eitaa logo
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
156 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
19 فایل
((...دِلَم نَوای اَنا مَهدی میٓخواهَد...) 🌺اللّهم عجل الولیک الفرج🌺 یعنی گناه نکنیم... لفت دادن ممنوع 🚫🚫 کپی مطالب = صلوات برای ظهور اقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آیدی اینستا: @mahdiyavara313
مشاهده در ایتا
دانلود
صدوبیست و هفتمین قرار عاشقی سخنران :حجت الاسلام سید محمد جواد موسوی موضوع :ماه رمضان، ماه تفکر و تدبرقرآن زمان:سه شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۵ ساعت: ۱۵:۰۰ مکان:مسجد امام زمان «عجل الله»
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 3⃣1⃣ قسمت سیزدهم 🔇 حس دوگانه‌ای دارم. موندم خوشحال باشم یا غصه بخورم! از ای
؟! 4⃣1⃣ قسمت چهاردهم 🧶 مثل کلاف سردرگمی می‌مونم که لحظه به لحظه توی خودش فرو می‌ره. یه عمر واسه این و اون حرف از انتظار زده بودم و حالا خودم نشسته بودم پای شهدای گمنام شهرم که حتی اسمشون رو نمی‌دونم، اما حرفاشون بدجور منو بهم ریخته. اشک از چشام نم‌نم می‌باره و یه گوشه از سنگ قبر رو خیس می‌کنه. دوست دارم فقط بشنوم. کلمات با ضرب‌آهنگ اشکام انگار شنیده می‌شن، مثل قطرات بارون پاییزی... 🌷 اول حمید پا می‌شه، بعدش من. لحظهٔ آخری به اون جوون می‌گم: رفقاتون همه شهید شدن؟ می‌گه: نه! خیلیا توی صف انتظارن، اما ما منتظرشون می‌مونیم، اینا نشونه دارن. به قول حاج قاسم، شرط شهید شدن، شهید بودنه. میوه‌ات برسه، می‌چیننت، تلاش کن برسی رفیق! اشک معجزه می‌کنه. یادته راز این اشک رو معاون علی آقا به علی چیت‌سازان هم گفت، اگه می خوای جا نمونی، گمنام باش و فقط برای خدا کار کن. 🪽 راه افتادیم. حمید راحت قدم برمی‌داره، سبک‌بال و رها، اما من بدجور سنگینم، انگار پاهامو به زمین دوختن. بهش می‌گم: آقا حمید، بدجور توی دو‌راهی موندم. نه راه پیش دارم، نه راه پس! سرعتشو کم کرد و به بهونه جواب دادن به من، چند قدم راه رفته رو برگشت. نگام کرد. می‌دونستم ذهنمو می‌خونه، اما دوست داشتم خودم بهش بگم. 🗻 با غصه گفتم: سال‌ها از وظایف منتظران خوندم و برای خودم و دیگرون هم گفتم، اما با این دقت که می‌بینم، مو رو از ماست می‌کشن بیرون. ترس برم داشته که نکنه دارم درجا می‌زنم! اصلاً وقتی اینقدر انتظار سخته، پس بذار بی‌خیال بشم که لااقل بهم نگن ادعای منتظر رو داری در‌میاری! خندید و کنارم ایستاد. چشم دوخت به افق و غروب دلگیر شهر و با طمأنینه گفت: سید، می‌دونی انتظار بالاترین قله‌ای هست که تموم انبیا و صلحا در طول تاريخ، آرزو داشتن توی این عصر آخرالزمانی جای من و تو باشن و به این مقام بی‌نهایت بزرگ منتظر برسن. 🔆 انتظار اونقدر اجر و قرب داره که اجر پنجاه شهید رو بهش دادن و کلی حدیث داریم که شنیدنش آدم رو به وجد میاره. رسیدن به این قله رفیع، اراده و ایمان قوی و توکل بر خدا و عنایت اهل‌بیت رو می‌خواد. حیفه جزء یاران امام حسین توی قصه کربلا نباشی، قصه، همون قصه کربلاست. کنار‌کشیدن و بی‌خیال شدن، یعنی توی لشکر دشمن رفتن. برای همین توی این عمر کوتاه دنیا می‌شه یه تجارت بزرگ و ماندگار کرد. اونم تلاش برای تمدن‌سازی و پای انقلاب موندن و گوش به حرف نایب امام زمان، رهبر عزیز سپردنه که داره انقلاب رو به سرمنزل مقصود می‌رسونه. 🗣 ادامه دارد... 📖
