eitaa logo
ماهـ‌ِ پنهان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
﷽ تِب فراق تو بیچارهـ کرد دنیـا را بدۅن تو به دل ما قرار بی‌معناسـت🌱💙 . . •شـروط:🌸 •| @Penhaan |• . . •پای مکتبِ حـاج قاسـم:)🌿 •| @deltange_o_o |•
مشاهده در ایتا
دانلود
سلاااام دوستان نماز قضای مغرب فراموش نکنیم❤️❤️ ببخشید دیروز یادم رفت یاداوری کنم 😞 امیدوارم انجام داده باشید موفق باشید تلاشگران در راه خدا مجاهدان ☺️🌹🌹
•• 💡 📲| ٻہ‌جــــا‌نۅۺٺہ‌بۅد➣ 🌹✨ ۿـر ۅَقـ‹🕡›ـٺْ خۅاسٺے گُنـاه کنۍ❛ ٻہ ‌لحظہ ۅاٻسا✋🏼°° دسٺتُ بذار رۅ سٻنہ🌱 ۅ سہ‌بار بگــۅ[🗣} •♥️ ـ ـ حالا اگہ ٺۅنسٺے‘⚠️حرمٺۺُ بشکـــــــــــڹ‌ۅ‌گناه کـڹ... ـ ـ • +آره‌نمٻـشہ‌نمےٺۅنٻم✨ به‌خودمون‌بیایم‌ ‌!
💡 قدر لحظاتِ جوانی خود رٰا بدانید ؛👌 و مواظب باشید هرگز جز برایِ رضایِ خدٰا ڪار نکنید 🌱✅ کار خوبه برای خود خدامون باشه👌👌 از لحظات جوانی‌مون درست استفاده کنیم ✅ که بعداً حسرت نخوریم 😔 خواندن یک صفحه قرآن رو حتماً جزو برنامه روزانه‌مون قرار بدیم✅
حَࢪمٺ‌ آࢪزوست.... ✌️🏻 🕊
🌿•﷽•🌿 ...خیلے فرق هست بین خندیدن و شاد بودن... شرح ناممکن🙃 💡 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
•﷽• این نیز بگذرد... 🙃😇🙂 💡 ✌️🏻 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
سلام وعرض پوزش🙏🙏 امشب سه پارت داریم ☺️+ سه پارت دیشب که نشد بذاریم 😞+یه پارت هدیه بابت اشتباه دیشب😁😍 ممنون از حمایتتون🙏❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بغضش😢 را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید _بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!😔 و رنگ من از خبری که برایش این همه میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم _چی شده داداش؟😢🙁 سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند،.. دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد _هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمب گذاری کردن، چند نفر شهید شدن.😢😔 مقابل چشمانم نفس نفس میزد،.. کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد.. و کلام آخر او جانم را در جا گرفت _مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...😢 دیگر نشنیدم چه میگوید،.. هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود... که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم....😣😞 باورم نمیشد 🌷پدر و مادرم🌷 از دستم رفته باشند... که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجه ای راحتم کند.. و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به جای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد... ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند.. و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم،.. صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید..😭😭😭😭😭 و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده... که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم...😩😩😩😩😭😭😵😵😵😭😭 در آغوش ابوالفضل بال بال میزدم... که فرصت جبران بی وفایی هایم از دستم رفته... و دیدار پدر و مادرم به قیامت رفته بود. اینبار نه حرم حضرت سکینه(س)،... نه چهارراه زینبیه،... نه بیمارستان دمشق... که آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده...😭😭😭😭😭😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·