های مومنان برای تو بی تاب است، وقتی عشق و علاقه آنان را به خود می‌بینی، تحمّل آن سختی‌ها برای تو آسان تر می‌شود. 🔶کسی که در فراق تو اشک می‌ریزد و همچون شمع می‌سوزد، شاید مصلحت نباشد به دیدار تو برسد، ولی او باید بداند بی تابی‌ها و سوزها، رمز و راز مهمی دارد. 🔶خوشا به حال علی بن مهزیار که چند روزی در خدمت تو بود، او سوالات زیادی را از تو پرسید و از علم آسمانی تو بهره فراوان برد. دیگر وقت وداع فرا رسید، تو در حق او دعای فراوان نمودی و او با تو خداحافظی کرد و به سوی وطن خود بازگشت. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی @mahdimontazeremast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ای یوسفـ❤️ـ گم‌ گشته دل در کجایی؟ چشمان بر در مانده گریان است بی تـ❤️ـو سلام یوسف زهرا ... @mahdimontazeremast