؟! 5️⃣1️⃣ قسمت پانزدهم 📱بهش گفتم: حمید، یه چیز بگم خوشحال بشی؟ نگام کرد. گفتم: من رفقای باحالی دارم. همه‌شون مهدوی هستن و پای کار آقا! دمشون گرم. هم توی فضای مجازی پای کارن، هم توی مراسم‌ها و هیأت‌ها. مطمئنم اونا رو ببینی کیف می‌کنی! اونا مثل من نیستن! تبسمی کرد. خواست چیزی بگه، اما پشیمون شد. رو کرد سمت شهر، گفت: اونا هم صدای یاری امام رو می‌شنون؟! 📿 موندم چی باید بگم. واقعاً نمی‌دونستم. شاید آره، شایدم نه! البته احتمال اولی بیشتره، چون می‌دونم اهل ریا نیستن و از پیشونی‌هاشون می‌شه فهمید که اهل نماز شب و تهجد و راز و نیازن. نخواستم فکر کنه رفقامو نمی‌شناسم. برای همین گفتم: اونا ذکر هر روزشون «اللهم‌ عجل ‌لولیک ‌الفرج» هست. یه جمعه نیست برای ندبه نیان، اینا حتماً جز منتظران آقان... بعد تهش گفتم: ان‌شاء‌الله! 🎤 گفت: کدومشون رو بیشتر از همه قبول داری؟ گفتم: حاج آقا فلانی، هم مداحه، هم سخنران و هم امام جماعت مسجدمون. گفت: بیا بریم سراغش. مشتاقم ببینمش. توی مسجد بودیم. از در و دیوار مسجد می‌شد فهمید که دهه اول محرمه. فهمیدم بعد از نماز صبح، روضه‌های صبحگاهیه و کلی جمعیت نشستن و دارن به فرمایشات رفیقمون گوش می‌دن. مثل این بود که یه نوار ضبط صوت بگذارن رو دور تند! تموم اون دهه رو گوش دادیم. هر روز یه موضوع جدید، با کلی مطلب جالب، ته همه‌شون هم یه روضه عالی و بعدشم بساط صبحونه... چیزی برای گیر دادن نمی‌دیدم. 🔆 به حمید نگاه کردم. برخلاف من، اثری از ذوق‌زدگی درش ندیدم. طاقت نیاوردم و گفتم: می‌دونم همه سخنرانیش رو گوش دادی، نظرت چیه؟ گفت: جوابتو با یه سوال می‌دم. گفتم: بفرما! ادامه داد و گفت: توی این ۱۰ روز که سخنران مجلس بود و کلی مستمع داشت، یادی هم از امام زمان کرد؟ آیا توی این ۱۰ روز نمی‌شد یه موضوع رو هم به آقا اختصاص بده؟! آیا بحثی مهم‌تر از یاد امام زمان ارواحنافداه وجود داره؟! روضه‌ خوند، اما از منتقم امام حسین علیه‌السلام حرف نزد؟ 🧮 سید! خیلیا هستن عاشق امام حسین هستن. نمونه‌اش همین پیاده‌رویی اربعین. ۲۵ میلیون زائر چه عظمتی به اسلام دادن، اما آیا همه‌شون به یاد امام‌زمان‌شون هستن؟ اگه جواب این سوالا رو بفهمی، نیازی به گفتن باقی مسائل نیست اخوی! باقی دوستاتم اینجورین؟! با یه چرتکه، دو دوتا، دیدم حق داره آقا نیاد! سخنرانش که من باشم، اینه وضع کارام. اونم از رفیق و رفقام! دلمون خوش بود حتماً مشکل از دیگرونه، نه ما! 🗣 ادامه دارد... 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا رو چه دیدی.. شاید امام رضا گفت : شما چند روز دیگه مهمان حرم مایید✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-سلام یا مهدی<عج> از لحظه ای که تصمیم بگیری دیگه با گذشته تو کاری ندارن؛🌿 فرصت جبران برات فراهم میشه رفیق":)! |استادشجاعی🎙-
