eitaa logo
💚💫مَـــهــدیِ مـــُـوعــُـــود💫💚
119 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
13.6هزار ویدیو
58 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم @Farham1364
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬یک کلمه برای دنیا،یک کلمه برای آخرت❗️ 🎙️شهید آیت الله سخنرانی های عالی و رفیعی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥احترام به طبیعت 👤حجت‌ الاسلام و المسلمین دانشمند سخنرانی های عالی و رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥داستان عجیب گله از امام زمان (عج) ♨️ واقعا فوق العاده است این داستان سخنرانی های عالی و رفیعی
AudioCutter_CQACAgQAAx0CVc35HwACuWxknIR2vxTku_mDf6o7YsLG640JigAC1QADRJrTBFHrpVR-.mp3
4.06M
🔖منبر کوتاه🔖 🔊 🔅🌹بهشت دنیا و بهشت آخرت🌹 🔰 سخنرانی های عالی و رفیعی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔷 توسل به نام امام علی عليه السّلام 🔷🔹 🔰 نقل داستانی از آیت‌الله بهجت از زبان علامه مصباح یزدی رحمةالله علیهما سخنرانی های عالی و رفیعی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬حق فرعون بر حضرت موسی (علیه السلام) 🎙️حجت الاسلام سخنرانی های عالی و رفیعی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 دست‌نوشته‌ ی تکان‌دهنده سردار رشید سپاه اسلام شهید صادق مزدستان: ◇ بی من اگر به رفتید از آن تربـت پـاڪ؛ مشتی به همـراه بیاورید و بر گـورم بپاشید شاید به حـرمت این خاڪ خــــدا مـرا بیامــرزد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
30.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار برای اولین بار؛ ناگفته هایی از ابوالقاسمی وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اسماعیل دقایقی، فرمانده دلاور لشکر بدر، شب‌ها با استفاده از تاریکی به چادرهای بچه‌های بسیجی سر می‌زد و آن‌جا را نظافت می‌کرد. از بس خاکی می‌گشت، اگر کسی به لشکر بدر می‌آمد، نمی‌توانست تشخیص بدهد فرمانده لشکر کیست. یک بار یکی از بچه‌ها که اسماعیل را نمی‌‌شناخت و فکر می‌کرد نیروی خدماتی‌ست، به او گفته بود چرا نیامدی چادرمان را نظافت کنی؟، و او جواب داده بود: به روی چشم؛ امشب می‌آیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