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری ؟! 5️⃣1️⃣ قسمت پانزدهم 📱بهش گفتم: حمید، یه چیز بگم خوشحال بشی؟ نگام کرد. گفت
؟! 6⃣1⃣ قسمت شانزدهم ✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟! جرقه‌ای توی ذهنم خورد. چطور زودتر یادشون نیفتادم؟! حتماً این از اخلاص‌شون هست که فراموش کردم اینجور دوستایی هم دارم. چشام برق زد، گفتم: دارم! خوبشم دارم! چند سالیه با برخی دوستام برای کانال‌های مهدوی قلم می‌زنیم. از داستانک و خاطره گرفته تا دلنوشته، مطلب می‌نویسیم. دوستام از بهترینای کشورن، بدون هیچ چشم‌داشتی اومدن پای کار، جوونن و پرانرژی، شب و روز برای کار مهدویت دارن دوندگی می‌کنن. امیدوارم اینا دیگه منتظر واقعی باشن! 🔊 عمیق نگام کرد. ته دلم هُری ریخت. خواستم چیزی بگم که گفت: برای فهمیدن جواب این سوال فقط کافیه ازشون بپرسی اونا صدای یاری آقا رو می‌شنون؟! اگه می‌شنون چرا گاهی قهر می‌کنن؟! گاهی ناز می‌کنن! همه‌اش برای کار کردن بهونه میارن، چرا کارهای آزادشون بهتر از کارهای مهدوی‌شونه؟! چرا کم‌کارن؟! چرا همه‌اش دنبال تأیید این و اونن؟! کسی که صدا رو بشنوه، مضطر می‌شه. تا حالا مطالبت برای یاری امام، از روی اضطرار بوده که دلی بلرزه و اشکی سرازیر بشه؟! 🕌 از مسجد بیرون زدیم. هوای شهر رو سینه‌ام سنگینی می‌کنه. قدم‌زنان رفتیم توی راسته بازار. دیدم مدام لااله الا الله می‌گه. گفتم: آقا حمید، چیزی شده؟! گفت: واقعاً این بی‌حجابا رو نمی‌بینی؟! گفتم: معلومه اخبار رو دنبال نمی‌کنی! چون قراره توی مجلس لایحه حجاب رو تصویب کنن! وایستاد و نگام کرد و گفت: آقا سید، پس وظیفه امر به معروف و نهی از منکر چی می‌شه؟! منتظری دستگاه‌های ذیربط کاری برای کشور امام زمان کنن؟! درسته اونا مسئولن و یه روزی به خاطر هر گونه اهمال‌کاری باید جواب بدن، اما یه منتظر واقعی، منفعل نیست. ❌ یه سوال پرسید که دعا می‌کردم هیچ‌وقت ازم نپرسه. گفت: تا حالا چند بار امر به معروف کردی؟ تا حالا چند بار برای دین خدا، فحش شنیدی؟ سرم رو پایین انداختم. هیچی برای گفتن نداشتم. یادمه مدام دنبال توجیه بودم که خطر جانی داره یا اصلاً کی می‌گه تذکر من اثر داره یا نه؟ پیشدستی کرد و گفت: مگه حضرت آقا نگفت بی‌حجابی حرام شرعی و قانونیه، مگه نگفت تذکر لسانی بدین و رد بشین، تأثیر داره... 📚 بدجور گوشه رینگ گیرم آورده بود. بهم گفت: اون دختر رو می‌شناسی؟ کدوم دختر؟ همون دختر چادریه که بر خلاف همه دخترا، از این ور می‌ره! دقت می‌کنم و با هیجان می‌گم: آره… اون زهراست… ماشاالله چقدر بزرگ شده! زهرا رو چطوری می‌شناسی؟ گفت: تو خودت زهرا رو چقدر می‌شناسی؟! مگه سه سال توی روستا، زمان راهنمایی محصلت نبود؟ 🗣 ادامه دارد... 📖
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از سردار بی‌سر خیبر حاج ابراهیم همت هفدهم اسفند‌ماه سالروز شهادت سردار عشق محمد ابراهیم همت
42.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این چند دقیقه باشد برای آن‌ها که قسمتشان نشد امسال را شلمچه باشند و بماند
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖❤✨◗ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آسمانِ‌حَرَمت‌ڪو‌؟قفسم‌تنگ‌شده، نه‌فقط‌دل‌ڪہ‌برایت‌نفسم‌تنگ‌شده!' ‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‹ ❤⇢ › ‹ 🫶⇢ › ‹
@hobo_lhosein_۲۰۲۴_۰۳_۰۷_۱۷_۲۷_۰۱_۰۳۶.mp3
3.78M
چجوری‌بگم‌که‌دلم‌گرفته حاج سید مجید بنی فاطمه شب زیارتی امام حسین علیه السلام  
کانون مهدویت 🌻مهدی یاوران🌻 علی آباد
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 6⃣1⃣ قسمت شانزدهم ✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟! جرقه
؟! 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم ✉️ پرسیدم: چرا زهرا این‌وری می‌ره؟! اینجوری که راهش دور می‌شه! پرسید: نکنه آلزایمر داری سیّد؟! مستأصل گفتم: نمی‌دونم، شاید! یه وقتایی خیلی چیزا یادم می‌ره. در حالی که با حمید، آروم پشتِ سر زهرا راه افتادیم، گفت: پارسال زهرا واست پیام گذاشت، پیامش را باز کردی، اما نخوندی. گذاشتی واسه بعد، اما یادت رفت. با تعجب گفتم: وای... الان یادم اومد! راست می‌گی! حالا چی نوشته بود؟! حمید گفت: دوست دارم تو اول از زهرا بگی، بعد من! 🔆 گفتم: زهرا از همون روزای اول، عاشق شنیدن خاطره و داستان در مورد خدا و اهل بیت بود. منم وقتی نگاه مشتاقش رو می‌دیدم، مجاب شدم با تشویق، اونو اهل نماز کنم. متأسفانه خیلیا توی روستاشون اهل نماز نبودن. ماه رمضان هم بساط ناهار خیلیا پهن بود. زهرا توی خونه‌شون، تنهایی نماز می‌خوند، تنهایی واسه سحری بلند می‌شد و تنها‌نفری بود که با چادر می‌اومد مدرسه! یه بار بهم گفت: بابام از شهر، غذا خریده بود. گفت: زودتر بخورین تا از دهن نیفته! اولین قاشق رو که بالا آوردم، اذون دادن. لب به غذا نزدم و واسه نماز بلند شدم. بابا گفت: غذات از دهن می‌افته دختر! گفتم: خدا از قلبم نیفته بابا! 📿 حمید چنان با اشتیاق گوش می‌داد که به زهرا حسودیم شد. این اولین بار بود که نگاه حمید رو اینقدر مشتاق می‌دیدم. حمید گفت: خبر داری زهرا نماز شب می‌خونه؟ خبر داری تموم فکر و ذکرش دعا برا فرج مولاست؟ خبر داری چقدر واسه چادرش از بچه‌های دبیرستان متلک شنیده و شبا با ما دردِ دل کرده و ازمون خواسته هواشو داشته باشیم؟ هیچ می‌دونی چرا همیشه از اینجا می‌ره و راهش رو دور می‌کنه؟ 💣 دهنم باز مونده. زیر بمباران جملات، دارم داغون می‌شم. می‌دونستم زهرا خوبه، اما نه تا این حد! با کنجکاوی گفتم: خوش به حالش که شما هواشو دارین. قصهٔ این راه دور چیه؟ گفت: اون راه نزدیک، از یه کوچه خلوت می‌گذره که پاتوق پسراس! کلی پیام و طرح دوستی و گناه اونجا اتفاق می‌افته! همکلاسی‌های زهرا، بارها بهش پیشنهاد دوستی با پسرا رو دادن! اما اون محکم‌تر از این حرفاس! حاضره راشو دور کنه، اما فرصت واسه گناه کردن رو نه به خودش بده، نه به دیگرون! 🇮🇷 بعد ادامه داد: می‌بینی آقا معلم! تو گفتی، اون عمل کرد! تصمیم گرفته توی آینده طراح لباس بشه تا بتونه واسه بانوان کشورش، طرح پوشیده و امام‌زمان‌پسند بزنه. می‌گه این همه سختی‌ها رو فقط به عشق لبخند رضایت امام زمانه داره تحمل می‌کنه. از این دست بچه‌ها و رفقا داری سیّد جان؟! 🗣 ادامه دارد... 📖